حمزه كريم خاني
اي روشنگر دلها، اي خورشيد هدايت، اي فروغ اميد واي تمام آرزوهاي ما!
بيا و با آمدنت، شبهاي مرا چون روز روشن كن، بيا و با آمدنت سپيده دمان را از ستيغ فلق، به دامان اُفق ببرو به سيماي رنگين كمان، رنگ نور و عشق بپاش.
بياو ما را در گلگشت سر سبز طبيعت، رنگ و بويي تازه بخش و گلِ آزادي و اميد را براي ما به ارمغان بياور.
بيا تا با تو از خواب گران سر برگيريم و تن در چشمه خورشيد بزنيم و در خلوت سراي انديشه، به بام زندگي پرواز كنيم. بيا كه بيتو دلِ آسوده نداريم و در باغِ خاطرمان، عشق تو را كم داريم.
از بس در حسرتِ وصل تو در وادي جنون مانديم، جان تشنهمان در عطش سوخت.
بيا كه از فراق تو بيقراريم و جز تو به هيچ كس چشم ياري نداريم.
بياو به روانمان معنويت بخش و جانمان را از اقليم اميد و عشق و طراوت و آزادي سرشارگردان.
بيا و ما را از اين فتنه فسونساز و نغمه پرداز نجات ده.
بيا كه با آمدنت، شوق از دست و دل و ديده بيرون نرود بيا تا هيچ ستمگري توان تجاوز به حريم مظلوم را نيابد و آسمان، سخاوت خود را به زمين نشان دهد و شهاب شب شكن، نور خويش را به صبح هديه كند.
بيا تا آفتاب، فروغ ديدگانش را بگشايد و خورشيد، تمام تجلّياش را به تماشا بگذارد.
تا دل درماندگان از ترّنم مهر، به شوق آيد.