هنري ژيرو
مترجم: سيد محمدباقر برقعي مدرس
چكيده
آنچه در ايالات متحده همواره در كانون توجه قرار گرفته، منافع اقتصادي و سياسي طبقه قدرتمند جامعه مانند سياستمدران، سرمايهدارن و... بوده است. در اين بين قشرهاي متوسط و آسيبپذير جامعه همواره قربانيان سياستهاي دولتمردان آمريكا در تأمين منافع اين طبقه قدرتمنده بوده است. در واقع جامعه آمريكا براساس نظريه داروين بر بقاي اقوا استوار بوده است و هر موجودي كه در آن ضعيف و ناتوان باشد، محكوم به مرگ و نابودي است. اين فرايند جامعه را به افولي برگشتناپذير ميكشاند.
كليد واژگان: ايالات متحده، نئوليبراليسم، مصرفگرايي، دموكراسي.
بسيار مهم است پيش از آنكه بيش از اين دير شود، همه آمريكاييها نيروهاي سركوبگر را كه شكلدهنده فرهنگ ايالات متحدهاند، به عقب برانند.
آمريكا وارد يكي از دورههاي تاريخي خردناپذيري خود شده است، اما اين دوره بدترين دورهاي است كه ميتوانم به ياد داشته باشم: بدتر از مك كارتيسم، بدتر از خليج خوكها و در دراز مدت به طور بالقوه فاجعه بارتر از جنگ ويتنام. جان لاكار
آمريكا در حال فرو رفتن در خردناپذيري است.
داستانهايي كه در حال حاضر نقل ميشود پر است از ستم، فريب، دروغ و مشروعيتبخشي به همه شيوههاي فساد و سركوب. رسانههاي جريان غالب، اخباري را پوشش ميدهند كه تا حد زيادي نژادپرستانه، خشونتآميز و غير مسئولانه است. اخباري كه قدرت را تكريم ميكند و قربانيان را اهريمن جلوه ميدهد، در حالي كه نفوذ تربيتي خود را زير لواي سرگرميهاي سطحي پنهان ميكند.
زبان غير اخلاقيِ خشونت، در حال حاضر ارائهكننده يگانه سكه رايجي است كه با هر نوع ارزش پايدار در روابط، پرداختن به مشكلات و ارائه لذات آني همراه ميگردد. يك فرهنگ غارتگر نوعي فردگرايي افراطي همراه با خودشيفتگي را ارج مينهد كه بيعلاقگي يا مسئوليتناپذيري ضد اجتماعي را نسبت به ديگران ايجاد ميكند. روشنفكران ضد مردمي بر صحنه فرهنگ ديداري و شنيداري ما مسلط گرديدهاند و ما را به خريد افراطي و بيخبري و غفلت تشويق ميكنند، و پيگيري منافع شخصي را به شكل نوعي فضيلت تبليغ مينمايند، در حالي كه همزمان با ترويج فرهنگ مصرفگرايي، پرداختن به مسائل سياسي را از جامعه ميزدايند.
سياستمداران جناح راست با تضعيف استحكام خانواده و همبستگيهاي اجتماعي و هر گونه مفهوم عملي و كارآمد از منافع عمومي، به نوعي سوداگري متوسل شدهاند كه در اشكال حماقت و خرافات، قشر بيسواد را هيپنوتيزم ميكند و متفكران را بدبين و غير متعهد ميسازد. نيروهاي نظامي مجهز به آخرين سلاحهاي افغانستان با تشكيل گروههاي سركوب، كه آگاهانه به ضرب و شتم معترضان جوان ميپردازند، بازي توهمات نظامي افراطي خود را در جبهه داخلي ادامه ميدهند. لابيهاي حامي شركتهاي بزرگ و پيمانكاران دفاعي در كنگره، شرايطي را ايجاد ميكنند كه در آن ميتوانند مناطق جنگي خارج از كشور را در داخل كشور بازسازي نمايند تا محصولات مصرفي بيپايان خود، مانند سلاحهاي با فنآوري پيشرفته و ابزارهاي نظارتي را براي جوامع بسته و همچنين زندانها ارائه دهند.
