آن دو در سال 607 به قونيه مركز دولت بيزانس رسيدند و مورد استقبال كيكاوس اول (از شاهان سلجوقي) قرار گرفتند. او كه پيش از ديدار محيي الدين از وصف و مقامش آگاه بود، به اقامت او در قونيه رغبت ورزيد و دستور داد تا خانه اي باشكوه به وي دهند كه با هزار قطعه نقره برابري كند. ابن عربي اين عطيه را پذيرفت و مدتي هم در آن خانه زندگي كرد؛ ولي پس از چندي سائلي از وي كمك خواست و ابن عربي به وي گفت: جز اين خانه چيزي ندارم. پس خانه را بدو بخشيد.
محيي الدين در مدت اقامتش در قونيه مجددا دست اندركار تأليف شد و كتاب هاي «مشاهده الاسرار» و «رسالة الانوار فبما يُمْنَح صاحب الخلوة من الاسرار» را به رشته تحرير درآورد. علاوه بر كار تأليف، طبق معمول به ملاقات جماعت عارفان و ارشاد و تعليم پيروان و شاگردان پرداخت.
استاد سيد جلال الدين آشتياني مي نويسد: ابن عربي مدتي قونيه را مركز تدريس خود قرار داد و از بين شاگردان بزرگ او فقط يك نفر داراي نبوغ و استعداد بي نظير بود كه توانست در دوراني نسبتا كوتاه مدارج عالي عرفان علمي و عملي را بپيمايد و در زمان حيات ابن عربي حوزه تدريس استاد را اداره نمايد و به مقام جانشيني استاد برگزيده شود كه او صدرالدين قونوي رومي است.
آري از مشهورترين و بزرگترين شاگردان او صدرالدين قونوي است كه به راستي بزرگترين مروّج و عرفان ابن عربي در شرق است و نيز عامل پيوند عرفان وي با عرفان عارف بزرگ اسلامي جلال الدين مولوي است. صدرالدين قونوي معاصر و معاشر با شيخ سعدالدين حموي و شيخ اوحدالدين كرماني و خواجه نصيرالدين طوسي بوده است. با توجه به ارتباطش با خواجه نصير و سعدالدين حموي، وجود نوعي گرايش به تشيع را در عقايد و تعاليم او مي توان ديد.
علامه شهيد مطهري در اين باره مي فرمايد: صدرالدين قونوي ربيب محيي الدين است. يعني محيي الدين شوهر مادرش بوده و او به منزله فرزند محيي الدين بوده است. صدرالدين عارف بسيار عجيب و فوق العاده اي است كه افكار محيي الدين را در كتاب هاي مختلف خود شرح و تفسير كرد. او تأليفات زيادي دارد، از جمله آن ها كتاب «مفتاح الغيب» است كه ابن حمزه فناري به نام «مصباح الانس» آن را شرح كرد و از كتب بسيار خوبي است و در اين اعصار اخير در عرفان تدريس مي شد. كتاب هاي اصيل عرفاني از صدرالدين قونوي است. او شارح خوب افكار محيي الدين است. محيي الدين مثل هر پايه گذار مكتبي است كه قهرا خودِ آن پايه گذار، مؤلف و مبين خوبي نيست، بعد يك كس ديگرپيدا مي شود ومكتب اورا خوب درك و تفسير و بيان مي كند.
صدرالدين همدوره مولوي بوده و ارتباط مولوي با محيي الدين از طريق صدرالدين بوده است. اين ها معاصر و دوست همديگر بوده اند. صدرالدين پيش نماز بوده و مولوي در نماز جماعت او شركت مي كرده است و در ملاقات هايي كه با هم داشتند، نسبت به يكديگر احترام بسيار مي گذاشتند. نوشته اند كه صدرالدين در مجلسي نشسته بود و شاگردان و خواص او در آن حضور داشتند. بعد مولوي وارد شد، او مسند و سجاده خود را انداخت براي مولوي كه تو بنشين، هر كار كرد ننشست، مولوي گفت: ما را نشايد در مسندي كه شما نشسته ايد بنشينيم. صدرالدين هم مسند را ترك كرد و گفت: آنچه كه شما را نشايد ما را هم نشايد.
بدون شك عرفان نظري مولوي، همان عرفان محيي الدين است. درست است كه مولوي خودش هم يك نابغه است ولي فوق العاده تحت تأثير عرفان محيي الدين بوده است و اساسا هر عارفي كه در عالم اسلام بعد از محيي الدين آمده تحت تأثير محيي الدين است.
بالاخره قصه كرامات ابن عربي در شهر شايع شد و زبانزد خاص و عام گرديد و مردم براي پي بردن به صحت اين عجايب و كسب اطمينان از وقوع اين غرايب، از گوشه و كنار به وي نزديكي جسته و اعمال و افعالش را مورد دقت قرار دادند.
روزي نقاشي، تصوير كبكي را به اندازه كبك حقيقي چنان با دقت و صحت تخيل و حسن صنعت، تصوير كرد كه بازي به گمان اين كه آن كبك زنده است، به روي آن افتاد. او اين تصوير را براي امتحانِ ابن عربي پيش وي آورد و درباره آن از ابن عربي نظر خواست. ابن عربي پس از اين كه كار وي را ستود، گفت: اين تصوير از جميع جهات كامل است جز اين كه در آن عيب پنهاني است و آن اين كه پاهاي آن نسبت به صورتش به اندازه پهناي دانه جوي دراز است. در اين حال حاضران تعجب كردند و نقاش سر وي را بوسيد و اعتراف كرد كه از روي عمد و براي امتحان او چنين كرده است.
ابن عربي به حسب حال و اشتياق به سير و سياحت، از قونيه خارج شد، و از شهرهاي قيصريه، مَلَطيّه و سِيْواس گذشت و به مرزهاي ايران نزديك شد و سپس به ارزن روم در ارمنستان رفت. شايد اگر آشوب هاي يورش مغولان مانع نشده بود پاي ابن عربي به ايران رسيده بود. درادامه مسافرتش به عراق به جايي رسيد كه آب فرات در آنجا ازشدت سرما يخ بسته بود؛ به طوري كه كاروان ها ازروي يخ عبور مي كردند. دراين شهرها نيزبه ديداربرخي عارفان زمان نايل شد. درهمين سالهاست كه خداوند پسرش سعدالدين را به اواعطا كرد.