شخصيتها:
گزارشگر سازمان ملل (حاجقاسم)
جرالد: ميانسال
باني: ميانسال
اگنس: ميانسال
پرستار: ميانسال
جني: كودك چهارساله
1- شب – داخلي
- واشنگتن - خانه اگنس كالامارد - گزارشگر سازمان ملل -
باني: (از دور) چيكار ميكني اگنس؟
اگنس: مثل هميشه ... كار ميكنم.
باني: برات قهوه آوردم با اينكه نبايد اين ساعت قهوه بخوري.
اگنس: ميدوني كه عادت دارم شبها قهوه بخورم.
باني: (قهوه را روي ميز ميگذارد) ميتونم بشينم؟
اگنس: البته باني ... ميدوني من هميشه براي تو وقت دارم. هميشه گفتم اول خانواده ... بعد كار.
باني: (بر روي صندلي كنار اگنس مينشيند) اگنس! واقعاً فكر ميكني با اين همه كاري كه داري ميكني به هدفت برسي؟
اگنس: ميدونم اون هدف دست نيافتنيه ولي سعيمو ميكنم (فنجان قهوه را بر ميدارد) دنيا بايد جاي بهتري براي بچهها بشه. (قهوه مينوشد)
باني: با اينكه كه فكر ميكنم همسرم بيش از توانش كار ميكنه، ولي بهت افتخار ميكنم خانم ِ اگنس كالامارد گزارشگر سازمان ملل.
اگنس: (ميخندد) اينجوري كه تو ميگي بايد خجالت بكشم.
باني: (خوشحال) اينو گوش كن. بزار از روي آيپدم برات بخونم ... آها ... اگنس كالامار گزارشگر ويژه سازمان ملل متحد زني است كه بهشدت پيگير اقدامات ضد بشري عربستان است و اكنون در تلاش براي كشف جزئيات جديدي از هكشدن تلفن همراه مؤسس شركت آمازون است. او با اين اقدامات خود سعوديها را به وحشت انداخته.
اگنس: نميدونستم به سياست علاقه داري باني. (قهوه مينوشد)
باني: امروز اين نوشتهها رو تو باشگاه براي دوستام ميخوندم. ميگفتم اين زن همسر منه! اينو گوش كن. گاردين نوشته؛ به قلم استفاني كرشگزنر: زني وجود دارد كه هيچ بودجه و دفتري ندارد اما سلاطين ِنفت جهان يعني سعوديها را به وحشت انداخته. حالا ... نوبت اين سرمقاله است ...
اگنس: بسه ديگه ... خودم همهشونو خوندم.
باني: يعني واقعاً وليعهد عربستان مضمون اصلي گزارش تو بود؟ ميخواي بكشونيش به ميز محاكمه؟
اگنس: به اين سادگيها نيست من وظيفه داشتم فقط به دولتها گوشزد كنم شخصي كه دستور قتل خاشقجي رو صادر كرد هنوز دستانش آغشته به خونه.
باني: اين پرونده چيه روي سيستمت ... انگار كار جديدي شروع كردي؟ اين ... اين عكس كيه؟
اگنس: قاسم سليماني.
باني: همون نظامي بلندپايه ايراني كه كشته شد؟
اگنس: آره. دارم گزارشي كه وزارت امور خارجه آمريكا برام فرستاد رو ميخونم. امروز صبح برام ايميل كردن.
باني: چرا تو؟
اگنس: UN تحقيقات رو سپردن به من.
باني: در مورد چي؟
اگنس: كشتهشدن قاسم سليماني توسط پهبادِ ايالت متحده.
باني: نبايد پرونده خيلي سختي باشه. يك دشمن كشته شده. بايد از ايالات متحده تشكر كرد.
اگنس: خوش به حالت باني ... شغلت در رابطه با سياست نيست و ميتوني راحت قضاوت كني.
باني: حالا تو گزارش واشنگتن چي نوشته.
اگنس: ميخوان ضرورت اين حمله رو توجيه كنن دهها صفحه سند فرستادن.
- دختري چهار پنج ساله نزديك ميشود. -
جِني: مامان ...؟
اگنس: چي شده جني؟ چرا بيدار شدي؟
دختر: خواب بد ديدم.
باني: بيا دخترم ... بيا تعريف كن چي شد!
- دختر نزديكتر ميشود -
جِني: خواب ديدم خونه آتيش گرفته بود ... يك آقايي بالاي ديوار بود ... با يك تفنگ بزرگ. انگار اون آقاهه خونمونو آتيش زده بود.
اگنس: كسي نبود كمكت كنه دخترم؟ من يا بابا؟
جِني: (بغض ميكند) نه ... من تنها بودم. اصلاً يادم نبود كه پدرومادر دارم ... تنها بودم توي همين خونه ...
