// مقاله / بايسته‌هاي فرهنگ‌سازي گفت‌وگو با سيد حسين شرف‌الدين٭

بايسته‌هاي فرهنگ‌سازي گفت‌وگو با سيد حسين شرف‌الدين٭ در یادداشت های شما ذخیره شد. توجه داشته باشید که یادداشت ها موقت بوده وبعداز خروج شما حذف خواهد شد.

بايسته‌هاي فرهنگ‌سازي گفت‌وگو با سيد حسين شرف‌الدين٭

فرهنگ‏سازي، رخداد تازه‏اي نيست. از آن هنگام كه بشر خود را شناخته، در تلاش است تا ذائقه‏ها را تغيير دهد، اما شايد بتوان گفت كه ابزار فرهنگ‏سازي، محصول دنياي مدرن است. جامعه‏شناسي، روانشناسي و علم ارتباطات، سه بازوي قدرتمند فرهنگ‏سازي است. بنابراين، بيراه نخواهد بود؛ اگر فرهنگ‏سازي را يك فن بدانيم. فن دقيقي كه شاكله آن را مجموعه‏اي از يافته‏ها مي‏سازد و محصول پژوهش‌هاي سه علم يادشده است. شايد بتوان گفت علم ارتباطات از جهاتي نقش ملموس‏تري از روانشناسي و جامعه‏شناسي دارد. امروزه دستيابي به دركي كامل و همه‏جانبه از ارتباط رسانه و فرهنگ، بدون انجام پژوهش‌هاي چندفرهنگي1 و مطالعات بين‏رشته‏اي2 امكان‏پذير نيست؛ زيرا رسانه‏هاي گروهي از يكسو انعكاس زندگي روزمره و تعامل با فرهنگ جمعي به شمار مي‏آيند و از سوي ديگر، محملي شمرده مي‏شوند كه پيام‏ها را مي‏رسانند و به خلق معاني فرهنگي مبادرت مي‏ورزند. بنابراين، در دنياي امروز، هيچ فرهنگ‏سازي‏اي بدون ارتباطات قادر به بقا و نتيجه‏گيري نيست؛ حتي مي‏توان گفت بدون ارتباطات، فرهنگي وجود نخواهد داشت (بورن، 1379، ص120). براي روشن‏تر شدن ابعاد فرهنگ‏سازي و نقش رسانه ملي در اين زمينه، گفت‌وگويي تخصصي با جناب آقاي دكتر سيد حسين شرف‏الدين، عضو هيئت علمي مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني رحمه الله داشته‏ايم.
( فرهنگ چيست و چه تعريفي از آن داريد؟
تعاريف گوناگوني از واژه فرهنگ، در منابع تخصصي علوم اجتماعي ارائه شده است. برخي لغت‏شناسان، تعداد آنها را تا چهارصد تعريف برآورد كرده‏اند. «فرهنگ» در برداشت غالب علوم اجتماعي، عام‏ترين و گسترده‏ترين مفهومي است كه همه فرآورده‌هاي مادي و غير مادي بشر را در فرآيند پر فراز و نشيب حيات اجتماعي و تاريخي او پوشش مي‏دهد. بيشتر جامعه‏شناسان، فرهنگ را مفهومي داراي منزلت تحليلي و به صورتي كمابيش روشن به مجموعه‌اي درهمتنيده از دانش‏ها، باورها، ارزش‎ها، نگرش‌ها، هنجارها، نمادها، معاني، عادت‏ها، مهارت‏ها و رفتارها تفسير مي‏كنند كه يك جامعه در فرآيند زيست اجتماعي تاريخي خويش بدان دست يافته، با آن زندگي مي‏كند و مانند ميراث از نسلي به نسلي منتقل مي‏سازد. اين مجموعه كم‌كم در ساختار شخصيتي افراد، همچنين در نهادها و ساختارهاي اجتماعي، درون‏ريزي و تثبيت و در عرصه‏هاي مختلف حيات فردي و اجتماعي بازآفريني مي‏شود. برخي مردم‏شناسان، در مقام تعريف و بيان ويژگي‌هاي فرهنگ، به چند ويژگي عمده يا عنصر برجسته توجه داده‏اند: كل شيوه زندگي مردمي معين؛ ميراث اجتماعي مشخصي كه فرد از گروه خود به دست مي‏آورد؛ شيوه انديشيدن، حس كردن و باور داشتن؛ آنچه از رفتار برداشت مي‏شود؛ تلقي يك مردم‏شناس از شيوه رفتار واقعي گروهي از مردم؛ مخزن آموخته‏هاي ذخيرهشده؛ مجموعه‏اي از الگوهاي معيار (= استاندارد) در ارتباط با مسائل تكرارشونده؛ رفتار آموخته‌شده؛ مكانيزمي براي تنظيم رفتارهاي الزامي؛ مجموعه‏اي از فنون براي سازگاري فرد با محيط پيرامون و يا انسان‌هاي ديگر؛ ته نشستي تاريخي؛ نقشه رفتار، غربال و چارچوب. همه اين فهرست، در واقع شمارش مؤلفه‏هاي يك واقعيت است كه از آن با نام انتزاعي «فرهنگ» تعبير مي‏شود.
اگرچه فرهنگ در جايگاه شيوه زندگي به لحاظ ذهني از جامعه در مقام مجموعه‏اي متشكل از افراد داراي كنش متقابل و سهيم در فرهنگ مشترك متمايز است، اما شكي نيست كه در هستي، پايداري و پيوستگي خود به جامعه وابسته و همراه شكل‏گيري زندگي اجتماعي، فرآيند هستي و شكوفايي خود را طي كرده است؛ در مقابل جامعه نيز فقط با فرهنگ و در پرتوي بازگشت به آن است كه امكان مي‌يابد به حيات انساني خود ادامه دهد. بر اين اساس، موجود انساني به دليل برخورداري از برخي ويژگي‏هاي انحصاري، هم خالق جامعه و هم پديدآور فرهنگ است.
لازم است يادآوري شود كه مجموعه عناصر و مؤلفه‏هاي تشكيل‏دهنده يك فرهنگ، به گونه‌اي وحدت تأليفي دارد و اقيانوس‏وار، جامعه و اعضاي آن را در بر مي‏گيرند. آدميان ناخودآگاه در قلمرو بيكرانه فرهنگ غوطه‏ورند. انسان اجتماعي نه فقط در فرهنگ و بستر فرهنگي زندگي مي‏كند؛ بلكه از فرهنگ چون خوراك فكري خويش ارتزاق و بر اساس منطق فرهنگي زندگي مي‏كند. فرهنگ هر جامعه جامع‏ترين نظام معنايي و گفتمان چيره‌اي است كه كمابيش فراگير است و مورد قبول بيشترگان قرار دارد. فرهنگ پايه اجتماع و ملات پيوند اعضاي آن است. شخصيت جمعي و هويت اجتماعي هر جامعه به فرهنگ آن مستند است و ازاين‌رو، يكي از كاركردهاي مهم آن هويت‏سازي، هويت‏بخشي و ممتازسازي است. فرهنگ هر جامعه بستر رويش و جهت‏يابي انديشه‏ها، آرمان‌ها، علاقه‌ها، احساس‌ها، دريافت‏ها، تجربه‌ها، نگرش‌ها، اراده‏ها و رفتارهاي جمعي است. عموم مردم‏شناسان در گستره فراگيري فرهنگ نيز برآنند كه هيچ عرصه، ساحت، پديده و رفتاري در عالم انساني نمي‏توان يافت كه از سپهر فرهنگ و گستره دربرگيري آن بيرون مانده باشد.
نياز به يادآوري نيست كه هر جامعه‏اي فرهنگ دارد و هيچ گروه و جامعه‏اي بدون فرهنگ به معناي جامعه‌شناختي آن نيست؛ هر چند هيچ دو فرهنگي را نمي‎توان يافت كه به طور كامل با يكديگر سازگار باشند. فرهنگ چيره و برتر هر جامعه كه بيشترين ميزان مشتركات خردهفرهنگ‏هاي فعال آن جامعه را دارد، به پيروي از مقوله دولت ـ ملت، «فرهنگ ملي» ناميده مي‏شود.
