تلويزيون، راديو، سينما، كامپيوتر، اينترنت، ماهواره و... از رسانههاي جديد ارتباطي هستند كه به تدريج در سده اخير جايگزين رسانههاي سنتي شدهاند و هيچ پديده آموزشي ديگري نتوانسته با آنها هماوردي كند و جايگزين آنها شود. به علاوه به دليل تحولات در عرصه رسانههاي ديجيتال در دهههاي اخير، مفاهيمي همچون متن ديجيتالي1 و بينمتني 2 شكل گرفته است كه منظور از متن ديجيتالي شكلگيري فرآيند كامپيوتري رسانهها در فرآيند عيني متن است و بر اثر آن مفهوم بينمتني شكل ميگيرد كه به معناي توجه به جنبههاي زيباييشناختي رسانهها و نياز مخاطبان در چارچوب پيامهاي رسانهاي و نظام نشانهاي آن است. (اورت، 1388: 381)
البته آنگونه كه از آمارها آشكار ميشود، تلويزيون بيشتر وقت مردم را به خود اختصاص داده و مركز و محور خانه است. طوري كه حتي وسايل خانه پيرامون آن سامان ميگيرد و تزيين ميشود. در سده گذشته به اقرار بسياري از رسانهشناسان، راديو و تلويزيون اولين رسانههاي مسلط بر دنياي غرب بودهاند كه با چند شركت خصوصي پا به عرصه وجود گذاشتند. بعضي از پژوهشگران رسانه بر اين باور هستند كه ما به دليل انقلاب ديجيتال در عرصه رسانه، به پايان عصر سينما رسيدهايم و وارد عصر پساتلويزيون شدهايم. شكلگيري ابزارهاي رسانهاي جديد همچون ماهواره، تلويزيون كابلي، ضبط ويديوي ديجيتالي، كامپيوتر، دوربينهاي كامپيوتري، اينترنت و... نيز ما را از دوره تلويزيون وارد دوره پساتلويزيون كرده است، (همان: 379) با وجود اين تصور ميشود كه تلويزيون در زندگي توده مرم حضوري پررنگ دارد و اگرچه آنها از ديگر ابزارهاي رسانهاي ديجيتال نيز استفاده ميكنند، بيشتر وقت خود را با تماشاي تلويزيون ميگذرانند. عدهاي ديگر مدعي هستند، مشاهدهكنندگان تلويزيون نگاه سطحي و دمدستي به اين رسانه دارند و درصد كمي از ظريفت ذهني و تمركز خود را براي تماشاي تلويزيون به كار ميبرند. براي مثال هر چند لحظه، از جلوي آن برميخيزند و به كارهاي ديگر خود مشغول ميشوند، در مقابل اين ديدگاه نيز ميتوان گفت كه اين ابزار ارتباطي بيشترين حضور را در زندگي مردم داشته و ديگر ابزارهاي رسانهاي نتوانستهاند گوي سبقت را از آن بربايند. با آنكه نميتوان جنبههاي زيباييشناختي رسانههايي همچون كامپيوتر، اينترنت و... را ناديده گرفت و استفاده از آن نيز روزبهروز افزون ميشود، اما به نظر ميرسد كه زيباييشناسي حاصل از تلويزيون جايگاه خود را ميان مردم حفظ كرده است.
