فرهنگسازي، رخداد تازهاي نيست. از آن هنگام كه بشر خود را شناخته، در تلاش است تا ذائقهها را تغيير دهد، اما شايد بتوان گفت كه ابزار فرهنگسازي، محصول دنياي مدرن است. جامعهشناسي، روانشناسي و علم ارتباطات، سه بازوي قدرتمند فرهنگسازي است. بنابراين، بيراه نخواهد بود؛ اگر فرهنگسازي را يك فن بدانيم. فن دقيقي كه شاكله آن را مجموعهاي از يافتهها ميسازد و محصول پژوهشهاي سه علم يادشده است. شايد بتوان گفت علم ارتباطات از جهاتي نقش ملموستري از روانشناسي و جامعهشناسي دارد. امروزه دستيابي به دركي كامل و همهجانبه از ارتباط رسانه و فرهنگ، بدون انجام پژوهشهاي چندفرهنگي1 و مطالعات بينرشتهاي2 امكانپذير نيست؛ زيرا رسانههاي گروهي از يكسو انعكاس زندگي روزمره و تعامل با فرهنگ جمعي به شمار ميآيند و از سوي ديگر، محملي شمرده ميشوند كه پيامها را ميرسانند و به خلق معاني فرهنگي مبادرت ميورزند. بنابراين، در دنياي امروز، هيچ فرهنگسازياي بدون ارتباطات قادر به بقا و نتيجهگيري نيست؛ حتي ميتوان گفت بدون ارتباطات، فرهنگي وجود نخواهد داشت (بورن، 1379، ص120). براي روشنتر شدن ابعاد فرهنگسازي و نقش رسانه ملي در اين زمينه، گفتوگويي تخصصي با جناب آقاي دكتر سيد حسين شرفالدين، عضو هيئت علمي مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني رحمه الله داشتهايم.
( فرهنگ چيست و چه تعريفي از آن داريد؟
تعاريف گوناگوني از واژه فرهنگ، در منابع تخصصي علوم اجتماعي ارائه شده است. برخي لغتشناسان، تعداد آنها را تا چهارصد تعريف برآورد كردهاند. «فرهنگ» در برداشت غالب علوم اجتماعي، عامترين و گستردهترين مفهومي است كه همه فرآوردههاي مادي و غير مادي بشر را در فرآيند پر فراز و نشيب حيات اجتماعي و تاريخي او پوشش ميدهد. بيشتر جامعهشناسان، فرهنگ را مفهومي داراي منزلت تحليلي و به صورتي كمابيش روشن به مجموعهاي درهمتنيده از دانشها، باورها، ارزشها، نگرشها، هنجارها، نمادها، معاني، عادتها، مهارتها و رفتارها تفسير ميكنند كه يك جامعه در فرآيند زيست اجتماعي تاريخي خويش بدان دست يافته، با آن زندگي ميكند و مانند ميراث از نسلي به نسلي منتقل ميسازد. اين مجموعه كمكم در ساختار شخصيتي افراد، همچنين در نهادها و ساختارهاي اجتماعي، درونريزي و تثبيت و در عرصههاي مختلف حيات فردي و اجتماعي بازآفريني ميشود. برخي مردمشناسان، در مقام تعريف و بيان ويژگيهاي فرهنگ، به چند ويژگي عمده يا عنصر برجسته توجه دادهاند: كل شيوه زندگي مردمي معين؛ ميراث اجتماعي مشخصي كه فرد از گروه خود به دست ميآورد؛ شيوه انديشيدن، حس كردن و باور داشتن؛ آنچه از رفتار برداشت ميشود؛ تلقي يك مردمشناس از شيوه رفتار واقعي گروهي از مردم؛ مخزن آموختههاي ذخيرهشده؛ مجموعهاي از الگوهاي معيار (= استاندارد) در ارتباط با مسائل تكرارشونده؛ رفتار آموختهشده؛ مكانيزمي براي تنظيم رفتارهاي الزامي؛ مجموعهاي از فنون براي سازگاري فرد با محيط پيرامون و يا انسانهاي ديگر؛ ته نشستي تاريخي؛ نقشه رفتار، غربال و چارچوب. همه اين فهرست، در واقع شمارش مؤلفههاي يك واقعيت است كه از آن با نام انتزاعي «فرهنگ» تعبير ميشود.
اگرچه فرهنگ در جايگاه شيوه زندگي به لحاظ ذهني از جامعه در مقام مجموعهاي متشكل از افراد داراي كنش متقابل و سهيم در فرهنگ مشترك متمايز است، اما شكي نيست كه در هستي، پايداري و پيوستگي خود به جامعه وابسته و همراه شكلگيري زندگي اجتماعي، فرآيند هستي و شكوفايي خود را طي كرده است؛ در مقابل جامعه نيز فقط با فرهنگ و در پرتوي بازگشت به آن است كه امكان مييابد به حيات انساني خود ادامه دهد. بر اين اساس، موجود انساني به دليل برخورداري از برخي ويژگيهاي انحصاري، هم خالق جامعه و هم پديدآور فرهنگ است.
لازم است يادآوري شود كه مجموعه عناصر و مؤلفههاي تشكيلدهنده يك فرهنگ، به گونهاي وحدت تأليفي دارد و اقيانوسوار، جامعه و اعضاي آن را در بر ميگيرند. آدميان ناخودآگاه در قلمرو بيكرانه فرهنگ غوطهورند. انسان اجتماعي نه فقط در فرهنگ و بستر فرهنگي زندگي ميكند؛ بلكه از فرهنگ چون خوراك فكري خويش ارتزاق و بر اساس منطق فرهنگي زندگي ميكند. فرهنگ هر جامعه جامعترين نظام معنايي و گفتمان چيرهاي است كه كمابيش فراگير است و مورد قبول بيشترگان قرار دارد. فرهنگ پايه اجتماع و ملات پيوند اعضاي آن است. شخصيت جمعي و هويت اجتماعي هر جامعه به فرهنگ آن مستند است و ازاينرو، يكي از كاركردهاي مهم آن هويتسازي، هويتبخشي و ممتازسازي است. فرهنگ هر جامعه بستر رويش و جهتيابي انديشهها، آرمانها، علاقهها، احساسها، دريافتها، تجربهها، نگرشها، ارادهها و رفتارهاي جمعي است. عموم مردمشناسان در گستره فراگيري فرهنگ نيز برآنند كه هيچ عرصه، ساحت، پديده و رفتاري در عالم انساني نميتوان يافت كه از سپهر فرهنگ و گستره دربرگيري آن بيرون مانده باشد.
نياز به يادآوري نيست كه هر جامعهاي فرهنگ دارد و هيچ گروه و جامعهاي بدون فرهنگ به معناي جامعهشناختي آن نيست؛ هر چند هيچ دو فرهنگي را نميتوان يافت كه به طور كامل با يكديگر سازگار باشند. فرهنگ چيره و برتر هر جامعه كه بيشترين ميزان مشتركات خردهفرهنگهاي فعال آن جامعه را دارد، به پيروي از مقوله دولت ـ ملت، «فرهنگ ملي» ناميده ميشود.
نكته قابل توجه ديگر اينكه فرهنگ، لايهها و سطوح معنايي مختلفي دارد. عميقترين لايههاي فرهنگي، لايهاي است كه عهدهدار تفسير انسان و جهان يا دربرگيرنده كليترين انديشهها در گستره هستيشناسي، انسانشناسي، ارزششناسي و غايتشناسي يا همان جهانبيني و نظام جامعي از بايدها و نبايدهاي برگرفته از آن، باورهاي هستيشناختي يا همان ايدئولوژي است. اين بخش جنبه گوهري و بنيادين دارد و به عميقترين پرسشها و دغدغههاي معطوف به فلسفه زندگي پاسخ ميگويد و ديگر بخشها در مقايسه، عناصر و مؤلفههاي رويين هستند و جنبه فرعي و پيرو دارند.