نكته قابل توجه ديگر اينكه فرهنگ، لايه‏ها و سطوح معنايي مختلفي دارد. عميق‏ترين لايه‏هاي فرهنگي، لايه‏اي است كه عهده‏دار تفسير انسان و جهان يا دربرگيرنده كلي‏ترين انديشه‏ها در گستره هستي‏شناسي، انسان‏شناسي، ارزش‏شناسي و غايت‏شناسي يا همان جهان‏بيني و نظام جامعي از بايدها و نبايدهاي برگرفته از آن، باورهاي هستي‏شناختي يا همان ايدئولوژي است. اين بخش جنبه گوهري و بنيادين دارد و به عميق‏ترين پرسش‌ها و دغدغه‏هاي معطوف به فلسفه زندگي پاسخ مي‏گويد و ديگر بخش‌ها در مقايسه، عناصر و مؤلفه‏هاي رويين هستند و جنبه فرعي و پيرو دارند.
لايه بنيادين فرهنگ، به اعتبار اتكا و سرچشمه گرفتن از عناصر فطري و سرشت لايتغير انسان كمابيش ثابت است و ديگر بخش‌ها كه بنا بر ضرورت‏هاي مكاني و زماني موجوديت يافته‏اند، متغير هستند؛ به بيان ديگر، بخشي از فرهنگ را مي‏توان انساني و جهان‏شمول و بخش‌هايي را اجتماعي و تاريخي يا مكانمند و زمانمند ارزيابي كرد. نقش برخي عوامل در شكل‏گيري، شكوفايي، پيوستگي و پايداري يك فرهنگ، اصلي و جوهري و نقش برخي، اعدادي و تمهيدي است.
( «فرهنگ‏سازي» چه تعريفي دارد و مؤلفه‏هاي اساسي آن كدام‏اند؟
ابتدا بايد بگويم كه فرهنگ به لحاظ هستي‏شناختي مخلوق انسان است يا دستكم بي‌گمان انسان با تكيه بر همه ظرفيت‌ها و استعدادهاي وجودي، نيازها و شرايط زيستي و فرآيندهاي ارتباطي گسترده خود، در پديدآوري، پايداري و پيوستگي آن نقش بسزايي دارد. دين نيز به عنوان يك سرمايه خدادادي با ميانجي و مشاركت انسان در چرخه خلق، سامان‏دهي، اصلاح و پالايش، جهت‏دهي و راهبري يك نظام فرهنگي ايفاي نقش كرده و مي‏كند. از نگاه فرهنگ‏شناسان، روند كلي شكل‏گيري فرهنگ يا جهان فرهنگي با مؤلفه‏هاي گوناگون و زياد آن امري طبيعي، گريز‏ناپذير و لازمه روند طبيعي زندگي اجتماعي بشر تلقي شده است؛ فرهنگي كه عمري به درازي حيات اجتماعي و تاريخي بشر دارد يك سرمايه قومي و ملي موروث از نسلي به نسلي شمرده مي‏شود و در گستره حيات اجتماعي تاريخي يك ملت در مقام موجودي پويا و سيال به جريان مي‏افتد. به همين دليل، تعبير به ساخت يا خلق (= فرهنگ‏سازي) كه بيشتر درباره اشيا و فرآورده‏ها به كار مي‏رود، درباره فرهنگ كه ماهيتي فرآيندي، پويا و وجودي گريز‏ناپذير دارد، چندان متعارف نيست؛ به بيان ديگر، نسل‌هاي متمادي به صورت جمعي در خلق تدريجي اين سرمايه بزرگ مادي و معنوي، ناخودآگاه و تحت تأثير بايسته‌هاي زيستي مختلف و ارتباطات گوناگون خويش، مشاركت دارند و با آن و در آن زندگي كرده‏اند. اين مسئله آن‌چنان طبيعي مي‏نمايد كه نقش انسان در پديدآوري و شكوفايي آن تحتالشعاع قرار مي‌گيرد و گويا انسانِ اجتماعي و فرهنگ، به صورت متقابل، همراه هم، فرآيندگونه و به موازات يكديگر پديد آمده و استمرار يافته‏اند.
بخش معنوي اين سرمايه كه بيشتر واژه فرهنگ درباره آن به كار مي‏رود؛ يعني بخش باورها، ارزش‌ها، هنجارها، نمادها و ساير عناصر ذهني يا همان نظام معنايي جامع و پايه به مرور و از رهگذر فرآيند جامعه‏پذيري در سامانه شخصيتي افراد درون‏ريزي شده و در جلوه‏ها و مظاهر مختلف شناختي، ادراكي، احساسي، عاطفي، عملي و رفتاري آنها متبلور مي‏شود؛ همين بخش، در كنار ديگر پيش‌نيازها و با اعمال برخي سياست‌ها و تدابير، در قالب نهادهاي اجتماعي پايدار و استوار مي‏شود و به مثابه طبيعت ثانوي و سرشتي مصنوع يا الگويي هدايت‏گر، افراد و سازمان‌هاي اجتماعي را در مقام عمل و كنش جهت‏دهي و راهبري مي‏كند. بخش مادي اين سرمايه كه گاه از آن به تمدن تعبير مي‏شود، دربرگيرنده مجموعه بي‏حد و مرزي از واقعيت‏هاي فيزيكي، ملموس و نمودها و مظاهر عينيت يافته است كه مانند كالبدي مادي، روح فرهنگ را در خود به نمايش مي‏گذارد. اين مجموعه نيز همچون بخش غير مادي، با افراد خالق و مصرف‏كننده خود، ارتباط و تأثير و تأثر متقابل دارند و به موازات زمان، البته بيشتر و سريع‏تر از بخش غير مادي، دستخوش دگرگوني مي‏شوند.
با اين مقدمه مي‏خواهم بگويم كه به طور كلي فرهنگ، با وجود داشتن زيرساخت‏هاي فطري، طبيعي و برآمده از نيازها و ضرورت‏هاي زيستي و اجتماعي، امري مصنوع است، اما معمولاً از فرآيند يا فرآيندهاي منجر به خلق اين سرمايه عظيم، به فرهنگ‏سازي تعبير نمي‏شود. واژه فرهنگ‏سازي كه بيشتر به زبان هنجاري و به عنوان يك ضرورت اجتماعي از آن سخن مي‏رود و گويا پرسش شما نيز ناظر به آن است، بيشتر به ضرورت طرح يا بازبيني باورها، نگرش‌ها، معيارها، الگوها، قواعد، آيين‏ها و خطمشي‏هايي اشاره دارد كه خلأ يا كاستي آنها به نوعي در جهان فرهنگي و نظام معنايي پايه يا فرهنگ عمومي و زندگي روزمره مردم يك جامعه احساس مي‏شود؛ به بيان ديگر، معمولاً ضرورت فرهنگ‏سازي در هر حوزه متعاقب ظهور نوعي ناهمساني ميان معيارهاي الگويي، قواعد هنجاري و بايسته‌هاي عملي رسوب ‏يافته است و موجود با ضرورت‏هاي محيطي، انتظارات عيني، بايسته‏هاي عملي و نيازهاي رفتاري و كنشي نوپديد طرح مي‏شود كه بيشتر در گرايش‏ها و رفتارهاي بيشترگان جامعه نمايان مي‏شود. بخشي از اين خلأ نيز ممكن است از بي‏كاركرد شدن يا تاريخ مصرف گذشتن برخي رسوم و شيوه‏هاي قومي پيشين سرچشمه گرفته باشد. در هر حال، فرهنگ‏سازي تلاشي آگاهانه براي رفع يا كاستن اين خلأ است. شكل ناآگاهانه و قهري آن را گاه فرهنگ‏يابي تعبير مي‏كنند.
بر اين اساس و با توجه به تعاريف ارائهشده، فرهنگ‏سازي، تأمين ضرورت‏ها و نيازهاي فرهنگي نوپديد گروه يا جامعه است كه در قالب خلق و ايجاد، اخذ و اقتباس (عناصري از حوزه‌هاي فرهنگي ديگر)، ويرايش و پالايش، بازخواني و بازتعريف، برجسته‏سازي و فعال‏سازي ظرفيت‌هاي پنهان و مغفول فرهنگ موجود، در بخش دانش‏ها، باورها، ارزش‌ها، هنجارها، نگرش‌ها، نمادها، مهارت‏ها و رفتارها (يا در شكل مجموعي ايجاد سبك‏هاي زيستي متناسب) جلوه‏نمايي مي‏كند. بر اين اساس، فرهنگ‏سازي گاه در قالب خلق يا اصلاح و ارائه عناصر فرهنگي منفرد، مانند يك باور، ارزش، هنجار و مانند آن و گاه در قالب خلق، اصلاح و ارائه يك بسته معنايي (مركب از عناصر يادشده) تحقق مي‏يابد.