در زمان گذشته و در جوامع سنتي، وسايل ارتباطي به صورت تصويري و يا مجازي نبوده است و ارتباط افراد، به صورت مستقيم و رودررو شكل ميگرفته است و اين ارتباط دو طرفه و مستقيم، كنش و واكنشهاي عاطفي، رواني و تأثير و تأثر دو جانبه را دربر داشته است، ازاينرو آموزشهاي مذهبي و عمومي نيز به صورت مجالس مذهبي، وعظ و خطابه در منبرها، روضهخواني، نمازهاي جماعت و جمعه، عزاداري و كلاسهاي درس شكل ميگرفته و سخنران يا آموزشدهنده در ضمن سخنرانيها در حسينيهها، تكايا، مساجد، به شكل تعزيه، نقالي، ذكر مناقب و فضايل، با توده مردم ارتباط برقرار ميكرده و پيام خود را به آنان منتقل ميساخت؛ يعني توده مردم در مسائل اخلاقي، ديني، اجتماعي و سياسي، به صورت چهره به چهره و بدون هيچگونه دسيسه و حيلهگريهاي تبليغاتي يا رسانهاي، در متن واقعيت و ماجراهاي اجتماعي قرار ميگرفتند و از مسائل مطلع ميشدند. تجربه تاريخ سياسي معاصر در ايران بيانگر اين است كه همواره بازاريها و توده مردم متدين كوچه و بازار، ضمن استماع سخنرانيها، تشكل اجتماعي يافته و نسبت به قضاياي سياسي حساسيت اجتماعي پيدا ميكردند. براي مثال، بسياري از اعتراضهاي سياسي عليه رژيم پهلوي، با همين رسانههاي سنتي شكل مييافت. (فرقاني، 1382: 88)
با وجود آنكه برخي انديشمندان عرصه رسانه همچون بودريار، پستمن، آدورنو، هوركهايمر و ديگران و يا فيلسوفان برجستهاي همچون هايدگر نسبت به تكنولوژي يا رسانههاي تكنولوژيك نگاه آسيبي و سلبي دارند و درباره مضرات وسايل ارتباطي جديد سخن گفتهاند، اما به هر ترتيب، نميتوان وضعيت موجود را انكار كرد و هويت فرهنگي و جهاني موجود را يكسره ناديده گرفت. ناگزير بايد براي اصلاح وضعيت موجود همت گمارد و با توليد گفتمانهاي جديد، وضعيت بهتري را ايجاد كرد. بر خلاف اينكه هايدگر شاهد پيشرفت تكنولوژي نو در نسل جديد كامپيوترها نبود، همواره بر اين باور بود كه ميان تكنولوژي و ارزشهاي انساني تقابل و تضاد وجود دارد و بنياد بديهاي قرن بيستم را در تكنولوژي ميديد. او معتقد بود كه تكنولوژي نيرويي قوي دارد كه موجب ميشود در برابر قواعد و اصول اخلاق سنتي بايستد و آن را به مبارزه بطلبد. براي مثال، او از فاجعه آلمان نازي، به عنوان «مواجهه انسانيت اروپايي با تكنولوژي جهاني» ياد ميكرد و ريشه علومي را كه امروزه به شكوفايي رسيدهاند و اكنون با علوم كامپيوتري تلفيق شدهاند، در فلسفه دكارتي ميدانست. اما با اينكه هايدگر نگاه منفي نسبت به تكنولوژي و پيرو آن به رسانههاي مدرن داشت، معتقد بود كه تكنولوژي بالذات، وجهي از وجود (اگزيستانس) بشري است و نميتوان آن را به راحتي از زيست انسان كنار زد. به طوري كه امروزه رسانههاي ارتباطي، جزئي از اين سبك زندگي و جهان دروني انسانها شده است. او قدرت و توانايي ماشين و تكنولوژي را به مثابه عاملي كه رابطه ما را با جهان احساسات تغيير ميدهد، درك كرده بود. (هايم، 1388: 69 ـ 80)