لايه بنيادين فرهنگ، به اعتبار اتكا و سرچشمه گرفتن از عناصر فطري و سرشت لايتغير انسان كمابيش ثابت است و ديگر بخشها كه بنا بر ضرورتهاي مكاني و زماني موجوديت يافتهاند، متغير هستند؛ به بيان ديگر، بخشي از فرهنگ را ميتوان انساني و جهانشمول و بخشهايي را اجتماعي و تاريخي يا مكانمند و زمانمند ارزيابي كرد. نقش برخي عوامل در شكلگيري، شكوفايي، پيوستگي و پايداري يك فرهنگ، اصلي و جوهري و نقش برخي، اعدادي و تمهيدي است.
( «فرهنگسازي» چه تعريفي دارد و مؤلفههاي اساسي آن كداماند؟
ابتدا بايد بگويم كه فرهنگ به لحاظ هستيشناختي مخلوق انسان است يا دستكم بيگمان انسان با تكيه بر همه ظرفيتها و استعدادهاي وجودي، نيازها و شرايط زيستي و فرآيندهاي ارتباطي گسترده خود، در پديدآوري، پايداري و پيوستگي آن نقش بسزايي دارد. دين نيز به عنوان يك سرمايه خدادادي با ميانجي و مشاركت انسان در چرخه خلق، ساماندهي، اصلاح و پالايش، جهتدهي و راهبري يك نظام فرهنگي ايفاي نقش كرده و ميكند. از نگاه فرهنگشناسان، روند كلي شكلگيري فرهنگ يا جهان فرهنگي با مؤلفههاي گوناگون و زياد آن امري طبيعي، گريزناپذير و لازمه روند طبيعي زندگي اجتماعي بشر تلقي شده است؛ فرهنگي كه عمري به درازي حيات اجتماعي و تاريخي بشر دارد يك سرمايه قومي و ملي موروث از نسلي به نسلي شمرده ميشود و در گستره حيات اجتماعي تاريخي يك ملت در مقام موجودي پويا و سيال به جريان ميافتد. به همين دليل، تعبير به ساخت يا خلق (= فرهنگسازي) كه بيشتر درباره اشيا و فرآوردهها به كار ميرود، درباره فرهنگ كه ماهيتي فرآيندي، پويا و وجودي گريزناپذير دارد، چندان متعارف نيست؛ به بيان ديگر، نسلهاي متمادي به صورت جمعي در خلق تدريجي اين سرمايه بزرگ مادي و معنوي، ناخودآگاه و تحت تأثير بايستههاي زيستي مختلف و ارتباطات گوناگون خويش، مشاركت دارند و با آن و در آن زندگي كردهاند. اين مسئله آنچنان طبيعي مينمايد كه نقش انسان در پديدآوري و شكوفايي آن تحتالشعاع قرار ميگيرد و گويا انسانِ اجتماعي و فرهنگ، به صورت متقابل، همراه هم، فرآيندگونه و به موازات يكديگر پديد آمده و استمرار يافتهاند.
بخش معنوي اين سرمايه كه بيشتر واژه فرهنگ درباره آن به كار ميرود؛ يعني بخش باورها، ارزشها، هنجارها، نمادها و ساير عناصر ذهني يا همان نظام معنايي جامع و پايه به مرور و از رهگذر فرآيند جامعهپذيري در سامانه شخصيتي افراد درونريزي شده و در جلوهها و مظاهر مختلف شناختي، ادراكي، احساسي، عاطفي، عملي و رفتاري آنها متبلور ميشود؛ همين بخش، در كنار ديگر پيشنيازها و با اعمال برخي سياستها و تدابير، در قالب نهادهاي اجتماعي پايدار و استوار ميشود و به مثابه طبيعت ثانوي و سرشتي مصنوع يا الگويي هدايتگر، افراد و سازمانهاي اجتماعي را در مقام عمل و كنش جهتدهي و راهبري ميكند. بخش مادي اين سرمايه كه گاه از آن به تمدن تعبير ميشود، دربرگيرنده مجموعه بيحد و مرزي از واقعيتهاي فيزيكي، ملموس و نمودها و مظاهر عينيت يافته است كه مانند كالبدي مادي، روح فرهنگ را در خود به نمايش ميگذارد. اين مجموعه نيز همچون بخش غير مادي، با افراد خالق و مصرفكننده خود، ارتباط و تأثير و تأثر متقابل دارند و به موازات زمان، البته بيشتر و سريعتر از بخش غير مادي، دستخوش دگرگوني ميشوند.
با اين مقدمه ميخواهم بگويم كه به طور كلي فرهنگ، با وجود داشتن زيرساختهاي فطري، طبيعي و برآمده از نيازها و ضرورتهاي زيستي و اجتماعي، امري مصنوع است، اما معمولاً از فرآيند يا فرآيندهاي منجر به خلق اين سرمايه عظيم، به فرهنگسازي تعبير نميشود. واژه فرهنگسازي كه بيشتر به زبان هنجاري و به عنوان يك ضرورت اجتماعي از آن سخن ميرود و گويا پرسش شما نيز ناظر به آن است، بيشتر به ضرورت طرح يا بازبيني باورها، نگرشها، معيارها، الگوها، قواعد، آيينها و خطمشيهايي اشاره دارد كه خلأ يا كاستي آنها به نوعي در جهان فرهنگي و نظام معنايي پايه يا فرهنگ عمومي و زندگي روزمره مردم يك جامعه احساس ميشود؛ به بيان ديگر، معمولاً ضرورت فرهنگسازي در هر حوزه متعاقب ظهور نوعي ناهمساني ميان معيارهاي الگويي، قواعد هنجاري و بايستههاي عملي رسوب يافته است و موجود با ضرورتهاي محيطي، انتظارات عيني، بايستههاي عملي و نيازهاي رفتاري و كنشي نوپديد طرح ميشود كه بيشتر در گرايشها و رفتارهاي بيشترگان جامعه نمايان ميشود. بخشي از اين خلأ نيز ممكن است از بيكاركرد شدن يا تاريخ مصرف گذشتن برخي رسوم و شيوههاي قومي پيشين سرچشمه گرفته باشد. در هر حال، فرهنگسازي تلاشي آگاهانه براي رفع يا كاستن اين خلأ است. شكل ناآگاهانه و قهري آن را گاه فرهنگيابي تعبير ميكنند.
بر اين اساس و با توجه به تعاريف ارائهشده، فرهنگسازي، تأمين ضرورتها و نيازهاي فرهنگي نوپديد گروه يا جامعه است كه در قالب خلق و ايجاد، اخذ و اقتباس (عناصري از حوزههاي فرهنگي ديگر)، ويرايش و پالايش، بازخواني و بازتعريف، برجستهسازي و فعالسازي ظرفيتهاي پنهان و مغفول فرهنگ موجود، در بخش دانشها، باورها، ارزشها، هنجارها، نگرشها، نمادها، مهارتها و رفتارها (يا در شكل مجموعي ايجاد سبكهاي زيستي متناسب) جلوهنمايي ميكند. بر اين اساس، فرهنگسازي گاه در قالب خلق يا اصلاح و ارائه عناصر فرهنگي منفرد، مانند يك باور، ارزش، هنجار و مانند آن و گاه در قالب خلق، اصلاح و ارائه يك بسته معنايي (مركب از عناصر يادشده) تحقق مييابد.