برخي نيز فرهنگ‏سازي را به ضرورت ايجاد، اصلاح و تغيير نگرش‌ها، برخي به بازسازي و اصلاح الگوي اخلاق كاربردي جامعه در حوزه‏هاي رفتاري مختلف و عده‏اي نيز به ضرورت بازسازي و ترميم الگوهاي جامعه‏پذيري و فرهنگ‏پذيري و شيوه‏هاي معمول تعليمي و تربيتي جامعه اعم از رسمي و غير رسمي و نيز ضرورت بازسازي فرآيندهاي نظارت و كنترل اجتماعي تفسير كرده‏اند. همه برداشت‏هاي ارائهشده از فرهنگ‏سازي، درست به نظر مي‏رسند و تفاوت آنها بيشتر در گستره و تنوع مصداقي است. لازم است يادآوري شود كه در جهان پيچيده امروز به دليل گوناگوني و فراواني فرهنگ‏سازان و متوليان فرهنگ با هويت‏هاي سازماني خاص، تشخيص كاستي‏هاي فرهنگي و ضرورت فرهنگ‏سازي يا اعمال اصلاحات فرهنگي و نيز الگوهاي پيشنهادي بيشتر از سوي اين سازمان‌ها به صورت آشكار و پنهان طرح و تعقيب مي‏شود. براي نمونه، مسئولان راهنمايي و رانندگي كشور، با رويكرد آسيب‏شناسانه، خلأها و كاستي‏هايي را در عملكرد رانندگان يا آيين‏هاي رانندگي تشخيص داده و آن را از نبود الگوهاي بايسته، ضعف آموزش، ضعف جامعه‏پذيري، ضعف نظارت و كنترل، وجود برخي موانع و مانند آن مي‏دانند و پيشنهادهايي را در اين باره مطرح مي‏كنند. بخشي از اين پيشنهادها كه به حوزه معنا و جنبه‏هاي زيرساختي و نرم رفتار مربوط مي‏شود، فرهنگي است كه بايد نهادهاي فرهنگي مسئول با همكاري سازمان‌هاي پيشنهاددهنده، اصلاح و ترميم كنند. كارهاي ديگري از جنس اجتماعي، اقتصادي، سياسي و مانند آن نيز ممكن است به صورت همراه يا در پي كارهاي فرهنگي، ضرورت يابد كه در اصل از سنخ فرهنگ نيستند.
كاستي‏هايي كه معمولاً زمينه را براي فرهنگ‏سازي از نوع بالا فراهم مي‏سازد، گاه با نام انومي فرهنگي ياد مي‏شوند. مصاديق اين وضعيت انوميك را مي‏توان با رويكرد هنجاري و با عناويني عام فهرست كرد: نبود هنجار (يا تبديل نشدن ارزش‌ها به هنجارها و رفتارهاي بهينه)، كهنگي و تأخر هنجارها، تعارض و اختلال هنجارها، قطبي ‏شدن هنجارها، پرهزينه بودن پايبندي به هنجارهاي موجود، ناسازگاري هنجارهاي يك بخش با ديگر بخش‌ها (فشار ناشي از توازن نداشتن سيستمي)، نفوذ برخي عناصر فرهنگي جديد در نظام الگويي پيشين (فشار ناشي از هم‏نشيني يا جانشيني عناصر)، فراواني تخلف از هنجارهاي موجود (كه گويا بر نامناسب بودن آنها دلالت دارد) و به ‏طور كلي، ناكارآمدي هنجارها و قواعد موجود از تأمين نيازها و بايسته‏هاي رفتاري.
فرهنگ‏سازي، آنجا كه آگاهانه، برنامه‏ريزي‏ شده و در چارچوب مهندسي فرهنگ صورت مي‎‏گيرد، معمولاً به اقتضاي اين ويژگي دربرگيرنده نوعي نگرش سيستمي خواهد بود و انتظار مي‏رود كه با عطف توجه به فرصت‏ها، ظرفيت‌ها و محدوديت‏هاي كلي محيط صورت پذيرد. منابع گوناگوني براي تأمين عناصر فرهنگي مورد نظر در چرخه فرهنگ‏سازي ياد شده است: از آن جمله فعال‏سازي ظرفيت‌ها و پتانسيل‏هاي مغفول و عينيتنايافته در نظام فرهنگي موجود، بازخواني و بازتفسير الگوهاي موجود، خلق و آفرينش از راه مولدان و مجاري خاص، فرهنگ‏پذيري از راه تشبه، استقراض و اقتباس از فرهنگ‏هاي ديگر، اشاعه و نفوذ تدريجي و ناآگاهانه اين عناصر از راه هم‏جواري و تماس‏هاي فرهنگي، مبادلات فرهنگي بين جوامع مختلف از راه ارتباطات ميان‏فرهنگي كه مي‏تواند برنامه‏ريزي‏شده و متقابل صورت پذيرد. اين نوع ارتباط بيشتر از مجاري ويژه‌اي همچون صنعت توريسم، تبادل محصولات و اقلام فرهنگي، روابط تجاري و اقتصادي، ديپلماسي فرهنگي، پذيرش دانشجو، اعزام تيم‏هاي ورزشي و... صورت مي‏گيرد.
فرهنگ‏سازي در مقام تحقق، مستلزم انجام اقداماتي است كه مهم‌ترين آنها در يك تصويرسازي فقط ذهني عبارتند از اطلاع‏يابي از روندها و واقعيت‏هاي عيني و جاري و عناصر و الگوهاي موجود؛ شناسايي كاستي‏ها، آسيب‏ها و نيازها و ضرورت‏ها با توجه به الگوي معيار، نيازها و تقاضاهاي محيط؛ شناسايي راه‌هاي برون‏رفت از اين وضعيت (شناسايي و پيشنهاد عناصر و الگوهاي مطلوب، راه‌هاي دريافت و سازوكار‏هاي انتقال و ترويج آن، ملزومات زمينه‏هاي اين مهم، موانع موجود و چگونگي رفع آن و...)؛ اثبات و توجيه ناكارآمدي عناصر موجود در تأمين ضرورت‏ها؛ تمهيد پيشنهادهاي قابل وصول با توجه به مفروضات، مباني، ظرفيت‌ها، محدوديت‏ها و هدف‌هاي فرهنگ غالب و نسبت‏سنجي عناصر پيشنهادي با ديگر عناصر موجود در ساختار فرهنگي و نظام معنايي غالب و ذهنيت كنش‏گران، سنجش افكار عمومي و ميزان آمادگي براي پذيرش دگرگوني‌هاي مهندسي‏شده پيشنهادي، اقدامات لازم براي بسترسازي و فضاسازي همچون گفتمان‏سازي، اقناع‏سازي، قانون‌گذاري، سياست‌گذاري، تدابير لازم اجرايي، جامعه‏پذيري و انگيزه‏زايي براي پذيرش پيش‌نيازهاي گذار از وضعيت موجود به وضعيت مطلوب.
نكته ديگر اينكه عناصر فرهنگي را در يك دسته‏بندي كلي، به دو دسته عناصر هسته‏اي و گوهري (عناصر اصيل و داراي موضوعيت في‏نفسه مانند حوزه باورها و ارزش‌هاي بنيادين) و عناصر پوسته‏اي و ابزاري (عناصر داراي ارزش طريقي و وسيله‏اي به منظور دستيابي به اهداف منظور و ارزش‌هاي اصيل) تقسيم مي‏كنند. اين برداشت از فرهنگ‏سازي (براي نمونه، فرهنگ رانندگي، آپارتمان‏نشيني، پرداخت ماليات و... در كشور)، بيشتر ناظر به جنبه پوسته‏اي و ابزاري فرهنگ است؛ يعني عناصري كه ما را در عمل و به منظور رسيدن به اهداف و نتايج مطلوب، هدايت و راهبري مي‏كنند. افزون بر اين، توجه به اين مهم لازم است كه فرهنگ‌سازي و تغيير و جايگزيني عناصر هسته‏اي و گوهري فرهنگ نيز گاه به دليل تأخر اين عناصر از زمان و يا برخي ضرورت‏هاي ديگر، موضوعيت مي‏يابد. براي نمونه، لزوم فرهنگ‏سازي و تغيير باورها، ارزش‌ها، نگرش‌ها و الگوهاي سكولار در يك جامعه ديني؛ ازاين‌رو است. دگرگوني‌هاي ناشي از مواجهه فرهنگي اسلام با فرهنگ حاكم و غالب در جامعه جاهلي، از سطح عناصر گوهري و بنيادين شروع شد و تا عناصر پوسته‏اي و ابزاري امتداد يافت و البته برخي عناصر نيز به دليل همسويي با معيارهاي فرهنگ اسلامي مورد تأييد و امضا قرار گرفت.