مك لوهان با نگاه مثبت به رسانههاي ارتباطي، برخلاف نگرش كساني، همچون مكتب فرانكفورت، كه رسانههاي جمعي را تهديدي براي دموكراسي قلمداد ميكردند، به شدت بر اين امر پا ميفشارد كه سيستم ارتباطاتي جديد منشأ تحولات جهان ما شده است. او در نگاهي جبرگرايانه به رسانهها، بر اين باور است كه رشد و توسعه حاصل از علم و عقلانيت كه به تكنولوژي جديد انجاميده است، موجب شده تا رسانههاي ارتباطي جديد شكل بگيرند. او اين امر را گامي مؤثر در مسير رهايي انديشه ميدانست. از ديدگاه او رسانههاي جديد، گونههاي موجود نهادهاي بوروكراتيك را با تشويش و شكست مواجه كرده و در عرصه ذخيره و كاربرد اطلاعات و مديريتهاي اجتماعي، تحولي ژرف پديد آورده است، (مورگان، 1390: 17) اما انديشمندان حلقه فرانكفورت، همچون آدورنو و هوركهايمر، بر اين باورند كه نظام سرمايهداري با صنعت فرهنگ به اهداف و نيات خود ميرسد و از آن در ساختن جامعهاي تودهوار، استفاده ابزاري ميكند. پستمن نيز بر اين باور است كه رسانهها به جاي آنكه افكار عمومي و ذهن جوامع را به سمت مسائل اصلي جهان معطوف كنند، ذهنشان را به سمت سرگرمي و دلمشغوليهاي كودكانه منحرف ميكنند. فردي همچون هابرماس، با وجود آنكه معتقد است پروژه مدرنيته در حال تكميل و ترميم خود است، بر اين باور است كه رسانهها، مبتني بر نظام كنوني جهان و دستآوردهاي بالفعل عالم است كه هيچگاه نميتوان آن را «زيستجهان» انسانها دانست؛ بدين معنا كه انسانها داراي يك جهان دروني هستند كه در آن نظام هنجاري، تاريخ، آداب و سنت، مذهب و ديگر عناصر كهن و عميق وجود دارد، و رسانهها كه مدتي كوتاه است وارد زندگي ما شدهاند هنوز نتوانستهاند وارد «زيستجهان» ما شوند و تنها پديدهاي نوظهور در جوامع بشري هستند.
افزون بر اين، به نظر ميرسد در تطبيق ميان كامپيوتر و اينترنت با تلويزيون، امنيت خاطر و سلامت روان در ميان نوجوانان و جوانان همچنين كاركرد افزونتر در تعليم و تربيت، در استفاده از تلويزيون نسبت به كامپيوتر قابل توجه است. در كامپيوتر به تعبير لورا جي. گوارك چهار عنصر سرعت، دسترسي، ناشناس ماندن و همكنشي يا ارتباط وجود دارد، (گوارك، 1388: 405) به طوري كه اين عناصر موجب ميشوند فرد به اطلاعاتي دسترسي سريع داشته باشد كه نياز ندارد و حتي ممكن است براي او مضر باشد. براي مثال امروزه كودكي دهساله اطلاعاتي دارد كه بهتر است در سن سيسالگي داشته باشد. ازاينرو، گفته شده رسانههايي همچون كامپيوتر، اينترنت و ماهواره كودك را وارد فضا و دنيايي ميكنند كه سن او، اقتضاي آن جهان را ندارد و بايد در سالهاي پسين وارد آن شود. اين دسترسي پيش از موعد، موجب ميشود، كودك افسرده، خشن و حتي روانپريش شود، به طوري كه امروزه كودكان ما دوره كودكي خود را به سرعت پشت سر ميگذارند و زودتر از موعد وارد دنياي بزرگسالي ميشوند.
امروزه كودكان و نوجوانان به تعبير لورا گوارك ميتوانند جنسيت، سن و ديگر عناصر هويتي و شخصيتي خود را پنهان كنند، ناشناس باقي بمانند و با ديگران همكنشي، ارتباط و همزيستي داشته باشند. رابطهاي كه چه بسا در عالم واقع، والدين يا هنجارهاي اجتماعي او را از آن نهي ميكنند. در برابر كامپيوتر و اينترنت، فقدان اين چهار شرط، در رسانهاي همچون تلويزيون موجب ميشود، مخاطرات كمتري نوجوانان و جوانان را به ويژه در جوامع غيرسكولار و شرقي تهديد كند. افزون بر اين آموزش با تلويزيون كمهزينهتر و راحتتر است. در مقابل، شايد يكي از جديترين عوامل ايجاد گسست ميان نسلها، تلاطمهاي رواني، از دست رفتن هويتهاي ملي و مذهبي، درونگرايي و فردگرايي افراطي، شكلگيري هويتهاي فراملي و فراارزشي، جابجايي هستيشناسانه، لمپنيسم و... در ميان جوانان، محصول استفاده از كامپيوتر و اينترنت و عدم امكان نظارت و كنترل كافي بر اين ابزار است.