برخي نيز فرهنگسازي را به ضرورت ايجاد، اصلاح و تغيير نگرشها، برخي به بازسازي و اصلاح الگوي اخلاق كاربردي جامعه در حوزههاي رفتاري مختلف و عدهاي نيز به ضرورت بازسازي و ترميم الگوهاي جامعهپذيري و فرهنگپذيري و شيوههاي معمول تعليمي و تربيتي جامعه اعم از رسمي و غير رسمي و نيز ضرورت بازسازي فرآيندهاي نظارت و كنترل اجتماعي تفسير كردهاند. همه برداشتهاي ارائهشده از فرهنگسازي، درست به نظر ميرسند و تفاوت آنها بيشتر در گستره و تنوع مصداقي است. لازم است يادآوري شود كه در جهان پيچيده امروز به دليل گوناگوني و فراواني فرهنگسازان و متوليان فرهنگ با هويتهاي سازماني خاص، تشخيص كاستيهاي فرهنگي و ضرورت فرهنگسازي يا اعمال اصلاحات فرهنگي و نيز الگوهاي پيشنهادي بيشتر از سوي اين سازمانها به صورت آشكار و پنهان طرح و تعقيب ميشود. براي نمونه، مسئولان راهنمايي و رانندگي كشور، با رويكرد آسيبشناسانه، خلأها و كاستيهايي را در عملكرد رانندگان يا آيينهاي رانندگي تشخيص داده و آن را از نبود الگوهاي بايسته، ضعف آموزش، ضعف جامعهپذيري، ضعف نظارت و كنترل، وجود برخي موانع و مانند آن ميدانند و پيشنهادهايي را در اين باره مطرح ميكنند. بخشي از اين پيشنهادها كه به حوزه معنا و جنبههاي زيرساختي و نرم رفتار مربوط ميشود، فرهنگي است كه بايد نهادهاي فرهنگي مسئول با همكاري سازمانهاي پيشنهاددهنده، اصلاح و ترميم كنند. كارهاي ديگري از جنس اجتماعي، اقتصادي، سياسي و مانند آن نيز ممكن است به صورت همراه يا در پي كارهاي فرهنگي، ضرورت يابد كه در اصل از سنخ فرهنگ نيستند.
كاستيهايي كه معمولاً زمينه را براي فرهنگسازي از نوع بالا فراهم ميسازد، گاه با نام انومي فرهنگي ياد ميشوند. مصاديق اين وضعيت انوميك را ميتوان با رويكرد هنجاري و با عناويني عام فهرست كرد: نبود هنجار (يا تبديل نشدن ارزشها به هنجارها و رفتارهاي بهينه)، كهنگي و تأخر هنجارها، تعارض و اختلال هنجارها، قطبي شدن هنجارها، پرهزينه بودن پايبندي به هنجارهاي موجود، ناسازگاري هنجارهاي يك بخش با ديگر بخشها (فشار ناشي از توازن نداشتن سيستمي)، نفوذ برخي عناصر فرهنگي جديد در نظام الگويي پيشين (فشار ناشي از همنشيني يا جانشيني عناصر)، فراواني تخلف از هنجارهاي موجود (كه گويا بر نامناسب بودن آنها دلالت دارد) و به طور كلي، ناكارآمدي هنجارها و قواعد موجود از تأمين نيازها و بايستههاي رفتاري.
فرهنگسازي، آنجا كه آگاهانه، برنامهريزي شده و در چارچوب مهندسي فرهنگ صورت ميگيرد، معمولاً به اقتضاي اين ويژگي دربرگيرنده نوعي نگرش سيستمي خواهد بود و انتظار ميرود كه با عطف توجه به فرصتها، ظرفيتها و محدوديتهاي كلي محيط صورت پذيرد. منابع گوناگوني براي تأمين عناصر فرهنگي مورد نظر در چرخه فرهنگسازي ياد شده است: از آن جمله فعالسازي ظرفيتها و پتانسيلهاي مغفول و عينيتنايافته در نظام فرهنگي موجود، بازخواني و بازتفسير الگوهاي موجود، خلق و آفرينش از راه مولدان و مجاري خاص، فرهنگپذيري از راه تشبه، استقراض و اقتباس از فرهنگهاي ديگر، اشاعه و نفوذ تدريجي و ناآگاهانه اين عناصر از راه همجواري و تماسهاي فرهنگي، مبادلات فرهنگي بين جوامع مختلف از راه ارتباطات ميانفرهنگي كه ميتواند برنامهريزيشده و متقابل صورت پذيرد. اين نوع ارتباط بيشتر از مجاري ويژهاي همچون صنعت توريسم، تبادل محصولات و اقلام فرهنگي، روابط تجاري و اقتصادي، ديپلماسي فرهنگي، پذيرش دانشجو، اعزام تيمهاي ورزشي و... صورت ميگيرد.
فرهنگسازي در مقام تحقق، مستلزم انجام اقداماتي است كه مهمترين آنها در يك تصويرسازي فقط ذهني عبارتند از اطلاعيابي از روندها و واقعيتهاي عيني و جاري و عناصر و الگوهاي موجود؛ شناسايي كاستيها، آسيبها و نيازها و ضرورتها با توجه به الگوي معيار، نيازها و تقاضاهاي محيط؛ شناسايي راههاي برونرفت از اين وضعيت (شناسايي و پيشنهاد عناصر و الگوهاي مطلوب، راههاي دريافت و سازوكارهاي انتقال و ترويج آن، ملزومات زمينههاي اين مهم، موانع موجود و چگونگي رفع آن و...)؛ اثبات و توجيه ناكارآمدي عناصر موجود در تأمين ضرورتها؛ تمهيد پيشنهادهاي قابل وصول با توجه به مفروضات، مباني، ظرفيتها، محدوديتها و هدفهاي فرهنگ غالب و نسبتسنجي عناصر پيشنهادي با ديگر عناصر موجود در ساختار فرهنگي و نظام معنايي غالب و ذهنيت كنشگران، سنجش افكار عمومي و ميزان آمادگي براي پذيرش دگرگونيهاي مهندسيشده پيشنهادي، اقدامات لازم براي بسترسازي و فضاسازي همچون گفتمانسازي، اقناعسازي، قانونگذاري، سياستگذاري، تدابير لازم اجرايي، جامعهپذيري و انگيزهزايي براي پذيرش پيشنيازهاي گذار از وضعيت موجود به وضعيت مطلوب.
نكته ديگر اينكه عناصر فرهنگي را در يك دستهبندي كلي، به دو دسته عناصر هستهاي و گوهري (عناصر اصيل و داراي موضوعيت فينفسه مانند حوزه باورها و ارزشهاي بنيادين) و عناصر پوستهاي و ابزاري (عناصر داراي ارزش طريقي و وسيلهاي به منظور دستيابي به اهداف منظور و ارزشهاي اصيل) تقسيم ميكنند. اين برداشت از فرهنگسازي (براي نمونه، فرهنگ رانندگي، آپارتماننشيني، پرداخت ماليات و... در كشور)، بيشتر ناظر به جنبه پوستهاي و ابزاري فرهنگ است؛ يعني عناصري كه ما را در عمل و به منظور رسيدن به اهداف و نتايج مطلوب، هدايت و راهبري ميكنند. افزون بر اين، توجه به اين مهم لازم است كه فرهنگسازي و تغيير و جايگزيني عناصر هستهاي و گوهري فرهنگ نيز گاه به دليل تأخر اين عناصر از زمان و يا برخي ضرورتهاي ديگر، موضوعيت مييابد. براي نمونه، لزوم فرهنگسازي و تغيير باورها، ارزشها، نگرشها و الگوهاي سكولار در يك جامعه ديني؛ ازاينرو است. دگرگونيهاي ناشي از مواجهه فرهنگي اسلام با فرهنگ حاكم و غالب در جامعه جاهلي، از سطح عناصر گوهري و بنيادين شروع شد و تا عناصر پوستهاي و ابزاري امتداد يافت و البته برخي عناصر نيز به دليل همسويي با معيارهاي فرهنگ اسلامي مورد تأييد و امضا قرار گرفت.