نكته ديگر اينكه اگرچه از فرهنگ‏سازي بيشتر به عنوان يك ضرورت داراي ارزش مثبت ياد مي‏شود، اما همواره چنين نيست. برخي از نيازسنجي‏ها درباره لزوم فرهنگ‏سازي و اعمال اصلاحات در الگوهاي موجود يا توجيه‌هايي كه درباره برخي دگرگوني‌هاي فرهنگي به ‎وقوع پيوسته، دلايل روشن و قانع‏كننده‌اي ندارند. نمونه اصلي و داخلي آن، موضوع رشد جمعيت است؛ كه از سال 68 تا 91 همچنان بر لزوم اصلاح نگرش‌ها و رويه‏ها با هدف ترغيب عموم به كنترل يا كاهش روند زاد‏ و ‏ولد فضاسازي و فرهنگ‏سازي مي‏شد و از سال 91 به اين طرف باز تحت‏تأثير هشدارهاي كارشناسي، به يك‌باره همه چيز وارونه شد. توجه به اين نكته لازم است كه مشكل جامعه در يك بخش گاه بيشتر از آنكه خاستگاه و سرچشمه فرهنگي داشته باشد، سرچشمه مديريتي، مهارتي، اقتصادي، قانون‌گذاري، فناورانه، نظارتي و ارتباطي دارد و به غلط فرهنگي تفسير مي‏شود. ارجاع همه مشكلات و آسيب‏ها به موضوع فرهنگ و فرآيند فرهنگ‏سازي مطلوب و طرح كاستي‏ها و خلأهاي فرهنگي در جايگاه دليل اصلي مشكلات، خطايي آشكار است كه گاه مشكلاتي را موجب مي‏شود.
( مهم‌ترين ديدگاه‌ها و نظريه‏ها درباره «فرهنگ‏سازي» چيست و كداميك از آنها را با شرايط جامعه ما مناسب‏تر مي‏دانيد؟
نظريه‏هاي گوناگوني در گستره فرهنگ‏سازي و فرهنگ‏پذيري در منابع روانشناسي اجتماعي، تعليمي و تربيتي، مردم‏شناسي فرهنگي و ارتباطات رسانه‏اي آمده است كه به دليل وقت اندك، از ورود تفصيلي و توضيح محتوايي آنها پرهيز مي‏شود. براي نمونه، نظريه تعامل يا كنش متقابل نمادين كه به نقش معنا در رفتارها و روابط انساني و چگونگي خلق، تثبيت و تغيير آن در فرآيند تعامل اجتماعي نظر دارد؛ نظريه مديريت هماهنگ مفاهيم كه به نقش معاني بين‏الاذهاني و اشتراك‌هاي مفهومي و ادراكي افراد در چرخه تعاملات اجتماعي و اينكه وجود هر نوع ناهمساني در اين لايه بالقوه مي‏تواند تعاملات را مختل ساخته و از انتقال معاني جلوگيري كند اشاره دارد؛ نظريه هماهنگي يا سازگاري شناختي كه به ضرورت هماهنگي و انسجام مؤلفه‏هاي شناختي (باورها، ارزش‌ها و نگرش‌ها) در ذهن فرد و ذهنيت جمعي به عنوان شرط لازم تعاملات رفتاري مشترك و پويا نظر دارد. وجود ناسازگاري در اين بخش افراد را به تعارضات روانشناختي و بي‏نظمي‏هاي رفتاري و جامعه را به عملكردهاي آشفته سوق مي‏دهد. در چرخه فرهنگ‏سازي، نيز طبق اين نظريه عناصر پيشنهادي بايد قابليت جانشيني و هم‏نشيني با عناصر رسوب‏يافته در ذهنيت فرهنگي افراد و جامعه را داشته باشند؛ نظريه نفوذ اجتماعي (مدعاي نظريه نفوذ اين است كه به موازات پيشرفت روابط انساني به منظور صميميت و همدلي بيشتر، پيوندهاي متقابل تحكيم‏ يافته و تمايل به همسويي با الگوهاي مشترك و رفتارهاي مورد انتظار تقويت مي‏شود). باز بنابر اين نظريه، عناصر پيشنهادي در فرآيند فرهنگ‏سازي تنها در صورت همسويي با بنيادهاي فرهنگي پيشين، زمينه مقبوليت خواهند داشت؛ نظريه تبادل اجتماعي كه طبق آن در صورتي كه با محاسبه عقلاني، ميان هزينه‏ها و پاداش‏هاي ارتباطي افراد توازني برقرار باشد و كفه پاداش‏ها بر هزينه‏ها بچربد، افراد انگيزه بيشتري براي همسويي با الگوهاي رايج يا وارداتي و پيشنهادي خواهند داشت؛ گستره نظريه‏هاي موسوم به نظريه‏هاي تأثير در بيان نقش و كاركرد فرهنگي رسانه‏هاي جمعي عبارتند از: نظريه تأثير مطلق يا محدود رسانه بر حوزه شناختي، عاطفي، رفتاري و نظام ترجيحات مخاطب؛ نظريه فرهنگ‏دهي يا جامعهپذيرسازي آشكار و پنهان كه در بخش مخاطب به آموزش و يادگيري آشكار و پنهان اجتماعي تعبير مي‏شود؛ نظريه برجسته‏سازي (تأكيد بر عناصر فرهنگي مغفول يا فاقد جايگاه برجسته در فرهنگ و اعتبار بخشي زايد به برخي عناصر براي تأمين اهداف مورد نظر)؛ نظريه كاشت (القاي تدريجي عناصر فرهنگي در درازمدت پايه‏هاي فكري و شخصيتي مخاطب را شكل داده و او را به همسويي ناخودآگاه با فرهنگ جمع سوق مي‏دهد)؛ نظريه استفاده و خوشنودي (طبق اين نظريه، جلب رضايت مخاطب به عنوان برجسته‏ترين هدف رسانه، تابع ميزان استفاده وي از برنامه‏هاي مختلف رسانه است. ازاين‌رو، در صورتي كه رسانه به منظور ارضاي خواسته‏ها و نيازهاي مخاطب، برنامه‏سازي كند، زمينه جذب و تغيير تدريجي نگرش او را در امور مختلف فراهم خواهد ساخت.)؛ نظريه وابستگي مخاطبان به منابع اطلاعاتي از جمله رسانه‏ها و اثرپذيري قهري از آنها؛ نظريه ساخت اجتماعي واقعيت (نظريه‏اي كه جهان اجتماعي، ساخت‏ها، نهادها و الگوهاي كنش را محصول فرآيندهاي آگاهي و عمل جمعي مي‏داند. جهان اجتماعي برساخته و برآيند تعاملات جمعي در گستره زمان و دوره زندگي اجتماعي است و اين خود نسل سازنده و نسل‌هاي بعدي را متأثر مي‏سازد)؛ نظريه چارچوب‏سازي (نظريه‏اي كه معتقد است رسانه‏ها نه آينه انعكاس واقعيت كه سازنده واقعيت و شكل‏دهنده به آن از جمله در الگوهاي رفتاري و واقعيت‌هاي اجتماعي هستند)؛ نظريه رسانه‏هاي توسعه‌بخش (از خانواده نظريه‏هاي هنجاري كه به لزوم مشاركت رسانه‏ها در فرآيند توسعه كلان جامعه همسو با ديگر نهادها و سازمان‌هاي اجتماعي نظر دارد)؛ نظريه انگاره‏سازي (كه به نقش رسانه در شكل‏دهي به حوزه ذهني و شناختي مخاطب و در پي آن حوزه رفتاري و نظام ترجيحي او نظر دارد)؛ برخي از نظريه‏هاي انتقادي (كه ناهمسويي فرهنگي جامعه با اقتضائات محيط و ضرورت‌هاي جديد را مورد نقد قرار ميدهد) و...
ديدگاه‌هايي كه فرهنگ‏سازي را يك فرآيند برنامه‏ريزيشده و مهندسي‏شده نمي‏دانند، از شيوه‏هايي همچون اشاعه و نفوذ ناخواسته عناصر فرهنگي بيروني ياد كرده‌اند كه كم‌كم و از مجاري گوناگون، به ‏ويژه ارتباطات ميان‏فرهنگي و فرآيند گسترده جهاني شدن، به درون يك فرهنگ راه يافته و رفته‌رفته مقبوليت جمعي يا بيشينه مي‏يابند. بنابر اين ديدگاه‌ها، نظام فرهنگي در همه سطوح، قابليت‏هاي لازم را براي تمكين دخل و تصرف‌هاي برنامه‏ريزيشده ندارد و بيشتر دگرگوني‌هاي فرهنگي ناخواسته، غير محسوس و از سوي دست‏هاي نامرئي، موج‏هاي بيروني يا فعل و انفعالات دروني صورت مي‏پذيرد.