اين مسئله كه چه كساني آينده كشور را تعريف ميكنند، ثروت ملت را مالك ميشوند، به منابع دولتي دسترسي دارند، جريان جهاني كالاها و انسانها را كنترل ميكنند، و در مؤسساتي سرمايهگذاري ميكنند كه به آموزش شهروندان متعهد و داراي مسئوليت اجتماعي ميپردازند، تا حد زيادي نامعلوم است. در عين حال اين مسائل است كه دقيقاً دستهبنديهاي جديدي را براي تعريف مسائل مربوط به آموزش و پرورش، عدالت اقتصادي و سياست ايجاد ميكند. داستانهاي دروغگوها و كلاهبرداران آسيب جدي به بدنه سياسي ميزند. اين آسيب، همراه با حماقتي كه آنها موجب تقويت آن ميشوند، با هبوط آمريكا در استبدادي كه با ترس و شكاكيت فراگير همراه است، بيشتر آشكار ميشود.
مردم آمريكا به چيزي بيش از نمايشي از خشم و تظاهر بيپايان نياز دارند. بايد فرهنگي سازنده براي ايجاد زبان انتقاد، امكانپذيري، و تغييرات سياسي گسترده ايجاد كرد. چنين طرحي براي ايجاد يك سياست سازمانيافته است كه از آيندهاي سخن ميگويد كه بتوان با آن، مشاغل پايدار، مراقبتهاي بهداشتي مناسب و ارزان، آموزشِ با كيفيت و جوامع متحد و همبسته و حمايت از جوانان را ايجاد كرد.
در اينجا سياست و چشماندازي وجود دارد كه خبر از چالشهاي سياسي و آموزشي ميدهد تا اعضاي جوامع نئوليبرال را براي درك واقعيت فعلي خود بيدار كند. آموزش در اينجا به اين معناست كه تفكر نه تنها بايد خارج از يك عرف وحشيانه و بازارمحور صورت بپذيرد، بلكه بايد براي اين ارزشها، اميدها، شيوههاي همبستگي، روابط قدرت و نهادهايي كه دموكراسي را با روح مساواتطلبي و عدالت اقتصادي و اجتماعي پيوند ميزنند، مبارزه كرد. به همين دليل، هر مبارزه جمعي داراي اهميت، بايد با آموزش، به عنوان مركز سياسي و منشأ چشمانداز يك زندگي خوب خارج از الزامات سرمايهداري درنده، همراه گردد. همانطور كه در جاي ديگري استدلال كردم، ترقيخواهان بسياري در گفتمان آخرالزماني فرو رفتهاند و نيازمند ايجاد مفهومي هستند كه استوارت هال آن را «مفهوم سياستهاي تربيتي، يعني سياست تغيير شيوه نگرش مردم» مينامد.
اين امر بسيار دشوار است، اما آنچه ما در شهرها از شيكاگو تا آتن، و ديگر مناطق مرده سرمايهداري در سراسر جهان ميبينيم، آغاز يك مبارزه طولاني براي ايجاد نهادها، ارزشها، و زيرساختهايي است كه آموزش و جامعه انتقادي را ايجاد ميكند و هسته يك دموكراسي قوي و راديكال را تشكيل ميدهند. اين امر چالشي براي جوانان و تمام كساني است كه در وعده ايجاد يك دموكراسي سرمايهگذاري كردهاند و نه تنها معناي سياست، بلكه تعهد به عدالت اقتصادي و تغييرات اجتماعي دموكراتيك را نيز گسترش ميدهند.