نكته ديگر اينكه اگرچه از فرهنگسازي بيشتر به عنوان يك ضرورت داراي ارزش مثبت ياد ميشود، اما همواره چنين نيست. برخي از نيازسنجيها درباره لزوم فرهنگسازي و اعمال اصلاحات در الگوهاي موجود يا توجيههايي كه درباره برخي دگرگونيهاي فرهنگي به وقوع پيوسته، دلايل روشن و قانعكنندهاي ندارند. نمونه اصلي و داخلي آن، موضوع رشد جمعيت است؛ كه از سال 68 تا 91 همچنان بر لزوم اصلاح نگرشها و رويهها با هدف ترغيب عموم به كنترل يا كاهش روند زاد و ولد فضاسازي و فرهنگسازي ميشد و از سال 91 به اين طرف باز تحتتأثير هشدارهاي كارشناسي، به يكباره همه چيز وارونه شد. توجه به اين نكته لازم است كه مشكل جامعه در يك بخش گاه بيشتر از آنكه خاستگاه و سرچشمه فرهنگي داشته باشد، سرچشمه مديريتي، مهارتي، اقتصادي، قانونگذاري، فناورانه، نظارتي و ارتباطي دارد و به غلط فرهنگي تفسير ميشود. ارجاع همه مشكلات و آسيبها به موضوع فرهنگ و فرآيند فرهنگسازي مطلوب و طرح كاستيها و خلأهاي فرهنگي در جايگاه دليل اصلي مشكلات، خطايي آشكار است كه گاه مشكلاتي را موجب ميشود.
( مهمترين ديدگاهها و نظريهها درباره «فرهنگسازي» چيست و كداميك از آنها را با شرايط جامعه ما مناسبتر ميدانيد؟
نظريههاي گوناگوني در گستره فرهنگسازي و فرهنگپذيري در منابع روانشناسي اجتماعي، تعليمي و تربيتي، مردمشناسي فرهنگي و ارتباطات رسانهاي آمده است كه به دليل وقت اندك، از ورود تفصيلي و توضيح محتوايي آنها پرهيز ميشود. براي نمونه، نظريه تعامل يا كنش متقابل نمادين كه به نقش معنا در رفتارها و روابط انساني و چگونگي خلق، تثبيت و تغيير آن در فرآيند تعامل اجتماعي نظر دارد؛ نظريه مديريت هماهنگ مفاهيم كه به نقش معاني بينالاذهاني و اشتراكهاي مفهومي و ادراكي افراد در چرخه تعاملات اجتماعي و اينكه وجود هر نوع ناهمساني در اين لايه بالقوه ميتواند تعاملات را مختل ساخته و از انتقال معاني جلوگيري كند اشاره دارد؛ نظريه هماهنگي يا سازگاري شناختي كه به ضرورت هماهنگي و انسجام مؤلفههاي شناختي (باورها، ارزشها و نگرشها) در ذهن فرد و ذهنيت جمعي به عنوان شرط لازم تعاملات رفتاري مشترك و پويا نظر دارد. وجود ناسازگاري در اين بخش افراد را به تعارضات روانشناختي و بينظميهاي رفتاري و جامعه را به عملكردهاي آشفته سوق ميدهد. در چرخه فرهنگسازي، نيز طبق اين نظريه عناصر پيشنهادي بايد قابليت جانشيني و همنشيني با عناصر رسوبيافته در ذهنيت فرهنگي افراد و جامعه را داشته باشند؛ نظريه نفوذ اجتماعي (مدعاي نظريه نفوذ اين است كه به موازات پيشرفت روابط انساني به منظور صميميت و همدلي بيشتر، پيوندهاي متقابل تحكيم يافته و تمايل به همسويي با الگوهاي مشترك و رفتارهاي مورد انتظار تقويت ميشود). باز بنابر اين نظريه، عناصر پيشنهادي در فرآيند فرهنگسازي تنها در صورت همسويي با بنيادهاي فرهنگي پيشين، زمينه مقبوليت خواهند داشت؛ نظريه تبادل اجتماعي كه طبق آن در صورتي كه با محاسبه عقلاني، ميان هزينهها و پاداشهاي ارتباطي افراد توازني برقرار باشد و كفه پاداشها بر هزينهها بچربد، افراد انگيزه بيشتري براي همسويي با الگوهاي رايج يا وارداتي و پيشنهادي خواهند داشت؛ گستره نظريههاي موسوم به نظريههاي تأثير در بيان نقش و كاركرد فرهنگي رسانههاي جمعي عبارتند از: نظريه تأثير مطلق يا محدود رسانه بر حوزه شناختي، عاطفي، رفتاري و نظام ترجيحات مخاطب؛ نظريه فرهنگدهي يا جامعهپذيرسازي آشكار و پنهان كه در بخش مخاطب به آموزش و يادگيري آشكار و پنهان اجتماعي تعبير ميشود؛ نظريه برجستهسازي (تأكيد بر عناصر فرهنگي مغفول يا فاقد جايگاه برجسته در فرهنگ و اعتبار بخشي زايد به برخي عناصر براي تأمين اهداف مورد نظر)؛ نظريه كاشت (القاي تدريجي عناصر فرهنگي در درازمدت پايههاي فكري و شخصيتي مخاطب را شكل داده و او را به همسويي ناخودآگاه با فرهنگ جمع سوق ميدهد)؛ نظريه استفاده و خوشنودي (طبق اين نظريه، جلب رضايت مخاطب به عنوان برجستهترين هدف رسانه، تابع ميزان استفاده وي از برنامههاي مختلف رسانه است. ازاينرو، در صورتي كه رسانه به منظور ارضاي خواستهها و نيازهاي مخاطب، برنامهسازي كند، زمينه جذب و تغيير تدريجي نگرش او را در امور مختلف فراهم خواهد ساخت.)؛ نظريه وابستگي مخاطبان به منابع اطلاعاتي از جمله رسانهها و اثرپذيري قهري از آنها؛ نظريه ساخت اجتماعي واقعيت (نظريهاي كه جهان اجتماعي، ساختها، نهادها و الگوهاي كنش را محصول فرآيندهاي آگاهي و عمل جمعي ميداند. جهان اجتماعي برساخته و برآيند تعاملات جمعي در گستره زمان و دوره زندگي اجتماعي است و اين خود نسل سازنده و نسلهاي بعدي را متأثر ميسازد)؛ نظريه چارچوبسازي (نظريهاي كه معتقد است رسانهها نه آينه انعكاس واقعيت كه سازنده واقعيت و شكلدهنده به آن از جمله در الگوهاي رفتاري و واقعيتهاي اجتماعي هستند)؛ نظريه رسانههاي توسعهبخش (از خانواده نظريههاي هنجاري كه به لزوم مشاركت رسانهها در فرآيند توسعه كلان جامعه همسو با ديگر نهادها و سازمانهاي اجتماعي نظر دارد)؛ نظريه انگارهسازي (كه به نقش رسانه در شكلدهي به حوزه ذهني و شناختي مخاطب و در پي آن حوزه رفتاري و نظام ترجيحي او نظر دارد)؛ برخي از نظريههاي انتقادي (كه ناهمسويي فرهنگي جامعه با اقتضائات محيط و ضرورتهاي جديد را مورد نقد قرار ميدهد) و...
ديدگاههايي كه فرهنگسازي را يك فرآيند برنامهريزيشده و مهندسيشده نميدانند، از شيوههايي همچون اشاعه و نفوذ ناخواسته عناصر فرهنگي بيروني ياد كردهاند كه كمكم و از مجاري گوناگون، به ويژه ارتباطات ميانفرهنگي و فرآيند گسترده جهاني شدن، به درون يك فرهنگ راه يافته و رفتهرفته مقبوليت جمعي يا بيشينه مييابند. بنابر اين ديدگاهها، نظام فرهنگي در همه سطوح، قابليتهاي لازم را براي تمكين دخل و تصرفهاي برنامهريزيشده ندارد و بيشتر دگرگونيهاي فرهنگي ناخواسته، غير محسوس و از سوي دستهاي نامرئي، موجهاي بيروني يا فعل و انفعالات دروني صورت ميپذيرد.
