حميد رحماني
در هر دوره، عالمان و فرزانگاني از زواياي گوناگون به تحليل و بررسي نهضت حسيني پرداختهاند و با ژرفنگري در اين واقعه منحصر به فرد، لطايف، بركات و آثار اجتماعي آن را تبيين و موشكافي كردهاند. بررسي مستند واقعه عاشورا به دور از تحريفات و مشهورات بيپايه، رسالتي است كه همواره عالمان راستين شيعه به منظور حفظ پيامهاي اين نهضت عظيم و نماياندن راه مستقيم امامت، بدان توجه كردهاند. تبيين جنبههاي مختلف قيام سالار شهيدان، كاري است سترگ و ژرف كه تنها از عهده انديشمنداني برميآيد كه هم جامع معقول و منقول باشند و هم به مباني جامع دين احاطه كامل داشته باشند.
آنچه در اين گفتار ميآيد، چكيده و گزينش يازده جلسه از سخنرانيهاي حضرت آيتالله جوادي آملي با عنوان «عدالت اجتماعي در پرتو نهضت حسيني» است كه شامل نكتههايي بديع است و در آن، واقعه عاشورا با بهرهگيري از قرآن كريم و روايات، از منظر عدل و ظلم بررسي شده است. اين سخنرانيها در محرم 1427 هجري قمري در حسينيه هدايت شهرستان آمل انجام شده است.
گر چه همه بركات، دين و ارزشها مرهون نهضت حسيني است، ولي عنصر محوري قيام آن حضرت را «عدالتخواهي» تشكيل ميدهد؛ زيرا در سايه عدالت، هم امنيت تأمين است و هم اقتصاد و فرهنگ بيمه است و هم استقلال و آزادي حاصل است. خداوند براي برقراري نظم در جامعه، همه را به عدل فراخوانده است. رسول خدا نيز فرمود: «أُمِرْتُ ِلاَعْدِلَ بَيْنَكُمُ» (شورا: 15) من مأمور به اجراي عدلم. منظور از عدالت، تنها احكام فردي نيست. قيام عاشورا براي اين بود كه ما، هم حقوق خود بشناسيم و در استيفاي آن بكوشيم و هم حقوق ديگران را بشناسيم و به آن تعدّي نكنيم. امام علي عليه السلام در تعريف عدالت فرمود: عدل آن است كه انسان هر چيزي را در جاي خود بنهد. در ديدگاه آن حضرت، عدل و عقل با هم هماهنگاند و عدالت اجتماعي با عقل جمعي هماهنگ است. عدالت اجتماعي، مهندسي و معماري جامعه است؛ به طوري كه هر كس در جاي خود قرار بگيرد، هر حرفي در جاي خود گفته شود، هر كاري در جاي خود انجام شود. جامعه وقتي مهندسي شده باشد، قوي و استوار است و مردم آن جامعه احساس امنيت ميكنند. چنانكه از خانه محكم انسان احساس امنيت ميكند؛ چون پايههاي آن و اجزاي آن مهندسي شده است. براي همين است كه حسين بن علي عليه السلام عنصر محوري قيام خود را «عدالت» قرار داد و فرمود مگر نميبينيد ظلم ميشود و به عدل عمل نميشود. اجراي عدالت امر به معروف و مبارزه با ستم و بيعدالتي، نهي از منكر است.