در پاسخ به بخش دوم پرسش بايد بگويم كه از بيشتر نظريه‏هاي يادشده، به صورت آگاهانه يا ناآگاهانه در فعاليت‏هاي تعليمي، ارتباطي و رسانه‏اي استفاده مي‏شود يا فعاليت‏هاي جاري در اين حوزه‏ها از جمله فرهنگ‏سازي را مي‏توان با استناد به آنها توضيح داد و تفسيركرد. كشور ما از اين حيث تافته جدابافته‏اي نيست.
( رسانه‏هاي جهان تا چه اندازه از ابزار «فرهنگ‏سازي» براي تحقق اهداف خود استفاده مي‏كنند و در اين زمينه بيشتر از چه روش‏هايي استفاده مي‏كنند؟
فرهنگ‏سازي در گستره وسيع جزو اصلي‏ترين كاركردها و مأموريت‏هاي رسانه‏هاي جمعي است. روشن است كه رسانه جمعي در بستر اجتماع و در درون ‏بافت و متن فرهنگ عمل مي‏كند؛ از اين متن، تغذيه و آن را در قالب‏هاي مختلف برنامه‏اي خود بازنمايي، بازتوليد، بازتفسير، مدل‏سازي و پيرايش مي‏كند؛ به بيان ديگر، رسانه با جهان انساني تعامل دوسويه دارد و در اين جهان، چيزي نمي‏توان يافت كه از سپهر نفوذ و شمول فرهنگ و معنا بيرون مانده باشد. ازاين‌رو، همه فعاليت‏هاي رسانه بدون استثنا، مبنا، منبع، مضمون، چارچوب، هدف، كاركرد و بازتاب فرهنگي دارند. رسانه‏هاي جمعي در ضمن همه كاركردهاي چندگانه خود اعم از آموزش، اطلاع‏رساني، همبستگي، بسيج، تبليغ، سرگرمي؛ در گيرودار آفرينش، تبليغ، تصحيح، تغيير، ترسيخ و تبادل عناصر فرهنگي‏اند.
نكته ديگر اينكه فرآيند فرهنگ‏سازي رسانه معمولاً در سه سطح امكان وقوع و بلكه تحقق عيني دارد: سطح كلان (جامعه به مثابه يك كل و موجوديتي فرافردي)، سطح مياني (نهادها و سازمان‌هاي اجتماعي و مدني) و سطح خرد (دنياي ذهني و روحي و نظام شخصيت افراد و فرآيند انتقال و تبادل معاني بين‏الاذهاني در چرخه تعاملات انساني). اين سه سطح با يكديگر ارتباط و تأثير و تأثر متقابل دارند. محور كار رسانه در همه سطوح يادشده، انسان‏شناسي فرهنگي و فرآيند معناسازي و معنابخشي است. رسانه حتي در فعاليت‏هاي صرفاً اقتصادي و سوداگرانه نيز از اثرگذاري و اثرپذيري فرهنگي بر كنار نيست. نياز به يادآوري نيست كه فرآيند فرهنگ‏سازي رسانه، در جايگاه فعاليتي گسترده و چندبعدي كه بيشتر در ضمن ديگر كاركردهاي جاري و معمول رخ مي‌دهد، با محور يك نظام ارزشي مي‏تواند مثبت يا منفي باشد. مجموع كارهاي يك رسانه جمعي در بخش فرهنگ‏سازي اعم از فرهنگ‏پذيري و فرهنگ‏گرايي، مستقيم و باواسطه، اختصاصي و مشترك (با ديگر نهادهاي فرهنگي) را به طور خلاصه مي‏توان، بدون رعايت ترتيب و چينشي خاص، در عنوان‌هاي ذيل فهرست نمود:
انتقال محتواي فرهنگي، آگاهي‏بخشي، بارورسازي استعدادها، توانمندسازي، مفهوم‏سازي، معنادهي، انديشه‏پردازي، ارزش‏گذاري، هنجارسازي، نمادسازي، الگوسازي و نوآوري رفتاري؛ توصيف، تفسير، توجيه، توسعه، تعميق، برجسته‏سازي، تصحيح، تغيير، دست‏كاري و نهادينه‏سازي باورها، ارزش‌ها، هنجارها، دانش‏ها و ادراكات، نگرش‌ها، شيوه‏ها، عادات، مهارت‏ها و نمادها در فرآيند تعليم و تربيت اجتماعي؛ ايجاد دگرگوني فرهنگي در مخاطبان و اصلاح نگرش‌هاي عمومي نسبت به سنت‏ها، آداب، روندها، رويه‏ها، رفتارها، ابداعات، دانش‏ها، ابزارها، مهارت‏ها، سبك‏هاي زندگي، هنرها، قوانين، نهادها، نمادها و...؛ فعال‏سازي ظرفيت‌هاي پنهان، شفاف‏سازي موضوعات، معنادهي به رويدادها، شكل‏دهي و جهت‏دهي ايدئولوژيك به نظام ادراكي و رفتاري جامعه، ساختاردهي، بسترسازي، فضاسازي، نهادينه‏سازي، مشاركت در نشر ابداعات، ابتكارات و مهارت‏ها، ايجاد شوق و كنجكاوي عمومي به فراگيري علوم، فنون و مهارت‏هاي جديد، آموزش مهارت‏هاي لازم براي كار با فنون جديد؛ سامان‏دهي به اطلاعات فشرده دريافتي براي راهنمايي اذهان به منظور گزينش آراء صواب (به جاي القاء و انتقال اطلاعات پراكنده)، جهت‏دهي به نظام ترجيحات و ارزيابي‏هاي اجتماعي، اقناع و متقاعدسازي به رعايت قواعد و هنجارهاي غالب، ارتقاي موقعيت عناصر مختلف فرهنگي، دست‏كاري و آفرينش واقعيت‏هاي سياسي ـ اجتماعي، مشاركت در پايداري و انسجام دوباره پس از هر مرحله دگرگوني در واقعيت‏هاي فرهنگي ـ اجتماعي، ايجاد مناسبات ميان‌فرهنگي بين نهادها و سازمان‌هاي مختلف، ميان بدنه نخبگاني و توده‏ها و ميان فرهنگ خودي با ديگر حوزه‏هاي فرهنگي (كشورها و جوامع مختلف)؛ آگاهي‏بخشي به منظور يگانگي اجتماعي، كاهش اختلاف‌هاي طبقاتي، وظيفه‏شناسي، آگاهي انتقادي، احساس مسئوليت عمومي درباره محيط، مشاركت در اصلاح نابساماني‏هاي اجتماعي، دگرگوني فردي و اجتماعي، تقويت عقل‏گرايي و خردورزي، اشتياق به پيشرفت، تقويت روح تعاون و همكاري، ترويج گفت‏و‏گو و روامداري، قانون‏گرايي، اصلاح رويه‏هاي اجتماعي و الگوهاي زندگي روزمره، افزايش توانايي مردم براي خلق معاني و ساخت شيوه‏هاي زندگي، اثرگذاري بر برداشت مردم از نمادها و اسطوره‏ها به عنوان يكي از منابع شكل‏گيري هويت‏هاي فردي و جمعي، شناساندن الگوها و فرآيندهاي فرهنگي، كار براي حل تعارض بين هويت‏هاي فردي و اجتماعي، ترويج ميراث فرهنگي معنوي، شكل‏دهي به عادت‏ها و آئين‏هاي اجتماعي، تبيين آداب و آئين‏هاي تعامل اجتماعي در سطوح گفتاري، رفتاري و پوششي و...؛ تشويق مردم به دگرگوني رفتارهاي اجتماعي به منظور توسعه فرهنگي، جهت‏دهي و افزايش توان استفاده از فناوري‏هاي نو و كاربست آنها در زندگي جديد، انگيزش احساسات، جهت‏دهي به افكار عمومي، شكل‏دهي به ويژگي‏هاي فردي و اجتماعي، بهبود دانايي و آگاهي اجتماعي، تقويت بينش عمومي درباره آئين‏ها و آداب و رسوم ملي، نظارت بر عملكرد مسئولان فرهنگي ـ سياسي و اجتماعي، رصد فرآيند اجراي سياست‌هاي حاكميت به ويژه در حوزه‏هاي فرهنگي، نقد سياست‌هاي مربوط به حوزه فرهنگ عمومي، ايفاي نقش نمايندگي براي نهادهاي مدني، انتقال نظرات و ديدگاه‌هاي عامه مردم به حاكمان سياسي و كارگزاران فرهنگي، كمك به پاسخگويي حاكمان به پرسش‏هاي شهروندان درباره روش‏ها و سياست‌هاي اجتماعي و فرهنگي، تبيين پيامدها و بازتاب سياست‌هاي اجرايي در بخش‌هاي مختلف، هدايت توده‏ها در چگونگي اجراي مراسم و آئين‏هاي اجتماعي بر اساس الگوها و هنجارهاي پذيرفته‏شده كمك به انتقال فضاي فرهنگي جامعه از فرهنگ گفتاري و مكتوب به فرهنگ اطلاعاتي كدگذاري شده و ديجيتال، كمك به جايگزين‏سازي واقعيت‏هاي مجازي به جاي واقعيت‏هاي مادي و فيزيكي، سرعت‏بخشي به روند تعامل ميان فرهنگ‏ها و تسريع در روند وقوع دگرگوني‌هاي فرهنگي به ويژه در بخش‌هاي پوسته‏اي فرهنگ، ايجاد پيوند ميان فرهنگ محلي، ملي، منطقه‏اي و جهاني با هدف تقويت مشتركات و كاهش تمايزات، ميراث‏داري و نگهباني فرهنگ، كمك به شناسايي نيازها و خلأهاي فرهنگي جامعه، تقويت همزيستي ميان حوزه‏هاي مختلف فرهنگي ـ اجتماعي از راه سازوكارهاي خلاق، تقويت همبستگي فرهنگي، ايجاد و تشديد تعادل و توازن فرهنگي، سوق دادن فضاي سياست‏گرايي به فرهنگ‏گرايي، تقويت فضاي چند صدايي، ابداع سبك‏هاي جديد، انتقال بازخورد مخاطبان به خالقان و مبدعان آثار، ايجاد شور و اشتياق در جامعه به منظور توسعه فرهنگي، زمينه‏سازي و رونق‏دهي به تحقيقات ميان‏فرهنگي، بهبود تعاملات بين‏فرهنگي و ايجاد آرامش رواني و فكري در جامعه.