در پاسخ به بخش دوم پرسش بايد بگويم كه از بيشتر نظريههاي يادشده، به صورت آگاهانه يا ناآگاهانه در فعاليتهاي تعليمي، ارتباطي و رسانهاي استفاده ميشود يا فعاليتهاي جاري در اين حوزهها از جمله فرهنگسازي را ميتوان با استناد به آنها توضيح داد و تفسيركرد. كشور ما از اين حيث تافته جدابافتهاي نيست.
( رسانههاي جهان تا چه اندازه از ابزار «فرهنگسازي» براي تحقق اهداف خود استفاده ميكنند و در اين زمينه بيشتر از چه روشهايي استفاده ميكنند؟
فرهنگسازي در گستره وسيع جزو اصليترين كاركردها و مأموريتهاي رسانههاي جمعي است. روشن است كه رسانه جمعي در بستر اجتماع و در درون بافت و متن فرهنگ عمل ميكند؛ از اين متن، تغذيه و آن را در قالبهاي مختلف برنامهاي خود بازنمايي، بازتوليد، بازتفسير، مدلسازي و پيرايش ميكند؛ به بيان ديگر، رسانه با جهان انساني تعامل دوسويه دارد و در اين جهان، چيزي نميتوان يافت كه از سپهر نفوذ و شمول فرهنگ و معنا بيرون مانده باشد. ازاينرو، همه فعاليتهاي رسانه بدون استثنا، مبنا، منبع، مضمون، چارچوب، هدف، كاركرد و بازتاب فرهنگي دارند. رسانههاي جمعي در ضمن همه كاركردهاي چندگانه خود اعم از آموزش، اطلاعرساني، همبستگي، بسيج، تبليغ، سرگرمي؛ در گيرودار آفرينش، تبليغ، تصحيح، تغيير، ترسيخ و تبادل عناصر فرهنگياند.
نكته ديگر اينكه فرآيند فرهنگسازي رسانه معمولاً در سه سطح امكان وقوع و بلكه تحقق عيني دارد: سطح كلان (جامعه به مثابه يك كل و موجوديتي فرافردي)، سطح مياني (نهادها و سازمانهاي اجتماعي و مدني) و سطح خرد (دنياي ذهني و روحي و نظام شخصيت افراد و فرآيند انتقال و تبادل معاني بينالاذهاني در چرخه تعاملات انساني). اين سه سطح با يكديگر ارتباط و تأثير و تأثر متقابل دارند. محور كار رسانه در همه سطوح يادشده، انسانشناسي فرهنگي و فرآيند معناسازي و معنابخشي است. رسانه حتي در فعاليتهاي صرفاً اقتصادي و سوداگرانه نيز از اثرگذاري و اثرپذيري فرهنگي بر كنار نيست. نياز به يادآوري نيست كه فرآيند فرهنگسازي رسانه، در جايگاه فعاليتي گسترده و چندبعدي كه بيشتر در ضمن ديگر كاركردهاي جاري و معمول رخ ميدهد، با محور يك نظام ارزشي ميتواند مثبت يا منفي باشد. مجموع كارهاي يك رسانه جمعي در بخش فرهنگسازي اعم از فرهنگپذيري و فرهنگگرايي، مستقيم و باواسطه، اختصاصي و مشترك (با ديگر نهادهاي فرهنگي) را به طور خلاصه ميتوان، بدون رعايت ترتيب و چينشي خاص، در عنوانهاي ذيل فهرست نمود:
انتقال محتواي فرهنگي، آگاهيبخشي، بارورسازي استعدادها، توانمندسازي، مفهومسازي، معنادهي، انديشهپردازي، ارزشگذاري، هنجارسازي، نمادسازي، الگوسازي و نوآوري رفتاري؛ توصيف، تفسير، توجيه، توسعه، تعميق، برجستهسازي، تصحيح، تغيير، دستكاري و نهادينهسازي باورها، ارزشها، هنجارها، دانشها و ادراكات، نگرشها، شيوهها، عادات، مهارتها و نمادها در فرآيند تعليم و تربيت اجتماعي؛ ايجاد دگرگوني فرهنگي در مخاطبان و اصلاح نگرشهاي عمومي نسبت به سنتها، آداب، روندها، رويهها، رفتارها، ابداعات، دانشها، ابزارها، مهارتها، سبكهاي زندگي، هنرها، قوانين، نهادها، نمادها و...؛ فعالسازي ظرفيتهاي پنهان، شفافسازي موضوعات، معنادهي به رويدادها، شكلدهي و جهتدهي ايدئولوژيك به نظام ادراكي و رفتاري جامعه، ساختاردهي، بسترسازي، فضاسازي، نهادينهسازي، مشاركت در نشر ابداعات، ابتكارات و مهارتها، ايجاد شوق و كنجكاوي عمومي به فراگيري علوم، فنون و مهارتهاي جديد، آموزش مهارتهاي لازم براي كار با فنون جديد؛ ساماندهي به اطلاعات فشرده دريافتي براي راهنمايي اذهان به منظور گزينش آراء صواب (به جاي القاء و انتقال اطلاعات پراكنده)، جهتدهي به نظام ترجيحات و ارزيابيهاي اجتماعي، اقناع و متقاعدسازي به رعايت قواعد و هنجارهاي غالب، ارتقاي موقعيت عناصر مختلف فرهنگي، دستكاري و آفرينش واقعيتهاي سياسي ـ اجتماعي، مشاركت در پايداري و انسجام دوباره پس از هر مرحله دگرگوني در واقعيتهاي فرهنگي ـ اجتماعي، ايجاد مناسبات ميانفرهنگي بين نهادها و سازمانهاي مختلف، ميان بدنه نخبگاني و تودهها و ميان فرهنگ خودي با ديگر حوزههاي فرهنگي (كشورها و جوامع مختلف)؛ آگاهيبخشي به منظور يگانگي اجتماعي، كاهش اختلافهاي طبقاتي، وظيفهشناسي، آگاهي انتقادي، احساس مسئوليت عمومي درباره محيط، مشاركت در اصلاح نابسامانيهاي اجتماعي، دگرگوني فردي و اجتماعي، تقويت عقلگرايي و خردورزي، اشتياق به پيشرفت، تقويت روح تعاون و همكاري، ترويج گفتوگو و روامداري، قانونگرايي، اصلاح رويههاي اجتماعي و الگوهاي زندگي روزمره، افزايش توانايي مردم براي خلق معاني و ساخت شيوههاي زندگي، اثرگذاري بر برداشت مردم از نمادها و اسطورهها به عنوان يكي از منابع شكلگيري هويتهاي فردي و جمعي، شناساندن الگوها و فرآيندهاي فرهنگي، كار براي حل تعارض بين هويتهاي فردي و اجتماعي، ترويج ميراث فرهنگي معنوي، شكلدهي به عادتها و آئينهاي اجتماعي، تبيين آداب و آئينهاي تعامل اجتماعي در سطوح گفتاري، رفتاري و پوششي و...؛ تشويق مردم به دگرگوني رفتارهاي اجتماعي به منظور توسعه فرهنگي، جهتدهي و افزايش توان استفاده از فناوريهاي نو و كاربست آنها در زندگي جديد، انگيزش احساسات، جهتدهي به افكار عمومي، شكلدهي به ويژگيهاي فردي و اجتماعي، بهبود دانايي و آگاهي اجتماعي، تقويت بينش عمومي درباره آئينها و آداب و رسوم ملي، نظارت بر عملكرد مسئولان فرهنگي ـ سياسي و اجتماعي، رصد فرآيند اجراي سياستهاي حاكميت به ويژه در حوزههاي فرهنگي، نقد سياستهاي مربوط به حوزه فرهنگ عمومي، ايفاي نقش نمايندگي براي نهادهاي مدني، انتقال نظرات و ديدگاههاي عامه مردم به حاكمان سياسي و كارگزاران فرهنگي، كمك به پاسخگويي حاكمان به پرسشهاي شهروندان درباره روشها و سياستهاي اجتماعي و فرهنگي، تبيين پيامدها و بازتاب سياستهاي اجرايي در بخشهاي مختلف، هدايت تودهها در چگونگي اجراي مراسم و آئينهاي اجتماعي بر اساس الگوها و هنجارهاي پذيرفتهشده كمك به انتقال فضاي فرهنگي جامعه از فرهنگ گفتاري و مكتوب به فرهنگ اطلاعاتي كدگذاري شده و ديجيتال، كمك به جايگزينسازي واقعيتهاي مجازي به جاي واقعيتهاي مادي و فيزيكي، سرعتبخشي به روند تعامل ميان فرهنگها و تسريع در روند وقوع دگرگونيهاي فرهنگي به ويژه در بخشهاي پوستهاي فرهنگ، ايجاد پيوند ميان فرهنگ محلي، ملي، منطقهاي و جهاني با هدف تقويت مشتركات و كاهش تمايزات، ميراثداري و نگهباني فرهنگ، كمك به شناسايي نيازها و خلأهاي فرهنگي جامعه، تقويت همزيستي ميان حوزههاي مختلف فرهنگي ـ اجتماعي از راه سازوكارهاي خلاق، تقويت همبستگي فرهنگي، ايجاد و تشديد تعادل و توازن فرهنگي، سوق دادن فضاي سياستگرايي به فرهنگگرايي، تقويت فضاي چند صدايي، ابداع سبكهاي جديد، انتقال بازخورد مخاطبان به خالقان و مبدعان آثار، ايجاد شور و اشتياق در جامعه به منظور توسعه فرهنگي، زمينهسازي و رونقدهي به تحقيقات ميانفرهنگي، بهبود تعاملات بينفرهنگي و ايجاد آرامش رواني و فكري در جامعه.