برخي ميگويند ما در برابر تقاضا بايد عرضهاي داشته باشيم كه اين عرضه معتدل باشد و متعادل با تقاضا. هر چه جامعه ميخواهد، ما بايد متناسب و به اندازه درخواست آن كالا عرضه كنيم. تطابق عرضه با كالا، تساوي تقاضا با عرضه و عرضه با تقاضا، اعتدال است و وظيفه ما همين است. حال اگر جامعهاي بيمار بود و تقاضاي او كاذب بود، آيا بايد جامعه سوداگرانه اداره شود و فرهنگ ما بايد فرهنگ سوداگرانه باشد يا بايد عاقلانه و عادلانه باشد؟ اگر جامعهاي در اثر بدآموزي، به يك سلسله امور نيازمند شد يا عادت كرد، آيا بايد همان را عرضه نمود يا بايد مسير جامعه را عوض نمود و گفت راه شما اين نيست و حق شما اين نيست و عطش شما كاذب است؟
در توليد برنامهها ميبينند مردم چه ميخواهند و برابر خواهش مردم توليد ميكنند. آيا اين درست است؟ يا بايد ديد چه براي مردم و جامعه لازم است. اسلام عدالت را به جاي اعتدال نشاند و مسئله عرضه و تقاضا را برابر آن منبع معنا كرد و گفت اعتدال حق است، در صورتي كه به عقل برگردد و تقاضاي مشروع با عرضه هماهنگ باشد. اگر تقاضايي نامشروع بود، عرضه نبايد همانند آن تقاضا نامشروع باشد. دين ميان تقاضاي كاذب و صادق و سالم و معيب فرق گذاشته است. همانگونه كه صبح صادق و كاذب نيز با هم فرق دارند، عطش صادق و كاذب و عرضه و تقاضاي صادق و كاذب نيز با هم فرق دارند. عدل اجتماعي تنها در مسائل مالي نيست. عدالت اجتماعي، يعني همه شئوني كه جامعه به آن نيازمند است. مهمترين شأني كه جامعه به آن نيازمند است، شأن فرهنگي، اعتقادي، علمي است و مسائل حقوقي و سياسي و اجتماعي و دهها مسائل ديگر كه جامعه به آنها نيازمند است. نهضت سالار شهيدان براي برقراري عدالت اجتماعي است؛ يعني مقصود آن حضرت اين بود كه هم جامعه عادل شود و هم حكومت عدل در جامعه مستقر گردد. سالار شهيدان آمده و گفته اعتدالي كه اموي و مرواني آوردند و تقاضاي كاذبي كه آوردند و برابر آن عرضه كاذب آوردند، بايد رخت بربندد و عدالت جايگزين آن شود و عرضه و تقاضاي صادق آورده شود تا جامعه رشد كند.
حسنه دنيا و آخرت با عدل و عقل به دست ميآيد و اين كارها به بركت روضهخوانيها و مجالس حسيني است. اشك، بسيار چيز خوبي است، اما فايده اشك ده درصد است. آن نود درصد را فهم و سخنرانيهاي عالمانه، ارزيابي و تحليل نهضت عاشورا و تاريخ اسلام و موضوعهاي ديگر تشكيل ميدهد. اگر ميبينيد جامعهاي به بركت سالار شهيدان مستقل است، محصول آن فهم عالمانه است. در جريان عاشورا، در واقع انسان براي مظلوميت عقل و عدل است كه اشك ميريزد. عدل اگر بخواهد به يك صورتي دربيايد، به زيباترين صورت ترسيم ميشود. عقل اگر بخواهد به يك صورتي دربيايد، به صورت يك فرشته ظهور ميكند. آنچه را در بهشت ترسيم كردهاند، همه نماد و صورت عدل و عقل است. ما كه براي سيد الشهدا اشك ميريزيم، به دليل اين است كه ميخواهند اين درخت عقل و عدل را قطع كنند.