داستانهايي كه در مورد خودمان به عنوان آمريكايي نقل ميكنيم، ديگر از آرمانهاي عدالت، برابري، آزادي و دموكراسي سخن نميگويند. ديگر هيچ شخصيت شاخصي مانند مارتين لوتر كينگ وجود ندارد كه داستانهاي او خشم اخلاقي را با شجاعت و دورنگري در هم آميزد و الهامبخش ما در تصور جامعهاي باشد كه هرگز كفايت ندارد. داستانهايي كه زماني تخيل ما را شعلهور مينمودند، اكنون تنزل يافتهاند و مردم را با تبليغات بيوقفهاي كه احساس عامليت ما را كاهش ميدهند، بلكه سركوب ميكنند. اما اينها تنها روايتهايي نيستند كه ظرفيت و توانايي ما را براي تصور يك دنياي بهتر كاهش ميدهند، بلكه داستانهايي از ستم و ترس وجود دارند كه پيوندهاي عمومي را تضعيف ميكنند و هر گونه چشمانداز مناسبي از آينده را هولناك مينمايند. داستانهاي مختلفي كه مفهومي از تاريخ، مسئوليت اجتماعي، و احترام به سعادت عمومي ارائه ميدهند، زماني توسط والدين، كليساها، كنيسهها، مدارس، و رهبران جامعه ما منتشر ميشدند. امروز، داستانهايي كه ما را به عنوان افراد و به عنوان يك ملت تعريف ميكنند توسط رسانههاي جناح راست و ليبرال نقل ميشوند و درخشش افراد مشهور، ميلياردرها و سياستمدارانِ به لحاظ اخلاقي منجمد را منعكس ميكنند كه مُبلّغ فضائل متقابل مربوط به بازار آزاد و منافع دائم اقتصاد جنگاند.
اين داستانهاي نئوليبرالي بسيار قدرتمند هستند و به نظر ميرسد تمايل مردم را براي پاسخگويي دقيق، جستوجوي انتقادي، و فضاي باز تضعيف ميكنند؛ چراكه آنها توسط اتاقهاي فكر جناح راست و سياستگذاراني كه براي پركردن محتواي غول-هاي رسانهاي و مؤسسات آموزشي ميكوشند، اشتغال و درآمد ايجاد ميكنند. اين داستانها حرص و طمع و بياعتنايي مشوق نابرابريهاي عظيم در ثروت و درآمد را تقديس ميكنند. علاوه بر اين، آنها عملكرد بازار را نيز تقديس ميكنند. يك الهيات سياسي جديد را جعل ميكنند و معنايي به سرنوشت جمعي مشترك ما ميدهند كه در نهايت منحصراً توسط نيروهاي بازار اداره ميشود. چنين انديشههايي، اگر نگوييم تولد دوباره نسخه غير داستاني مارگارت تاچر كه مُبلّغ انجيل نئوليبرالي ثروت بود، مطمئناً نوعي اداي احترام به «جامعه ناكجاآباد » آين رند است: «هيچ چيز فراتر از منافع فردي و ارزشهاي مورد نظر شركتهاي بزرگ وجود ندارد».
اين داستانها كه بر چشمانداز آمريكايي مسلطاند، آن چيزي را مجسم ميكنند كه ناظر بر عرف موجود ميان بازار و بنيادگرايان مذهبي در هر دو حزب جريان اصلي سياسي است. (يعني اقدامات رياضتي شوك و ترس، كاهش مالياتي كه در خدمت برنامههاي ثروتمندان و قدرتمندان و نابود كردن برنامههاي دولتي كمك به فقرا، سالمندان، و بيماران، حملات به حقوق باروري زنان، تلاش براي سركوب قوانين هويت راي دهندگان و... راي الكترال كالج، تهاجم همه جانبه به محيط زيست، نظامي كردن زندگي روزمره، نابود كردن آموزش و پرورش عمومي و تفكر انتقادي، حمله روزافزون به اتحاديهها در رابطه با مقررات اجتماعي و توسعه سلامت و اصلاح معنيدار مراقبتهاي بهداشتي). اين داستانهاي بيپايان، دائم توسط مردههاي متحرك نئوليبرال و نومحافظهكاري كه در زمين پرسه ميزنند و خون ميليونها نفر در جنگهاي خارجي و ميليونها نفر زنداني در زندانهاي كشور را مينوشند، تكرار ميشوند.