اگنس: بيا بغلم عزيزم ... نترس ... مامان و بابا پيشتن ... كنارت. عزيزم ... بيا ... بيا ببرمت تو تختت. (بلند ميشود)
جِني: تو هم كنارم ميخوابي؟
اگنس: (مكث ميكند) تا وقتي كه خوابت ببره. قول ميدم.
- اگنس به همراه جني حركت ميكنند و چند قدمي ميروند -
باني: (كمي دور) راستي عزيزم. امروز همكار قديميت جرالد پيره تماس گرفت.
اگنس: (متعجب) جرالد؟ چرا با خونه تماس گرفت؟ ميدوني چند وقته كه ازش بيخبرم.
باني: انگار خيلي ناراحت بود ... ميگفت كه حتماً بايد باهات حرف بزنه.
جِني: بريم ديگه مامان.
اگنس: چشم عزيزم. الان. (رو به باني) باهاش تماس ميگيرم. ممنون كه بهم گفتي.
باني: ميدونم اين پيرمرد چقدر برات مهمه.
اگنس: بريم بخوابيم عزيزم.
موسيقي
2- روز – داخلي
- خانه سالمندان - يك خانم پرستار و اگنس در راهرو قدم ميزنند تا پشت در اتاق جرالد ميرسند. -
پرستار: شما دخترشون هستين؟
اگنس: نه. جرالد از همكاراي خوب من بود. سالهاست كه بازنشست شده و من ازش خبري نداشتم.
پرستار: هيچكس به ملاقاتش نميآد. اون هم سراغ كسي رو نميگيره. شما تو ارتش خدمت ميكنين؟
اگنس: ارتش؟ چرا اينو پرسيدين؟
پرستار: آخه اين همكارتون خيلي كابووس ميبينه ... از جنگ و بمباران ... (آرام) يكبار به من گفت كه از بازماندگان يك بمباران شيمياييه ... يكبار هم با گوشهاي خودم شنيدم كه تو خواب فرياد ميزد ... (متعجب) چيزايي به زبان عربي ميگفت.
اگنس: اون ميتونه به بيشتر زبانهاي خاورميانه صحبت كنه.
پرستار: نگفتين بهم كه كجا همكارتون بوده.
اگنس: اون زماني بهترين گزارشگر سازمان ملل بود.
پرستار: رسيديم. اين اتاقشه. ميتونين از پشت اين شيشه ببينينش.
اگنس: داره چيكار ميكنه؟
پرستار: ساعتها روي لبه تخت ميشينه ... دستهاشو دو طرفش ستون ميكنه و به كاشيهاي آسايشگاه چشم ميدوزه.
- گاهي هم زير لب چيزي ميگه -
اگنس: ميتونم تنها باهاش حرف بزنم؟
پرستار: البته. اگه كاري داشتين زنگ بغل تختشو بزنين.
- پرستار ميرود-
اگنس: (با خود) جرالد ِ پير ... خودتي؟! (در را باز ميكند + چند قدم آرام جلو ميرود) سلام جرالد.
جرالد: (زير لب و نامفهوم انگار كه از روي گزارشي ميخواند) صد و پنجاه و يك هزار مرگ خشونتبار گزارش از طرح پيمايش سلامت خانواده در عراق، ژوئن دو هزارو شش ... ششصد و يكهزار و بيست و هفت مرگ خشونتبار از ميان ششصد و پنجاه و چهار هزار و نهصد و شصت و پنج مرگ غيرطبيعي ... نقل از مجله لنست ... ژوئن دوهزار و شش.
اگنس: چي داري ميگي با خودت؟
جرالد: (پريشانتر از قبل و سريعتر) صد و نههزار و سي و دو مرگ خشونتبار. گزارشهاي روزانه طبقهبنديشده ... نقل از ويكي ليكس ...! هشتاد و هفت هزار و دويست و پانزده مرگ خشونتبار به استناد گواهيهاي فوت صادرشده وزارت بهداشت عراق.
اگنس: (ترسيده) چرا خواستي بيام اينجا؟ چيكارم داشتي جرالد؟ چرا نگام نميكني؟
جرالد: صد و شصت و دو هزار مرگ براي جمع غيرنظامي ... (گويي سرش را بلند ميكند و به اگنس مينگرد) تو ميدوني غيرنظامي يعني چي اگنس ... تو ميدوني.
اگنس: آره ... ميدونم ...
جرالد: يعني پدرها و مادرها ... يعني بچهها اگنس ... بچههاي كوچيك. يادته اولين روزي كه براي مصاحبه كاري اومدي پيشم چي گفتي؟ گفتي براي يك هدف واردِ سازمان ملل شدي ... يك هدف!
اگنس: گفتم از اومدن به سازمان ملل فقط يك هدف دارم. اين كه دنيا جاي بهتري براي بچهها بشه.