نكته پاياني اين بخش اينكه رسانه با وجود اهميت انكارناپذير، فقط يكي از عوامل و كارگزاران عرصه فرهنگ‏سازي است. البته مهم‌ترين آنها است و به طور طبيعي عملكرد آن در صورتي كه با هم‏نوايي و همياري ديگر سازمان‌هاي درگير و مؤثر همراه باشد، موفق‌تر خواهد بود؛ وضعيتي كه در عصر و زمان حاضر، به دليل فراواني رسانه‏ها از يكسو، تنوع شيوه‏ها و سياست‌هاي عملي و فراواني و گوناگوني سازمان‌ها و كارگزاران امور فرهنگي از سوي ديگر، بسيار مشكل و بلكه ناممكن شده است. بخشي از آشفتگي‏هاي فرهنگي موجود در جوامع مختلف از اين گوناگوني سرچشمه مي‌گيرد. فرآيند پرگستره جهاني شدن، توسعه روزافزون فعاليت رسانه‏هاي جهان‏گستر، گستردگي ارتباطات ميان‏فرهنگي، ورود آسان موج‏هاي فرهنگي به حوزه‏هاي استحفاظي ديگر فرهنگ‏ها، تهاجم فرهنگي گسترده كشورهاي شمال، ناهمسويي بيشتر جريان‌هاي فرهنگي بيگانه با آرمان‌هاي فرهنگي اسلام و انقلاب اسلامي و مانند آن، بر سرعت، غلظت و گستردگي روزافزون اين آشفتگي (به ويژه در كشور ما) افزوده است.
( عملكرد رسانه ملي در زمينه فرهنگ‏سازي را چگونه ارزيابي مي‏كنيد؟
همان‌گونه كه پيش‌تر اشاره شد، فرهنگ‏سازي با تصوير يادشده، يكي از كاركردها و بلكه اساسي‏ترين، مهم‌ترين و رايج‏ترين كاركرد رسانه‏هاي جمعي، از جمله رسانه ملي در كنار ديگر نهادهاي فرهنگي ـ اجتماعي است. بديهي است كه تأمين اين هدف به دليل پيچيدگي فرهنگي، نبودن يا فراواني الگوي معيار و مرجع در برخي عرصه‏هاي فرهنگي، داراي جنبه‌هاي گوناگون بودن و استعداد تفسيرپذيري عناصر فرهنگي، دخالت و تأثير حوزه‏هاي غير فرهنگي بر فرهنگ، ماهيت فرآيندي موضوع (فرهنگ‏سازي)، پرشماري سازمان‌ها و كارگزاران، سرعت و شتاب دگرگوني‌ها، وجود ملاحظات و مصالح مختلف و مانند آن، مستلزم برخورداري از جايگاه و موقعيت نقش‏آفريني، امكانات و ظرفيت‌هاي مناسب، مأموريت سازماني حسب تقسيم كار اجتماعي، همكاري با ديگر سازمان‌ها در قالبي ستادي، رصد پيوسته اوضاع و واقعيت‏هاي محيطي، برآورد واقع‏بينانه از قوت‏ها و ضعف‏ها، هدف‏گذاري، برنامه‏ريزي، سياست‏گذاري، مرحله‏بندي، تعيين شاخص‏هاي لازم براي ارزيابي روند، بسيج ظرفيت‌هاي موجود، مديريت مسير و در يك كلام مهندسي فرهنگي كامل متناسب با انتظارات و مأموريت‏هاي سازماني و اقتضائات مأموريت محوله است. رسانه ملي نيز به عنوان يكي از برجسته‏ترين و مؤثرترين سازمان‌هاي درگير در عرصه فرهنگ‏سازي، تاكنون كارهاي درخور توجهي را به صورت خاموش و در پوشش فعاليت‏هاي حرفه‏اي و محصولات توليدي و وارداتي، متناسب با اهداف و آرمان‌هاي انقلاب اسلامي و معيارهاي فرهنگ ديني انجام داده است، اما به دلايلي كه به برخي از آنها ياد شد و نيز به دلايلي كه در ادامه خواهد آمد، تاكنون نتوانسته به جايگاه واقعي يك رسانه ملي در تراز جمهوري اسلامي و يك دانشگاه عمومي موفق ارتقا يابد. ضعف برنامه‏ريزي منسجم، نظارت بر فرآيند توليد و توجه به بازخوردهاي محيطي و حساسيت‏هاي مخاطبان؛ شتاب‌زدگي در توليد و تأمين نيازهاي آنتن به دليل فراواني و پرشماري شبكه‏ها؛ مسابقه‏گذاري با شبكه‏هاي ماهواره‏اي در پخش بي‏وقفه محصولات گوناگون و كم‏كيفيت؛ كاهش دادن كاركردهاي رسانه به كاركرد سرگرمي، نداشتن تصويري مشخص از بايسته‏هاي يك رسانه و برنامه ديني؛ كمبود عوامل انساني متعهد و متخصص؛ ضعف تجربه، ارتباط با مراكز علمي و پژوهشي و اطلاعات پژوهشي از واقعيت‏هاي فرهنگي كشور؛ دشواري برنامه‏سازي با معيارهاي ديني، ترجيح دادن ناخودآگاه حسن و قبح زيباشناختي بر حسن و قبح اخلاقي، فراواني وابستگي به اقلام وارداتي و رصد نمونه‏هايي از محصولات عرضهشده و پربيننده در شبكه‏هاي مختلف سيماي ملي كه همواره نيز بر شمار آنها افزوده مي‏شود، شواهد روشني از اين آشفتگي و بي‏برنامگي به دست مي‏دهد.