همه اين داستانها آنچه را ارنست بلوخ «فريب تحقق» مينامد، مجسم ميكنند. يعني به جاي ترويج نوعي دموكراسي در منافع عمومي، آنها يك نظام سياسي و اقتصادي را تشويق ميكنند كه ثروتمندان مهار آن را در دست دارند، اما به شكلي دقيق در راستاي مصرفگرايي و نظاميگري بستهبندي شده است. به جاي ترويج جامعهاي كه پذيراي يك قرارداد اجتماعي قوي و فراگير باشد، آنها به يك نظم اجتماعي مشروعيت ميبخشند كه حمايت اجتماعي را نابود ميكند، به ثروتمندان و قدرتمندان مزيت ميدهد و مجموعهاي از صدمات ويرانگر را بر كارگران، زنان، اقليتهاي فقير، مهاجران، و جوانان طبقه متوسط و طبقه پايين وارد ميآورد. به جاي تلاش براي ثبات اقتصادي و سياسي، به آمريكاييهايي كه به واسطه طبقه و نژاد به حاشيه رانده شدهاند، عدم اطمينان و جهاني وارونه ميبخشد كه در آن جهل يك فضيلت است و قدرت و ثروت نه به عنوان يك منبع براي استفاده عمومي، بلكه براي بيرحمي و افتخار به كار ميرود.
هر چند وقت يك بار نگاهي اجمالي و دردناك به آنچه در آمريكا رخ ميدهد مياندازيم كه اين كشور توسط سياستمداراني كه استكبار و تلاش آنها براي اقتدار، بيش از علاقه آنها به پنهان كردن تاريك ذهني، اشتباهات، قساوت و سختيهاي به وجود آمده از سياستهاي مورد حمايتشان، تبديل به چه موجودي گرديده است. انعكاس فرهنگ ظلم و ستم را ميتوان در سياستمداراني از جمله سناتور تام كابرن، جمهوريخواه ايالت اوكلاهما، مشاهده نمود كه معتقد است حتي كمك به افراد بيكار، بيخانمان، و كارگران فقير بايد به نام اقدامات رياضتي قطع گردد. اين مسئله را ميتوان در سخنان مايك رينولدز، سياستمدار ديگري از ايالت اوكلاهما مشاهده كرد كه اصرار دارد دولت در قبال دانشآموزان كم درآمد واجد شرايط براي دسترسي به تحصيلات دانشگاهي از طريق برنامههاي دولتي و بورس تحصيلي هيچ گونه مسئوليتي ندارد. ما شواهدي از فرهنگ ستم را در سياستهاي متعددي مييابيم كه روشن ميكند كساني كه سطوح پايين جامعه آمريكايي را اشغال ميكنند (خانوادههاي كم درآمد، اقليتهاي فقير، رنگين پوستان و طبقات پايين اجتماعي، جوانان بيكار، و مصرفكنندگان ناكام) يكبارمصرف در نظر گرفته ميشوند، و كاملاً خارج از ملاحظات اخلاقي و دستور زبان درد و رنج انساني قرار ميگيرند.
به نام رياضت اقتصادي، كاهش در بودجهها تصويب شده است كه در درجه اول به افراد و گروههايي فشار وارد ميكند كه در حال حاضر از دردهاي فراوان رنج ميبرند، و در نتيجه به شكلي وخيم زندگي آن دسته از مردم را كه بيش از ديگران در رنجند، بدتر ميكند. براي مثال، تگزاس قانوني را تصويب نموده است كه در آن حاضر به گسترش برنامه درماني ـ كه مراقبتهاي بهداشتي براي افراد كم درآمد فراهم ميكند ـ نشده است. در نتيجه امتناع فرماندار پِري از گسترش برنامه درماني، پوشش بهداشتي و درماني به بيش از 5/1 ميليون نفر از ساكنان كم درآمد نميرسد. اين سياست صرفاً سياستي حزبي نيست، بلكه عبارت است از شكل جديدي از ستم و بربريت كه با هدف افرادي صورت ميپذيرد كه در نظريه بقاي اقواي نئو دارويني عناصري يكبارمصرف در نظر گرفته ميشوند. جاي تعجب نيست كه تلاش جناح راست براي سياستهاي رياضتي كه فرصتهاي شغلي را ميكشند، اكنون همانند صورتي به روز شده از شكنجههاي قرون وسطايي، عمل ميكند كه به درد و رنج عظيم بسياري از انسانها و منافع تنها يك طبقه چپاولگر از بانكداران نو فئودالي، مديران صندوقهاي تأميني، و سرمايهداران ميافزايد.