نكته پاياني اين بخش اينكه رسانه با وجود اهميت انكارناپذير، فقط يكي از عوامل و كارگزاران عرصه فرهنگسازي است. البته مهمترين آنها است و به طور طبيعي عملكرد آن در صورتي كه با همنوايي و همياري ديگر سازمانهاي درگير و مؤثر همراه باشد، موفقتر خواهد بود؛ وضعيتي كه در عصر و زمان حاضر، به دليل فراواني رسانهها از يكسو، تنوع شيوهها و سياستهاي عملي و فراواني و گوناگوني سازمانها و كارگزاران امور فرهنگي از سوي ديگر، بسيار مشكل و بلكه ناممكن شده است. بخشي از آشفتگيهاي فرهنگي موجود در جوامع مختلف از اين گوناگوني سرچشمه ميگيرد. فرآيند پرگستره جهاني شدن، توسعه روزافزون فعاليت رسانههاي جهانگستر، گستردگي ارتباطات ميانفرهنگي، ورود آسان موجهاي فرهنگي به حوزههاي استحفاظي ديگر فرهنگها، تهاجم فرهنگي گسترده كشورهاي شمال، ناهمسويي بيشتر جريانهاي فرهنگي بيگانه با آرمانهاي فرهنگي اسلام و انقلاب اسلامي و مانند آن، بر سرعت، غلظت و گستردگي روزافزون اين آشفتگي (به ويژه در كشور ما) افزوده است.
( عملكرد رسانه ملي در زمينه فرهنگسازي را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
همانگونه كه پيشتر اشاره شد، فرهنگسازي با تصوير يادشده، يكي از كاركردها و بلكه اساسيترين، مهمترين و رايجترين كاركرد رسانههاي جمعي، از جمله رسانه ملي در كنار ديگر نهادهاي فرهنگي ـ اجتماعي است. بديهي است كه تأمين اين هدف به دليل پيچيدگي فرهنگي، نبودن يا فراواني الگوي معيار و مرجع در برخي عرصههاي فرهنگي، داراي جنبههاي گوناگون بودن و استعداد تفسيرپذيري عناصر فرهنگي، دخالت و تأثير حوزههاي غير فرهنگي بر فرهنگ، ماهيت فرآيندي موضوع (فرهنگسازي)، پرشماري سازمانها و كارگزاران، سرعت و شتاب دگرگونيها، وجود ملاحظات و مصالح مختلف و مانند آن، مستلزم برخورداري از جايگاه و موقعيت نقشآفريني، امكانات و ظرفيتهاي مناسب، مأموريت سازماني حسب تقسيم كار اجتماعي، همكاري با ديگر سازمانها در قالبي ستادي، رصد پيوسته اوضاع و واقعيتهاي محيطي، برآورد واقعبينانه از قوتها و ضعفها، هدفگذاري، برنامهريزي، سياستگذاري، مرحلهبندي، تعيين شاخصهاي لازم براي ارزيابي روند، بسيج ظرفيتهاي موجود، مديريت مسير و در يك كلام مهندسي فرهنگي كامل متناسب با انتظارات و مأموريتهاي سازماني و اقتضائات مأموريت محوله است. رسانه ملي نيز به عنوان يكي از برجستهترين و مؤثرترين سازمانهاي درگير در عرصه فرهنگسازي، تاكنون كارهاي درخور توجهي را به صورت خاموش و در پوشش فعاليتهاي حرفهاي و محصولات توليدي و وارداتي، متناسب با اهداف و آرمانهاي انقلاب اسلامي و معيارهاي فرهنگ ديني انجام داده است، اما به دلايلي كه به برخي از آنها ياد شد و نيز به دلايلي كه در ادامه خواهد آمد، تاكنون نتوانسته به جايگاه واقعي يك رسانه ملي در تراز جمهوري اسلامي و يك دانشگاه عمومي موفق ارتقا يابد. ضعف برنامهريزي منسجم، نظارت بر فرآيند توليد و توجه به بازخوردهاي محيطي و حساسيتهاي مخاطبان؛ شتابزدگي در توليد و تأمين نيازهاي آنتن به دليل فراواني و پرشماري شبكهها؛ مسابقهگذاري با شبكههاي ماهوارهاي در پخش بيوقفه محصولات گوناگون و كمكيفيت؛ كاهش دادن كاركردهاي رسانه به كاركرد سرگرمي، نداشتن تصويري مشخص از بايستههاي يك رسانه و برنامه ديني؛ كمبود عوامل انساني متعهد و متخصص؛ ضعف تجربه، ارتباط با مراكز علمي و پژوهشي و اطلاعات پژوهشي از واقعيتهاي فرهنگي كشور؛ دشواري برنامهسازي با معيارهاي ديني، ترجيح دادن ناخودآگاه حسن و قبح زيباشناختي بر حسن و قبح اخلاقي، فراواني وابستگي به اقلام وارداتي و رصد نمونههايي از محصولات عرضهشده و پربيننده در شبكههاي مختلف سيماي ملي كه همواره نيز بر شمار آنها افزوده ميشود، شواهد روشني از اين آشفتگي و بيبرنامگي به دست ميدهد.