( مباحث مطرحشده در آثار روانشناسي اجتماعي در زمينه تغيير نگرش و رفتار تا چه اندازه مي‏تواند در فرهنگ‏سازي مورد استفاده قرار گيرد؟
همان‌گونه كه در بيان مؤلفه‏هاي فرهنگ اشاره شد، نگرش نيز جزو عناصر فرهنگي و يكي از عوامل مؤثر در ساخت اجتماعي واقعيت است كه در نظام شخصيتي افراد و جلوه‏هاي رفتاري آنها آشكار مي‌شود. در حوزه فرهنگ‏سازي نيز اشاره شد كه يكي از مصاديق برجسته فرهنگ‏سازي ايجاد، اصلاح و تغيير نگرش‌هاي افراد جامعه درباره موضوع‌هاي گوناگون است. نگرش در منابع روانشناختي به وضعيت كمابيش ثابت ذهني و روحي افراد تفسير شده و متضمن سه مؤلفه به‏هم‏پيوسته فكري، احساسي و رفتاري معطوف به موضوعات و وقايع مختلف محيطي است. ازاين‌رو، نگرش سه مؤلفه يا سه جنبه دارد: افكار و عقايد، احساسات يا عواطف و تمايلات رفتاري (نه لزوماً رفتار بالفعل). نگرش‌ها پديده‏هاي اكتسابي‏اند كه در سطوح فردي جلوه‏نمايي كرده و قابل مطالعه‏اند. در گونه‏شناسي نگرش‌ها نيز بيان شده كه برخي از نگرش‌ها، فردي و برخي گروهي‏اند؛ برخي اصلي و برخي فرعي‏اند؛ برخي عميق و ريشه‏دار و برخي سطحي و گذرا هستند؛ برخي كمابيش ثابت و برخي متغيرند؛ برخي مثبت و برخي منفي‏اند. عقايد و باورهاي فرهنگي از جنبه شناختي و ارزش‌هاي فرهنگي از جنبه عاطفي نگرش و همراه جنبه رفتاري آن انعكاس و تبلور مي‏يابند.
نگرش‌ها به دريافت‌ها و عواطف ما درباره موضوعها و رويدادهاي گوناگون جهت داده، رفتارهاي ما را در مجراي ويژه هدايت مي‌كنند و سازگاري يا ناسازگاري ما با موضوع‌ها و امور گوناگون را مستقيم يا باواسطه تمهيد مي‏كنند.
نگرش‌ها بيشتر از فرهنگ و عناصر فرهنگي، نيازها و خواسته‏ها، فشارها و تقاضاهاي محيط، وضعيت اجتماعي، اقتصادي، جنسي، سني، خودپنداره، انگيزه‏ها، هيجان‌ها و تيپ رواني افراد؛ اشاعه و تبليغ، مشاهده و تقليد، تلقين، مقايسه خود با ديگران، شرطي‏سازي، اقناع، استدلال، تلقي مثبت از كاركرد نگرش‌هاي جديد و... اثر پذيرفته، پديدار شده و دگرگون مي‌شوند.
اقناع‏ يا متقاعد‏سازي برجسته‏ترين فرآيند مؤثر در ايجاد و تغيير نگرش‌هاست كه رسانه‏ها در آن بيشترين سهم را دارند. منبع متقاعدكننده در صورت داشتن برخي ويژگي‏ها مي‏تواند اين فرآيند ذهني رواني را با موفقيت به انجام رساند. مهم‌ترين اين ويژگي‏ها عبارتند از: اعتبار منبع (مانند تخصص در يك حوزه علمي و...)، جذابيت فيزيكي يا اخلاقي، شأن و موقعيت فرهنگي ـ اجتماعي، ميزان تشابه ميان فرستنده و گيرنده، نوع پيام، رسانه مورد استفاده، شرايط و فضاي القاي پيام، شيوه ارائه پيام (مستقيم يا غير ‌مستقيم، ساختار، نوع زبان، سبك القا و...)، بهره‏گيري از استدلال يك‏سويه يا دوسويه، ميزان تكرار، همراه بودن پيام با هيجان‌هاي ويژه (همچون ترس و اميد)، شخصيت و ويژگي‏هاي مخاطب، نوع نگرش پيشين (ثبات، رسوخ، بنيادهاي نظري، توجيه‏پذيري، فايده‏بخشي عملي، همسويي ديگران و... يا نبودن آن)، اجبار و فشار محيط، زمينه‏ها و فضاي پيش آگاهي و... .
در موضوع تغيير نگرش، فرهنگ‏سازي به معناي انتقال افراد از خود كنوني به خود ايدئال (خودي كه مايلند باشند) يا خودي است كه ديگران (ديگران مهم مانند كارشناسان و...) براي آنها مي‏پسندند. اين فرآيند دگرگوني‌، گاه از مسيرهاي مركزي و گاه پيراموني با نيازها و شرايط ويژه صورت مي‏پذيرد. بر اين اساس، متقاعدسازي يا اقناع را مي‏توان كوشش آگاهانه يك فرد يا سازمان براي تغيير نگرش، باور، ارزش يا ديدگاه ديگران تعريف كرد. رسانه‏هاي جمعي در اين عرصه نيز ميدان دارند و با بهره‏گيري از شگردها و شيوه‌هاي مختلفي در اين باره؛ يعني تغيير نگرش مردم درباره موضوع‌هاي ويژه و القاي نگرش‌هاي جايگزين اقدام مي‏كنند.
( مهم‌ترين زمينه‏ها و حوزه‏هاي نيازمند «فرهنگ‏سازي» در جامعه ما را چه مي‏دانيد و چه پيشنهادي براي فرهنگ‏سازي در اين زمينه‏ها داريد؟
حوزه‏هاي نيازمند فرهنگ‏سازي در شرايط موجود به لحاظ مصداقي گسترده و گوناگون است. آگاهي دقيق از آنها، نيازمند انجام مطالعات ميداني در مقياس ملي و آگاهي پيوسته از مجاري ويژه با رويكردهاي چندرشته‏اي و ميان‏رشته‏اي است. افزون بر اينكه در هر حوزه بايد نوع نياز و خلأ موجود تشخيص داده شده، ضرورت آن تبيين و كارهاي بايسته به منظور ترميم آن از سوي كارشناسان مربوط با توجه به ظرفيت‌ها و محدوديت‏هاي فرهنگي و اجتماعي كشور تشريح شود. نكته ديگر اينكه بخشي از خلأهاي فرهنگي و بايسته‌هاي فرهنگ‏سازي به حوزه فرهنگ سازماني و قلمروهاي نهادي و ساختاري كشور و برخي به حوزه شناختي، احساسي و رفتاري توده‏ها يا سطوح فردي ناظر است. تشخيص خلأهاي بخش اول، بيشتر كارشناسي و تخصصي و خلأهاي بخش دوم، در مقايسه عمومي‏تر است. كارگزاران فرهنگ‏ساز براي گذر از اين ضرورت‏ها نيز متفاوت خواهند بود. براي نمونه، رسانه‏هاي جمعي به دليل مخاطب توده‏اي و فعاليت در سپهر عام اجتماع، در بخش دوم فعال‏تر از بخش اول خواهند بود. همان‌گونه كه پيش‌تر اشاره شد، فرهنگ‏سازي بخش گسترده‌اي از كارها، همچون باورسازي، ارزش‏آفريني، هنجارسازي، نمادسازي، رفتارسازي، آگاهي‏بخشي، بازتفسير الگوهاي پيشين، اصلاح و تغيير نگرش‌ها و رويه‏ها، برجسته‏سازي و تقويت الگوها و اراده‌ها، حساسيت‏زايي و حساسيت‏زدايي و... را شامل مي‏شود. برخي از بايسته‏هاي فرهنگ‏سازي در فرهنگ عمومي و زندگي روزمره جامعه امروز ما، از براي نمونه عبارتند از: شايسته‏سالاري و ارجاع امور به متخصصان، رعايت حقوق اقوام مختلف ايراني و اقليت‏هاي مذهبي، احساس مسئوليت جمعي در برابر آسيب‏ها و انحراف‌هاي رفتاري و ساختاري، مشاركت جمعي در فرآيند توسعه همه‌جانبه كشور (به ‏ويژه در قالب فريضه امر به معروف و نهي از منكر)، بصيرت در دشمن‏شناسي و توطئه‏هاي رنگارنگ آن، تقويت روحيه احساس مسئوليت اجتماعي در برابر حقوق ديگران، شيوه تعامل با اموال عمومي و بيت‏المال، اصلاح الگوي مصرف (مهار اسراف، تبذير، تجمل‏گرايي و تشريفات)، تقويت نگرش و ترجيح ارزش‌ها و درخواست‌هاي معنوي بر ارزش‌ها و منويات مادي، شيوه تعامل و استفاده از فناوري‏هاي ارتباطي مدرن (همچون ماهواره‏ها، فضاي سايبر و ظرفيت‌هاي گوناگون آن، تلفن همراه و...) و افزايش سواد رسانه‏اي، تقويت وجدان كاري و اصلاح روحيه كارگريزي، اصلاح تمايل و اشتياق عمومي به مدرك‏گرايي و حرص بي‏مبنا براي تحصيلات دانشگاهي بدون كاركرد عملي، تقويت احساس نياز همگاني به مطالعه آثار مفيد علمي، تقويت اخلاق حرفه‏اي و كاربردي در حوزه‏هاي شغلي گوناگون، اخلاق اجتماعي، اخلاق زيست‏محيطي، اخلاق جنسي در تعاملات اجتماعي، صداقت قولي و عملي، چشم‏ و هم‏چشمي و ظاهر‏گرايي، شيوه‏ها و هنجارهاي رانندگي، استفاده بهينه از اوقات فراغت، تربيت بدني و ورزش همگاني، هدايت توده‏ها به ‏ويژه نوجوانان و جوانان در انتخاب گروه‌هاي مرجع و شخصيت‌هاي الگويي، رضايت از زندگي و شيوه كنار آمدن با مشكلات و محدوديت‏هاي اجتناب‏ناپذير آن، ابراز غم‏ها و شادي‏هاي جمعي، تقويت عقلانيت و مهار احساس‏گرايي افراطي، تقويت مرگ‏انديشي و آخرت‏گرايي و... .