همواره در معناي حقيقي عدل و ظلم اختلاف شديدي وجود دارد. راز اين اختلاف به اين بيان است: منبع هستي و معرفتشناسي عدل و ظلم، عقل و جهل، حق و باطل، صدق و كذب و حسن و قبح بين انسانها فرق ميكند. يك سلسله منابع وجود دارد كه اصول و مباني، از آن استنباط ميشوند و از آن اصول و مباني احكام و فروع. بنابراين، ما يك منبع و يك مبنا و يك مواد لازم داريم. در جريان عدل و ظلم كه صبغه فقهي و حقوقي دارد، همه انسانهاي روي زمين مواد عدل و ظلم، و نيز اصول عدل و ظلم را ميپذيرند، ولي اختلاف اساسي آن است كه اين عدل را كه به عنوان مبناي سلسله حقوق است، از منبع باطل تفسير ميكنند؛ در حالي كه اگر منبع، فطرت و وحي باشد، با آن ميتوان حقوق بشر را تدوين كرد؛ زيرا همه انسانها يك منبع مشترك به نام فطرت و كلام خدا دارند. اما اگر منبع از فرهنگ و آداب و سنتها و عادتها و سليقه مردم گرفته شود، مختلف ميشود؛ چون مردم يكسان فكر نميكنند. ازاينرو، حال كه منبع فرق كرد، مواد هم فرق ميكند. طبيعت اختلافپذير است، ولي فطرت اختلافپذير نيست و مربوط به جان و روح انسان است.
سالار شهيدان آمد كه عدالت را تفسير و معنا و اجرا كند؛ چنانكه كرد. فرمود مگر نميبينيد امويان حق را درك نميكنند، دين را به ميل خود تفسير ميكنند و آن را به اسارت خود در ميآوردند. ابوريحان بيروني در كتاب تحقيق ما للهند نقل ميكند كه در سال 53 هجري قمري، پس از آنكه مناطق بتپرستنشين فتح شد، معاويه بتهاي مرصع و مزيني را كه از غرب شام غنيمت گرفته شده بود، از راه دريا با كشتي به سلاطين بتپرست هند فرستاد؛ چون اينگونه بتها را سلاطين بتپرست هند به قيمتهاي گزاف ميخريدند. معاويه در مقام خليفه اسلامي و جانشين پيامبر اين بتها را براي تهيه پول ميفروخت و از راه بتفروشي و ترويج بتپرستي بر ثروت خود ميافزود. كسي هم اعتراضي به بتفروشي خليفه رسمي مسلمانان نميكرد. مشخص بود كه هم دولتمردان سقوط كرده بودند و هم شهروندان آن دولت. اين شده بود ظلم، آن هم ظلم؛ عظيم كه «لا تُشْرِكْ بِاللّهِ إِنّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ». (لقمان: 13)
امام حسين عليه السلام ديد كه وقتي توحيد كه عدل محض است رخت برميبندد و بتپرستي كه به تعبير قرآن ظلم عظيم است، جاي آن را ميگيرد، اخلاق فاسد هم به دنبال شرك ظهور ميكند و احكام فقهي و حقوقي هم به دنبال اخلاق فاسدند. آن حضرت دريافت كه اين مشكل با نصيحت و سخنراني و نامه و مناظره و اعتراض از جامعه اسلامي حل نميشود، بلكه فقط با خون حل ميشود؛ پس قيام كرد و خون داد و حل كرد. چون ممكن نبود با كساني كه بتفروشي را به عنوان فرهنگ رسمي حكومت اسلامي ميدانند، از راه امر به معروف و نهي از منكر مبارزه كرد. وقتي به معاويه گفتند چرا در ظرف طلا و نقره آب مينوشي، مگر نشنيدهاي كه پيامبر نهي فرموده است؟ گفت: من هم از خود پيامبر شنيدم، ولي به نظر من اشكالي ندارد. بيگمان چنين كاري با امر به معروف گفتاري و نوشتاري و رفتاري حل نميشود. امام حسين عليه السلام ديد كه امويان منبع احكام و مباني فكري و فقهي و حقوقي خود را نه از وحي، بلكه از فرهنگ جاهلي ميگيرند. عدالت را طوري تفسير ميكنند كه خود ميطلبند، نه آنگونه كه وحي و فطرت ميگويد. امام حسين عليه السلام در سال 60 ديد در باورها و اخلاق ظلم راه يافته است و جز قيام چارهاي ندارد. اما بايد پذيرفت كه اگر در زمان خود معاويه قيام ميكرد، امر به معروف آن حضرت اثر نداشت و خون آن حضرت هدر ميرفت.
