پدرم، به افراد منزل و به ديگر افراد، محبت فوق العاده اي داشت. محبت و عاطفه ايشان مردم را به طرف خود جلب مي كرد. بديهي است كه كسي كه به غير محبت دارد، به افراد خانواده خودش بيشتر محبت مي كند. او در خانه با بچه ها صحبت مي كرد و هيچ گاه برخورد تندي با ما نداشت. ايشان مقام والا و ابهت ويژه اي داشت كه ما حرف عادي هم نمي توانستيم با ايشان در ميان بگذاريم، مثل اينكه در برابر يك شخصيت خيلي بزرگ نشسته باشيم كه واقعاً هم همين طور بود و اين شخصيت ايشان در ما بسيار اثر داشت و تربيت وي بسيار خوب بود. در منزل آزادي هاي زيادي به ما مي داد و از آن حالت ديكتاتوري در منزل ما خبري نبود.
ما را به كارهاي واجب خودمان راهنمايي و از كارهاي حرام منع مي كرد و هميشه به عنوان راهنما، مستحبات را به ما مي آموخت كه ما عمل كنيم.1