واكنش كلي ترقيخواهان و ليبرالها راههايي را كه در آن جناح راست افراطي، ديدگاه فراگير و مخرب خود را از جامعه آمريكا رواج ميدهد، جدي نميگيرد. براي مثال، ديدگاههاي افراطگرايانهاي جديد در كنگره، به خصوص توسط ليبرالها، اغلب يك فريب بيرحمانه كه با واقعيت تماسي ندارد يا تلاشي بيپروا براي برچيدن دستور كار اوباما در نظر گرفته ميشود.
در جناح چپ، اين ديدگاهها اغلب به عنوان نسخهاي داخلي از روشهاي به كار گرفته شده توسط طالبان ـ احمق نگه داشتن مردم، سركوب زنان، زندگي در يك دايره از قطعيت، و تبديل همه كانالهاي آموزش و پرورش به يك دستگاه تبليغاتي انبوه بنيادگرايي آمريكايي ـ مورد انتقاد قرار ميگيرد. تمام اين مواضع اشاره به عناصر دستور كاري دارد كه به شدت استبدادي هستند. اما چنين تفاسيري كافي نيستند. سياست «تي پارتي » (جشن چاي) صرفاً يك سياست نامناسب نيست، بلكه سياستي است كه بيشتر در جهت نفع ثروتمندان است تا فقرا، و به همين دليل به شيوههايي از حكومت و ايدئولوژي ميپردازد كه تركيبي از فساد اخلاقي و مدني را بازنمايي ميكند. نظم پنهان سياست نئوليبرالي در اين مثال نشاندهنده سموم نئوليبراليسم و تلاش مداوم آن براي از بين بردن آن دسته از نهادهايي است كه هدف آنها غنيسازي حافظه عمومي، جلوگيري از درد و رنج انسانها، حفاظت از محيط زيست، توزيع ثروتهاي اجتماعي، و حفاظت از منافع عمومي است. در چارچوب اين عقلانيت، بازارها صرفاً از مقررات دولت مترقي آزاد نميگردد، بلكه همه ملاحظات هزينههاي اجتماعي حذف خواهند شد. جايي كه مقررات دولتي وجود دارد، عمدتاً در جهت حمايت از ثروتمندان و جلوگيري از سقوط مؤسسات مالي در حال ورشكستگي عمل ميكنند و يعني همان چيزي كه نوام چامسكي آن را تنها حزب سياسي آمريكا ناميده است: «حزب تجارت ».
داستانهايي كه تلاش ميكنند فراموشي اجتماعي و تاريخي آمريكا را پوشش دهند، همزمان استبداد را با يك دموكراسي بيخاصيت و ضعيف از طريق وارد نمودن هزاران جراحت به بدنه سياسي توجيه مينمايند. به چه روش ديگري ميتوان تمايل دولت اوباما به ترور شهروندان آمريكايي كه گفته ميشود با تروريستها متحد شدهاند، شنود مخفيانه ايميلها و پيامهاي متني شهروندان، استفاده از NDAA براي دستگيري و بازداشت گسترده شهروندان آمريكايي بدون اتهام يا محاكمه، فرستادن محكومان به جاسوسي به سيستم ناعادلانه دادگاههاي نظامي، استفاده از هواپيماهاي جنگنده به عنوان بخشي از يك كمپين جهاني براي كشتار تعمدي مردم بيگناه، و توجيه اين عمل به عنوان خسارات مادي جنگ را توضيح داد. همانطور كه جاناتان تورلي اشاره ميكند: «يك كشور استبدادي تنها با استفاده از قدرتهاي استبدادي و توانايي استفاده از آنها تعريف نميشود. اگر رئيس جمهور بتواند با قدرت خود آزادي يا جان شما را سلب كند، تمام حقوق، به كمي بيش از يك كمك هزينه اختياري به قدرت اجرايي تبديل خواهد شد.»