وقتي سالار شهيدان در برابر دشمنان صفآرايي كرد، به بنيهاشم و برادرش ابنحنفيه و ديگران نامه نوشت و فرمود كه اين راه، راه قطعي است. شما نامه ننويسيد كه وقتي تنها رفتي به عراق و با زن و بچه رفتي، كشته ميشوي. به شماها اعلام ميكنم كه اگر مرا ياري كنيد، شهيد خواهيد شد و اگر ياري نكنيد، اينگونه نيست كه يزيد شما را رها كند و فاتح شويد؛ به سراغ شما هم خواهند آمد و جنگ هم درميگيرد و شما آنجا شكست خواهيد خورد. امروز كربلا و فردا مدينه. مرا تنها نگذاريد، تا هم به شهادت نرسيم و پيروز شويم و هم اينكه شما ستم نبينيد. يزيد تا زنده بود همين كار را كرد.
در نامه ديگر مرقوم فرمود كه شما اصرار ميكنيد نرو. سوگند ياد ميكنم كه اگر در تمام روي زمين جايي براي من نباشد، من اهل بيعت نيستم. اگر من با يزيد كار نداشته باشم، او با من كار دارد؛ چرا كه او با اسلام و وحي درگير است و من مدافع اسلام هستم. امام به قدري مردم را در شستوشوي مغزي ديد كه فرمود نه گذاشتند شما چيزي بفهميد، نه نان حلال به شما دادند. نه خود ميفهميد و نه سخنان من در شما اثر ميكند.
يكي از آموزههاي سالار شهيدان اين است كه هرگز هدف وسيله را توجيه نميكند؛ يعني اين درست نيست كه چون ما ميخواهيم به مقصد برسيم، پس از هر راهي ميتوانيم براي رسيدن به مقصد كمك بگيريم. اگر كسي از هر راهي براي رسيدن به مقصد شروع كرد، به آن مقصد حق نميرسد. هر راهي مقصد خاصي را پي ميگيرد و به آن ميرسد، نه به مقصد اصلي. امام حسين عليه السلام فرمود اگر كسي بخواهد از راه گناه به مقصد برسد، زودتر از ديگران به چاه ميافتد؛ چون گناه راه نيست، كژراهه است و به مقصد نميرسد. صراط مستقيم است كه انسان را به مقصد والا ميرساند.
مبادا جريان عاشورا را دو بخش كنيم: تا عاشورا و از زينب به بعد. كسي فكر نكند كه بخش مصيبت و اسارت مربوط به زينب است و از عصر عاشورا به بعد نوبت زينب است. خير، صدر و ساقه نهضت حسيني را برادر و خواهر، برادر و برادر، پدر و پسر تشكيل دادهاند. نامهاي ميان مكه و كربلا از والي مدينه به پيشگاه سالار شهيدان رسيد كه تو در اماني، دستكم زن و فرزندانت را به مكه بفرست. اما در پشت حرم، همين زينب كبري مانند شير نعره زد و فرمود كه اين چه پيشنهادي است؟ نُحيي مَعَهُ وَ نَمُوتُ مَعَهُ.
آري، زينب هم مثل قمر بني هاشم و علي اكبر است. خيال نكنيم زينب كبري فقط حامل بار اسارت است. او در طليعه سفر با اباعبدالله بود و ميفرمود: نُحيي مَعَهُ وَ نَمُوتُ مَعَهُ. كار زينب فقط صبر نبود؛ فراتر از صبر بود. او افزون بر اينكه بالاترين مصيبتها را در راه خدا تحمل كرد، ايثار و جهاد و سخاوت و شهامت و شجاعت كرد. اينگونه نيست كه خطر به سراغ او آمد و او پايداري ورزيد، بلكه او مبارزه كرد؛ چون پايگاه فكري و اعتقادي داشت. او گاهي مانند حسين سخن ميگفت و گاه مانند علي.