لازم است يادآوري شود كه نياز به فرهنگ‏سازي و كار براي تأمين پيش‌نيازهاي زندگي و رفع كاستي و خلأهاي فرهنگي، نه يك ضعف كه نشانه قوت و نشاط و پويايي و تحرك جامعه در مسير توسعه و تكامل اجتماعي است. در عصر و زمان حاضر، به دليل گريزناپذيري پديده التقاط فرهنگي، به ‏ويژه تحت تأثير ورود ناخواسته و كنترل‏ناپذير موج‏هاي فرهنگي بيگانه و عناصر ناهمخوان، پويش پرشتاب و روزافزون جامعه در مسير تحول و توسعه همه‌جانبه، بالا رفتن نرخ دگرگوني‌ها در عناصر فرهنگي بر اثر دگرگوني‌هاي محيطي، تأخر و پساماندگي يا كندي روند تغيير در برخي عناصر فرهنگي موجود در يك جهان فرهنگي در مقايسه با ديگران و طرح نيازها و ضرورت‏هاي جديد ضرورت فرهنگ‏سازي به يك نياز پايان‏ناپذير تبديل شده است. برجسته‏ترين نمود اين كاستي در جامعه ما، اختلاف عناصر سنتي و مدرن از يكسو، و عناصر سنتي و مدرن موجود با عناصر نوپديد و تازه‌وارد از سوي ديگر است. شكي نيست كه فرآيند فرهنگ‏سازي در صورتي كه درست و ضابطه‏مند و در همسويي كامل با بنيادها، ظرفيت‌ها و پيشينه‏هاي فرهنگي صورت پذيرد، مي‏تواند پشتيبان زمينه‏هاي رشد و بالندگي، پايداري، پيوستگي و مانايي بنيادهاي فرهنگي باشد.
بخش دوم پرسش؛ يعني ارائه پيشنهاد، به طور خلاصه در ضمن پاسخ به پرسش‌هاي قبل، اشاره شد و نيازي به تكرار نيست.
( رسانه ملي چه نقشي در «فرهنگ‏سازي» در زمينه‏ها و حوزه‏هاي يادشده دارد و نسبت آن با ديگر سازمان‌ها و نهادهاي مسئول چيست؟
پاسخ اين پرسش نيز به طور خلاصه از پاسخ‏هاي قبل روشن شد. شكي نيست كه رسانه‏هاي جمعي همواره يكي از كنش‏گران فعال فرهنگي ـ اجتماعي و يكي از كارگزاران مهم آموزش و پرورش عمومي شمرده شده‏اند. فرهنگ‏سازي نيز از جمله عرصه‏هايي است كه در سپهر عام مأموريت‏ها و فعاليت‏هاي جاري رسانه جايگاه برجسته‏اي را به خود اختصاص داده است. ‌شواهد عيني، گوياي آن است كه رسانه‏هاي جمعي مدرن در خلق، ترويج، تفسير، توجيه، تعميق، تغيير، تعديل و پالايش و ويرايش عناصر و منظومه‏هاي فرهنگي، نقش محوري و در مواردي بي‏مانند را ايفا كرده و مي‏كنند. نكته ديگر اينكه، هر رسانه جمعي اعم از رسانه‏هاي ملي، منطقه‏اي و جهاني، به ‏ويژه در برخي محصولات، همواره با يك بستر فرهنگي اجتماعي خاص و يك نظام گفتماني مبدأ تعامل كرده، از ظرفيت‌ها و درون‌مايه‏هاي عيني و ذهني و محقق و مقدر آن فرهنگ براي توليد برنامه‏ها و محصولات گوناگون خويش بهره مي‏گيرند. معمولاً برنامه‏هاي رسانه‏اي، حتي خلاقانه‏ترين آنها نيز به يك جهان يا گفتمان فرهنگي غالب و برتر، بافت اجتماعي ويژه و نظام معنايي معين بازمي‌گردند. رسانه ملي نيز از اين قاعده مستثنا نيست. بديهي است كه فرهنگ‏سازي مستمر و هدايت‏شده و به طور كلي، وقوع هر نوع دگرگوني در ساختار فرهنگي موجود و سوق‏يابي جامعه در مسير بهره‏گيري بيشتر و بهتر از الگوهاي زيستي فرهنگ ديني و كاهش تدريجي فاصله‏هاي موجود با اقتضائات زيستي و عملي اين فرهنگ و به بيان جامعه‏شناختي دگرگوني تدريجي جهان زيست موجود به نفع جهان زيست مطلوب و متشرعانه و نيز پاسخ‏دهي به نيازها و خواسته‌هاي فرهنگي جامعه مؤمنان در اثر تحولات سريع و گسترده جهاني؛ به عزم جدي و مشاركت همه نهادها و سازمان‌هاي فرهنگي، تعليمي و تربيتي، تحقيقي و پژوهشي، اطلاعاتي، سياسي، ارتباطاتي، تبليغي، تقنيني و نظارتي نياز دارد. رسانه ملي نيز مأموريت خطير خود را در كنار اين مجموعه و با همكاري و همياري آنها به انجام خواهد رساند. تفاوت رسانه ملي در جايگاه يك دانشگاه بزرگ عمومي با ديگر رسانه‏ها در اين است كه اين رسانه بايد مأموريت مهم، حساس و پايانناپذير فرهنگ‏سازي را بر محور فرهنگ ديني، الگوها و معيارهاي ويژه آن به انجام رساند.
شكي نيست كه در جامعه اسلامي، رسالت اصلي و محوري همه رسانه‏هاي جمعي، به‏ويژه رسانه ملي در جايگاه يكي از كارگزاران رسمي عرصه فرهنگ، نشر و تبليغ فرهنگ ديني، پاسداري و صيانت از ارزش‌ها و آرمان‌هاي اسلامي، رشد و تعالي انسان‌ها، ايجاد زمينه براي نفوذ اين فرهنگ به همه عرصه‏هاي زيستي، مبارزه پيوسته با آسيب‏ها و انحراف‌هاي اعتقادي، اخلاقي و حقوقي و در يك كلام بسترسازي مناسب براي پايداري تدريجي حيات طيب اين جهاني به عنوان مقدمه رسيدن به تعالي و سعادت غايي است. مشاركت فعال در شناسايي، خلق، ترويج، تحكيم و حفظ سبك زندگي ديني يا مورد تأييد دين متناسب با نياز انسان معاصر و اقتضاي جامعه موجود، بخشي از اين مأموريت است.
( سه اولويت مهم فرهنگ‏سازي رسانه ملي در سال فرهنگ را چه مي‏دانيد؟
به برخي از اولويت‌ها در پاسخ به پرسش هفت اشاره شد. مقام معظم رهبري در پيام نوروزي خود، سال 93 را سال «اقتصاد و فرهنگ با عزم ملي و مديريت جهادي» نام نهادند. به‏ گمان من، سه اولويت مهم فرهنگ‏سازي براي رسانه ملي در سال جاري متناسب با شعار سال، مي‏تواند لزوم بسترسازي مناسب براي پذيرش عمومي سياست‌هاي تدويني اقتصاد مقاومتي، افزايش بصيرت ديني و انقلابي در رويارويي با توطئه‏هاي فرهنگي دشمن، تقويت عزم ملي و روحيه جهادي براي سازندگي همه‌جانبه كشور باشد. اهدافي آرماني كه مي‏تواند هر سال به شيوه‏اي متناسب بازبيني، تعديل و ترويج شود.

// منابع

1. بورن، ا، (1379). بعد فرهنگي ارتباطات براي توسعه. ترجمه: مهرسيما فلسفي. تهران: انتشارات مركز تحقيقات و سنجش برنامه‏اي صداوسيما.

/// مقالات