در قلب روايتهاي نئوليبرال، ايدئولوژيها و شيوههاي حكومتي و سياستهايي وجود دارند كه از نوعي فردگرايي بيمارگونه، مفهومي تحريف شده از آزادي، تمايل به سركوب مخالفان و به حاشيه راندن كساني حمايت ميكند كه از مجموعهاي از مشكلات اجتماعي اعم از فقر و بيكاري تا بيخانماني رنج ميبرند. در پايان، اينها داستانهايي هستند درباره شمار فزايندهاي از گروههايي كه غير ضروري و يكبار مصرف در نظر گرفته ميشوند و جرياني كه در راستاي منافع بدنه سياسي، اقتصاد، و احساسات ثروتمندان و قدرتمندان حركت ميكند. اكثر آمريكاييها به جاي كار براي يك زندگي شرافتمندانهتر، در حال حاضر صرفاً براي زنده ماندن در جامعهاي با شعار «بقاي اقوا» كار ميكنند كه در آن پيشرفت و انباشت سرمايه، به طور خاص براي نخبگان حاكم، تنها بازي رايج است. در گذشته، ارزشهاي عمومي به چالش كشيده شدهاند و گروههايي خاص به عنوان عناصر اضافي يا زائد كنار گذاشته شدهاند. اما نكته جديدي كه در اين سياست وجود دارد و آن را به ويژگي محوري سياست معاصر آمريكايي تبديل كرده، شيوهاي است كه در آن چنين اعمال ضد دموكراتيكي در نظم نئوليبرالي موجود به مسائلي طبيعي تبديل شدهاند. سياست نابرابري و بيعدالتي موجود در قدرت ظالمانه اكنون با فرهنگ ستم آغشته به خون، تحقير، و بدبختي همراه گرديده است. جراحات شخصي نه تنها از ملاحظات عمومي جدا شدهاند، بلكه روايتهاي فقر و ناديده گرفتن حقوق افراد به موضوعاتي تمسخرآميز تبديل شدهاند. به طور مشابه، تمام حوزههاي عمومي غير تجاري كه در آن چنين داستانهايي ممكن است شنيده شوند، با تحقير همراه شدهاند.
هر گونه مبارزه مداوم در برابر نيروهاي اقتدارگرا كه بر ايالات متحده تسلط دارند بايد هتك آبرو شوند و بيعدالتي را در اين روايات و شرايط تاريخي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي كه آنها را ايجاد كرده است، آشكار سازند. اين امر نوعي تجزيه و تحليل انتقادي را پيشنهاد ميكند از اينكه چگونه نيروهاي آموزشي مختلف در جامعه آمريكا عموم مردم را گمراه و منحرف ميسازند.
پاسخهاي سياسي و فرهنگي غالب به حوادث جاري مانند بحران اقتصادي، نابرابري درآمد، اصلاحات بهداشت و درمان، طوفان شن، جنگ با ترور، بمبگذاري در ماراتن بوستون، و بحران مدارس دولتي در شيكاگو، فيلادلفيا، و ساير شهرها، نكاتي را بازنمايي ميكنند كه بيتوجهي رو به رشد به حقوق دموكراتيك مردم، پاسخگويي عمومي، و ارزشهاي مدني را آشكار ميسازد.