علي در نهجالبلاغه در نامه به معاويه مينويسد: پس از فتح مكه شما آزاد شدههاي جنگي بوديد و بردگان ما بوديد. شما آزاد شده ما و طليق هستيد. تو خودت طليقي، پسر طليقي و پسر تو هم پسر طليق است. ما لِلطُلَقا وَ اَبنا الطُلَقا. شما بردههاي جنگي بوديد. شما كه با ما مصالحه نكرديد. تا توانايي داشتيد، بر ضد اسلام شمشير كشيديد. ما فاتحانه وارد مكه شديم و همه شما را اسير كرديم. رهبرمان، پيامبر فرمود كه اين بردگان را آزاد كنيد و ما هم آزادتان كرديم. شما حق نداريد درباره مهاجران و انصار سخن بگوييد. زينب نيز در كنار سر مطهر سالار شهيدان در شام عليگونه با پسر معاويه سخن فرمود كه اَ مِنَ العَدلِ يابنَ الطُلَقا؟اي پسر آزاد شده آيا اين عدالت است كه حرم اهل بيت را از شهرها عبور دادي و فرزندان خودت را در حرم نشاندي؟ در اينجا زينب مثل علي حرف ميزند و در كنار سر امام از عدل سخن ميگويد.
تأمل كنيد كه معاويه درباره بستن طناب به گردن علي چه گفت و علي چه پاسخ داد و نيز ملاحظه كنيد كه يزيد در بستن بازوان زينب چه گفت و از زينب چه شنيد. معاويه در نامهاي رسمي به علي نوشت: علي به ياد داري كه آن روز طناب به گردنت گذاشتند و تو را مثل شتر سركش آوردند تا از تو بيعت گرفتند. علي در پاسخ فرمود: معاويه، درست ميگويي. با گردن بسته مرا بردند. تو خواستي مرا تحقيركني، ولي اين نشان عظمت من است. من زير بار ظلم نميروم، مگر اينكه مرا ببندند و ببرند. تو خواستي مرا رسوا كني، ولي خودت رسوا شدي. تو ثابت كردي من سقيفه را با گردن بسته قبول كردم، نه با گردن باز؛ با دست بسته قبول كردم، نه با دست باز. همين بيان را زينب، دختر علي به يزيد گفت و فرمود: يزيد، تو خيال كردي بازوهاي ما را بستي و ما را اسير كردي؛ ما عزيزيم و شما ذليليد.
امام حسين عليه السلام در اين سفر تاريخي و سازندهاش نام مبارك يحيي، پيامبر شهيد را بسيار ياد ميكرد و ميفرمود: از پستي، وهن و سستي روزگار همين بس كه سر مطهر يحياي شهيد را براي يك ناپاك اسرائيلي هديه بردند؛ يعني من هم راه يحيي را ميروم و سر مرا به نزد يك ناپاك ميبرند. در زيارت وارث، امام حسين عليه السلام را وارث انبيا از آدم تا خاتم ميدانيم و يكي از كساني كه حسين وارث اوست، يحياي شهيد است.
امام سجاد عليه السلام در دربار يزيد فرمود ما مبارزه كرديم، پيروز شديم و اسلام را نجات داديم و برگشتيم. در جريان عاشورا طولي نكشيد كه جامعه طعم عدالت را چشيد. مختار قيام كرد؛ كوفه منقلب شد. طوري شد كه كساني كه ميگفتند از وحي خبري نيست، جامه تقوا بر تن ميكردند. يزيدي كه مستانه ميسرود كه دين تمام شد، ناچار شد كه داعيه دينداري سر كند و مجبور شد بگويد نماز جمعه و جماعات را احيا كنند. سپس به تدريج در عصر امام صادق عليه السلام ، مروانيان و عباسيان جريان كربلا را منكر شدند و گفتند مگر ميتوان حسين بن علي را شهيد كرد. حسين بن علي چنان نزد خدا مقرب است كه مانند عيسي مسيح به آسمانها رفته است. آنها مجبور شدند جريان عاشورا را انكار كنند اين فرهنگسازي و عدالتپروري خون سالار شهيدان بود.