( مباحث مطرحشده در آثار روانشناسي اجتماعي در زمينه تغيير نگرش و رفتار تا چه اندازه ميتواند در فرهنگسازي مورد استفاده قرار گيرد؟
همانگونه كه در بيان مؤلفههاي فرهنگ اشاره شد، نگرش نيز جزو عناصر فرهنگي و يكي از عوامل مؤثر در ساخت اجتماعي واقعيت است كه در نظام شخصيتي افراد و جلوههاي رفتاري آنها آشكار ميشود. در حوزه فرهنگسازي نيز اشاره شد كه يكي از مصاديق برجسته فرهنگسازي ايجاد، اصلاح و تغيير نگرشهاي افراد جامعه درباره موضوعهاي گوناگون است. نگرش در منابع روانشناختي به وضعيت كمابيش ثابت ذهني و روحي افراد تفسير شده و متضمن سه مؤلفه بههمپيوسته فكري، احساسي و رفتاري معطوف به موضوعات و وقايع مختلف محيطي است. ازاينرو، نگرش سه مؤلفه يا سه جنبه دارد: افكار و عقايد، احساسات يا عواطف و تمايلات رفتاري (نه لزوماً رفتار بالفعل). نگرشها پديدههاي اكتسابياند كه در سطوح فردي جلوهنمايي كرده و قابل مطالعهاند. در گونهشناسي نگرشها نيز بيان شده كه برخي از نگرشها، فردي و برخي گروهياند؛ برخي اصلي و برخي فرعياند؛ برخي عميق و ريشهدار و برخي سطحي و گذرا هستند؛ برخي كمابيش ثابت و برخي متغيرند؛ برخي مثبت و برخي منفياند. عقايد و باورهاي فرهنگي از جنبه شناختي و ارزشهاي فرهنگي از جنبه عاطفي نگرش و همراه جنبه رفتاري آن انعكاس و تبلور مييابند.
نگرشها به دريافتها و عواطف ما درباره موضوعها و رويدادهاي گوناگون جهت داده، رفتارهاي ما را در مجراي ويژه هدايت ميكنند و سازگاري يا ناسازگاري ما با موضوعها و امور گوناگون را مستقيم يا باواسطه تمهيد ميكنند.
نگرشها بيشتر از فرهنگ و عناصر فرهنگي، نيازها و خواستهها، فشارها و تقاضاهاي محيط، وضعيت اجتماعي، اقتصادي، جنسي، سني، خودپنداره، انگيزهها، هيجانها و تيپ رواني افراد؛ اشاعه و تبليغ، مشاهده و تقليد، تلقين، مقايسه خود با ديگران، شرطيسازي، اقناع، استدلال، تلقي مثبت از كاركرد نگرشهاي جديد و... اثر پذيرفته، پديدار شده و دگرگون ميشوند.
اقناع يا متقاعدسازي برجستهترين فرآيند مؤثر در ايجاد و تغيير نگرشهاست كه رسانهها در آن بيشترين سهم را دارند. منبع متقاعدكننده در صورت داشتن برخي ويژگيها ميتواند اين فرآيند ذهني رواني را با موفقيت به انجام رساند. مهمترين اين ويژگيها عبارتند از: اعتبار منبع (مانند تخصص در يك حوزه علمي و...)، جذابيت فيزيكي يا اخلاقي، شأن و موقعيت فرهنگي ـ اجتماعي، ميزان تشابه ميان فرستنده و گيرنده، نوع پيام، رسانه مورد استفاده، شرايط و فضاي القاي پيام، شيوه ارائه پيام (مستقيم يا غير مستقيم، ساختار، نوع زبان، سبك القا و...)، بهرهگيري از استدلال يكسويه يا دوسويه، ميزان تكرار، همراه بودن پيام با هيجانهاي ويژه (همچون ترس و اميد)، شخصيت و ويژگيهاي مخاطب، نوع نگرش پيشين (ثبات، رسوخ، بنيادهاي نظري، توجيهپذيري، فايدهبخشي عملي، همسويي ديگران و... يا نبودن آن)، اجبار و فشار محيط، زمينهها و فضاي پيش آگاهي و... .
در موضوع تغيير نگرش، فرهنگسازي به معناي انتقال افراد از خود كنوني به خود ايدئال (خودي كه مايلند باشند) يا خودي است كه ديگران (ديگران مهم مانند كارشناسان و...) براي آنها ميپسندند. اين فرآيند دگرگوني، گاه از مسيرهاي مركزي و گاه پيراموني با نيازها و شرايط ويژه صورت ميپذيرد. بر اين اساس، متقاعدسازي يا اقناع را ميتوان كوشش آگاهانه يك فرد يا سازمان براي تغيير نگرش، باور، ارزش يا ديدگاه ديگران تعريف كرد. رسانههاي جمعي در اين عرصه نيز ميدان دارند و با بهرهگيري از شگردها و شيوههاي مختلفي در اين باره؛ يعني تغيير نگرش مردم درباره موضوعهاي ويژه و القاي نگرشهاي جايگزين اقدام ميكنند.
( مهمترين زمينهها و حوزههاي نيازمند «فرهنگسازي» در جامعه ما را چه ميدانيد و چه پيشنهادي براي فرهنگسازي در اين زمينهها داريد؟
حوزههاي نيازمند فرهنگسازي در شرايط موجود به لحاظ مصداقي گسترده و گوناگون است. آگاهي دقيق از آنها، نيازمند انجام مطالعات ميداني در مقياس ملي و آگاهي پيوسته از مجاري ويژه با رويكردهاي چندرشتهاي و ميانرشتهاي است. افزون بر اينكه در هر حوزه بايد نوع نياز و خلأ موجود تشخيص داده شده، ضرورت آن تبيين و كارهاي بايسته به منظور ترميم آن از سوي كارشناسان مربوط با توجه به ظرفيتها و محدوديتهاي فرهنگي و اجتماعي كشور تشريح شود. نكته ديگر اينكه بخشي از خلأهاي فرهنگي و بايستههاي فرهنگسازي به حوزه فرهنگ سازماني و قلمروهاي نهادي و ساختاري كشور و برخي به حوزه شناختي، احساسي و رفتاري تودهها يا سطوح فردي ناظر است. تشخيص خلأهاي بخش اول، بيشتر كارشناسي و تخصصي و خلأهاي بخش دوم، در مقايسه عموميتر است. كارگزاران فرهنگساز براي گذر از اين ضرورتها نيز متفاوت خواهند بود. براي نمونه، رسانههاي جمعي به دليل مخاطب تودهاي و فعاليت در سپهر عام اجتماع، در بخش دوم فعالتر از بخش اول خواهند بود. همانگونه كه پيشتر اشاره شد، فرهنگسازي بخش گستردهاي از كارها، همچون باورسازي، ارزشآفريني، هنجارسازي، نمادسازي، رفتارسازي، آگاهيبخشي، بازتفسير الگوهاي پيشين، اصلاح و تغيير نگرشها و رويهها، برجستهسازي و تقويت الگوها و ارادهها، حساسيتزايي و حساسيتزدايي و... را شامل ميشود. برخي از بايستههاي فرهنگسازي در فرهنگ عمومي و زندگي روزمره جامعه امروز ما، از براي نمونه عبارتند از: شايستهسالاري و ارجاع امور به متخصصان، رعايت حقوق اقوام مختلف ايراني و اقليتهاي مذهبي، احساس مسئوليت جمعي در برابر آسيبها و انحرافهاي رفتاري و ساختاري، مشاركت جمعي در فرآيند توسعه همهجانبه كشور (به ويژه در قالب فريضه امر به معروف و نهي از منكر)، بصيرت در دشمنشناسي و توطئههاي رنگارنگ آن، تقويت روحيه احساس مسئوليت اجتماعي در برابر حقوق ديگران، شيوه تعامل با اموال عمومي و بيتالمال، اصلاح الگوي مصرف (مهار اسراف، تبذير، تجملگرايي و تشريفات)، تقويت نگرش و ترجيح ارزشها و درخواستهاي معنوي بر ارزشها و منويات مادي، شيوه تعامل و استفاده از فناوريهاي ارتباطي مدرن (همچون ماهوارهها، فضاي سايبر و ظرفيتهاي گوناگون آن، تلفن همراه و...) و افزايش سواد رسانهاي، تقويت وجدان كاري و اصلاح روحيه كارگريزي، اصلاح تمايل و اشتياق عمومي به مدركگرايي و حرص بيمبنا براي تحصيلات دانشگاهي بدون كاركرد عملي، تقويت احساس نياز همگاني به مطالعه آثار مفيد علمي، تقويت اخلاق حرفهاي و كاربردي در حوزههاي شغلي گوناگون، اخلاق اجتماعي، اخلاق زيستمحيطي، اخلاق جنسي در تعاملات اجتماعي، صداقت قولي و عملي، چشم و همچشمي و ظاهرگرايي، شيوهها و هنجارهاي رانندگي، استفاده بهينه از اوقات فراغت، تربيت بدني و ورزش همگاني، هدايت تودهها به ويژه نوجوانان و جوانان در انتخاب گروههاي مرجع و شخصيتهاي الگويي، رضايت از زندگي و شيوه كنار آمدن با مشكلات و محدوديتهاي اجتنابناپذير آن، ابراز غمها و شاديهاي جمعي، تقويت عقلانيت و مهار احساسگرايي افراطي، تقويت مرگانديشي و آخرتگرايي و... .