هرچه سياست از مباني اخلاقي و مادياش بيشتر دور ميشود، مجازات و دستگيري جوانان، نسبت به آموزش آنها، آسانتر ميشود. متأثر از لفاظيهاي مبالغهآميز درباره حق سياسي براي رسانههاي مبتني بر بازار، ترويج صحنههاي خشونت، و نفوذ اين نيروهاي جنايتكار و اشباع شده از مرگ در زندگي روزمره، امنيت جمعي ما را با توجيه كاهش حمايت اجتماعي و محدود كردن فرصتهاي مقاومت دموكراتيك تضعيف مينمايند. با اشباع گفتمانهاي جريان اصلي با روايتهاي ضدمردمي، ماشين نئوليبرالي مرگ اجتماعي به طور مؤثري حمايت عمومي را تضعيف ميكند و مانع ظهور شيوههاي جديد تفكر و سخن گفتن در مورد سياست قرن بيست و يكم ميگردد. اما حتي بيش از مخالفان جمعي بياعتنا به افزايش كنترل و ثروت درنده نخبگان اقتصادي ـ كه اكنون در تمام حوزههاي جامعه آمريكايي قدرت نمايي ميكنند ـ پاسخها به مسائل اجتماعي به طور فزايندهاي توسط گروههاي به حاشيه رانده به صورت جمعيتهاي يكبارمصرف، تحت سلطه قرار ميگيرند. مناطق متروك به فنآوريها و سازوكارهاي يكبار مصرف شدن سرعت ميبخشند. يكي از پيامدهاي اين پديده، گسترش فرهنگ ظلم و ستم است كه در آن، درد و رنج انسان نه تنها قابل تحمل نيست، بلكه بخشي از نظم طبيعي امور در نظر گرفته ميشود.
پيش از آنكه اين طرز فكر خطرناك استبدادي فرصتي براي توقف تخيل جمعي ما و تحريك و تشجيع نهادهاي اجتماعي ما به دست آورد، بسيار مهم است كه همه آمريكاييها به صورت انتقادي و اخلاقي در مورد نيروهاي سركوبگري كه فرهنگ ايالات متحده را شكل ميدهند، بينديشند و انرژي خود را بر آنچه ميتواند براي تغيير آنها انجام شود، متمركز نمايند. كافي نيست كه تنها به افشاي نادرست بودن داستانهايي بپردازيم كه نقل ميگردد. ما به علاوه نياز داريم روايتهايي جايگزين ايجاد كنيم در مورد اينكه وعده دموكراسي چه چيز ميتواند براي ما و فرزندانمان داشته باشد. اين مستلزم آن است كه با احزاب سياسي تثبيت شده مرزبندي ايجاد شده و حوزههاي عمومي جايگزيني ايجاد شود كه در آنها روايتها و چشماندازهاي دموكراتيك ارائه گردد و مفهومي آموزشي و تربيتي از سياست ارائه شود؛ مفهومي كه به جد به اين مسئله ميپردازد كه مردم، چگونه جهان را تفسير ميكنند، چگونه خود را در ارتباط با ديگران ميبينند. چرا ميليونها نفر به اين سياستهاي وحشيانه كه آنها را از زندگي، آزادي، عدالت، برابري و كرامت محروم ميكند، در خيابانها اعتراض نميكنند؟ كدام فنآوريها و شيوههاي آموزشي شرايطي را براي مردم ايجاد ميكنند كه در برابر حس كرامت، عامليت، و احتمالات جمعي عمل ميكنند؟ ترقيخواهان و ديگران بايد آموزش و پرورش را در مركز همه مفاهيم عملي سياست قرار دهند تا مسائل مربوط به يادآوري و آگاهي را به عناصري مركزي معناي شهروندان منتقد و متعهد تبديل كنند.
همچنين وجود جنبشهاي اجتماعي كه داستانهايي را به عنوان شكلي از حافظه عمومي يادآوري كنند، ضروري است. داستانهايي كه به شكل بالقوه، مردم را به سرمايهگذاري در مفهوم خود از عامليتهاي فردي و جمعي، تشويق ميكنند. داستانهايي كه دانش را به منظور تحول در آن و دگرگون ساختن آن معنيدار ميكنند. اگر قرار باشد دموكراسي بار ديگر الهامبخش يك سياست پوپوليستي (= تودهگرا) گردد، توسعه تعدادي از جنبشهاي اجتماعي ضروري است، كه در آنها داستانهاي نقل شده هرگز به پايان نميرسند. اين دموكراسي هميشه در برابر خودانعكاسي و انعكاسهاي اجتماعي باز ميباشد، و قابليت گسترده كردن مرزهاي تخيل جمعي ما و مبارزه با بيعدالتي را در هر جا كه ممكن است، دارد. فقط در آن صورت است كه داستانهايي كه در حال حاضر تصورات، سياست، و دموكراسي ما را فلج ميكنند، به چالش كشيده ميشوند.