لازم است يادآوري شود كه نياز به فرهنگسازي و كار براي تأمين پيشنيازهاي زندگي و رفع كاستي و خلأهاي فرهنگي، نه يك ضعف كه نشانه قوت و نشاط و پويايي و تحرك جامعه در مسير توسعه و تكامل اجتماعي است. در عصر و زمان حاضر، به دليل گريزناپذيري پديده التقاط فرهنگي، به ويژه تحت تأثير ورود ناخواسته و كنترلناپذير موجهاي فرهنگي بيگانه و عناصر ناهمخوان، پويش پرشتاب و روزافزون جامعه در مسير تحول و توسعه همهجانبه، بالا رفتن نرخ دگرگونيها در عناصر فرهنگي بر اثر دگرگونيهاي محيطي، تأخر و پساماندگي يا كندي روند تغيير در برخي عناصر فرهنگي موجود در يك جهان فرهنگي در مقايسه با ديگران و طرح نيازها و ضرورتهاي جديد ضرورت فرهنگسازي به يك نياز پايانناپذير تبديل شده است. برجستهترين نمود اين كاستي در جامعه ما، اختلاف عناصر سنتي و مدرن از يكسو، و عناصر سنتي و مدرن موجود با عناصر نوپديد و تازهوارد از سوي ديگر است. شكي نيست كه فرآيند فرهنگسازي در صورتي كه درست و ضابطهمند و در همسويي كامل با بنيادها، ظرفيتها و پيشينههاي فرهنگي صورت پذيرد، ميتواند پشتيبان زمينههاي رشد و بالندگي، پايداري، پيوستگي و مانايي بنيادهاي فرهنگي باشد.
بخش دوم پرسش؛ يعني ارائه پيشنهاد، به طور خلاصه در ضمن پاسخ به پرسشهاي قبل، اشاره شد و نيازي به تكرار نيست.
( رسانه ملي چه نقشي در «فرهنگسازي» در زمينهها و حوزههاي يادشده دارد و نسبت آن با ديگر سازمانها و نهادهاي مسئول چيست؟
پاسخ اين پرسش نيز به طور خلاصه از پاسخهاي قبل روشن شد. شكي نيست كه رسانههاي جمعي همواره يكي از كنشگران فعال فرهنگي ـ اجتماعي و يكي از كارگزاران مهم آموزش و پرورش عمومي شمرده شدهاند. فرهنگسازي نيز از جمله عرصههايي است كه در سپهر عام مأموريتها و فعاليتهاي جاري رسانه جايگاه برجستهاي را به خود اختصاص داده است. شواهد عيني، گوياي آن است كه رسانههاي جمعي مدرن در خلق، ترويج، تفسير، توجيه، تعميق، تغيير، تعديل و پالايش و ويرايش عناصر و منظومههاي فرهنگي، نقش محوري و در مواردي بيمانند را ايفا كرده و ميكنند. نكته ديگر اينكه، هر رسانه جمعي اعم از رسانههاي ملي، منطقهاي و جهاني، به ويژه در برخي محصولات، همواره با يك بستر فرهنگي اجتماعي خاص و يك نظام گفتماني مبدأ تعامل كرده، از ظرفيتها و درونمايههاي عيني و ذهني و محقق و مقدر آن فرهنگ براي توليد برنامهها و محصولات گوناگون خويش بهره ميگيرند. معمولاً برنامههاي رسانهاي، حتي خلاقانهترين آنها نيز به يك جهان يا گفتمان فرهنگي غالب و برتر، بافت اجتماعي ويژه و نظام معنايي معين بازميگردند. رسانه ملي نيز از اين قاعده مستثنا نيست. بديهي است كه فرهنگسازي مستمر و هدايتشده و به طور كلي، وقوع هر نوع دگرگوني در ساختار فرهنگي موجود و سوقيابي جامعه در مسير بهرهگيري بيشتر و بهتر از الگوهاي زيستي فرهنگ ديني و كاهش تدريجي فاصلههاي موجود با اقتضائات زيستي و عملي اين فرهنگ و به بيان جامعهشناختي دگرگوني تدريجي جهان زيست موجود به نفع جهان زيست مطلوب و متشرعانه و نيز پاسخدهي به نيازها و خواستههاي فرهنگي جامعه مؤمنان در اثر تحولات سريع و گسترده جهاني؛ به عزم جدي و مشاركت همه نهادها و سازمانهاي فرهنگي، تعليمي و تربيتي، تحقيقي و پژوهشي، اطلاعاتي، سياسي، ارتباطاتي، تبليغي، تقنيني و نظارتي نياز دارد. رسانه ملي نيز مأموريت خطير خود را در كنار اين مجموعه و با همكاري و همياري آنها به انجام خواهد رساند. تفاوت رسانه ملي در جايگاه يك دانشگاه بزرگ عمومي با ديگر رسانهها در اين است كه اين رسانه بايد مأموريت مهم، حساس و پايانناپذير فرهنگسازي را بر محور فرهنگ ديني، الگوها و معيارهاي ويژه آن به انجام رساند.
شكي نيست كه در جامعه اسلامي، رسالت اصلي و محوري همه رسانههاي جمعي، بهويژه رسانه ملي در جايگاه يكي از كارگزاران رسمي عرصه فرهنگ، نشر و تبليغ فرهنگ ديني، پاسداري و صيانت از ارزشها و آرمانهاي اسلامي، رشد و تعالي انسانها، ايجاد زمينه براي نفوذ اين فرهنگ به همه عرصههاي زيستي، مبارزه پيوسته با آسيبها و انحرافهاي اعتقادي، اخلاقي و حقوقي و در يك كلام بسترسازي مناسب براي پايداري تدريجي حيات طيب اين جهاني به عنوان مقدمه رسيدن به تعالي و سعادت غايي است. مشاركت فعال در شناسايي، خلق، ترويج، تحكيم و حفظ سبك زندگي ديني يا مورد تأييد دين متناسب با نياز انسان معاصر و اقتضاي جامعه موجود، بخشي از اين مأموريت است.
( سه اولويت مهم فرهنگسازي رسانه ملي در سال فرهنگ را چه ميدانيد؟
به برخي از اولويتها در پاسخ به پرسش هفت اشاره شد. مقام معظم رهبري در پيام نوروزي خود، سال 93 را سال «اقتصاد و فرهنگ با عزم ملي و مديريت جهادي» نام نهادند. به گمان من، سه اولويت مهم فرهنگسازي براي رسانه ملي در سال جاري متناسب با شعار سال، ميتواند لزوم بسترسازي مناسب براي پذيرش عمومي سياستهاي تدويني اقتصاد مقاومتي، افزايش بصيرت ديني و انقلابي در رويارويي با توطئههاي فرهنگي دشمن، تقويت عزم ملي و روحيه جهادي براي سازندگي همهجانبه كشور باشد. اهدافي آرماني كه ميتواند هر سال به شيوهاي متناسب بازبيني، تعديل و ترويج شود.
1. بورن، ا، (1379). بعد فرهنگي ارتباطات براي توسعه. ترجمه: مهرسيما فلسفي. تهران: انتشارات مركز تحقيقات و سنجش برنامهاي صداوسيما.