جرالد: تو بچه داري اگنس؟
اگنس: يك دختر ِ ششساله ... اسمشجانيه ... الان عكسشو بهت نشون ميدم.
- اگنس از كيفش عكسي را بيرون ميآورد -
اگنس: اين مال ِتولد ِ سال ِ قبلشه.
جرالد: (متعجب) شوهرت سياه پوسته؟
اگنس: (ميخندد) من پنجاه سالمه جرالد ... نميتونستم خطر كنم و بچهدار بشم ما جني رو از پرورشگاه آورديم.
جرالد: ما؟
اگنس: من و باني ... شوهرم. تو كه ميدوني جرالد من خودمو وقف كارم كردم ... وقتي براي بچهدارشدن نداشتم ...
جرالد: حتماً حالا كه بچه داري بيشتر به اون هدفت فكر ميكني؟ ... باورم نميشه كه تو پنجاه سالت شده ... براي من همون دختر زيبايي هستي كه ميتونست به هشت زبان بخونه و بنويسه ... تو رو مثل دختر نداشتهام دوست داشتم.
اگنس: تو خيلي چيزها يادم دادي جرالد. اين كه ما وظيفه داريم تو واشنگتن با شرارتهاي دنيا بجنگيم.
جرالد: (دوباره شروع ميكند به حرف زدن و پريشان شدن) نه ... من هيچي يادت ندادم چون خودم چيزي نميدونستم ... ما شرارت را نميشناختيم اگنس ... محور شرارتي وجود نداره ... ما خود شر بوديم ...
اگنس: آروم باش جرالد ... من هنوزم ميگم كه هر چي رو كه بلدم تو يادم دادي. تو جرالد – اي – توماس. مرد جاافتادهاي كه پشت سرش توي سازمان ملل ميگفتن؛ نه زني داره و نه بچهاي، اون با UN و پروندههاش ازدواج كرده. (با تأكيد) باز هم ميگم تو همه چيزو يادم دادي.
جرالد: نه اگنس ... نه! من ... من معلم خوبي نبودم. اما ... اما امروز خواستمت كه مهمترين درس رو بهت بدم ... كارآموزي تو اگنس امروز كامل ميشه ...(گويي كه نميخواهد كسي صدايش را بشنود) نبايد به اسناد اونها اعتماد كني ... بگرد دنبال اسناد خودت ... دنبال حقيقت. (دوباره وحشتزده و پريشان ميشود) حقيقت تو اسناد اونها نيست. التماست ميكنم ...
(گويي دست اگنس را ميگيرد) نميخوام ... نميخوام خوابهات مثل خوابهاي من آشفته بشه ... نميخوام به جايي برسي كه تمام خوابهات بشه مثل يك بمباران شيميايي ...
اگنس: (معترض) دستمو ... دستمو ول كن جرالد ... داري من و ميترسوني ... آه ... (دستش را پس ميكشد)
جرالد: مهمترين گزارش زندگيمو يادته؟ آره ...
اگنس: مگه ميشه يادم نباشه؟
جرالد: هموني كه در مورد انبارهاي شيميايي صدام تو عراق بود؟
اگنس: اون زمان من هنوز كارآموزت بودم. كمكت ميكردم براي تهيه اون گزارش.
جرالد: هزاران برگ سند، صدها گزارش مردمي و شاهد ... فيلم ... عكسهاي هوايي.
اگنس: من به سراسر دنيا پرواز كردم تا با شاهدها صحبت كنم. با عراقيهايي كه صدام اونها رو آواره كرده بود.
جرالد: گزارشهايي كه هيچ شكي درش نبود. محكم و مستدل. آدرس تكتك انبارهاي تسليحات شيميايي عراق.
اگنس: ولي خب! قبل از اين كه غرب عراق رو اشغال كنه صدام همه اونهارو معدوم كرد ... از بين برد.
جرالد: (فرياد) نه اگنس ... نه! (آرامتر) سلاح شيميايي وجود نداشت. نه سلاح شيميايي نه مواد شيميايي.
اگنس: اما ...
جرالد: تنها سلاح شيميايي كه صدام ازش استفاده كرده بود همونهايي بود كه خود غرب بهش داده بود ... سالها قبل تهيه گزارش ما ... همونهايي كه توي حلبچه ازش استفاده شده بود.
اگنس: اسنادش رو ديدم ... ظاهرا يك شركت آلماني ...
جرالد: (در حرفش ميپرد) فقط همون بود ... تنها سلاح كشتار جمعي عراق و ما بهشون داده بوديم.
اگنس: ما؟
جرالد: ما يعني غرب. غرب يعني محور شرارت اگنس.
- سكوت -
اگنس: ما ... يعني منو تو چيكار ميتونستيم بكنيم؟
جرالد: كار درستو اگنس. كار درستو.
اگنس: تو شروعكننده جنگ نبودي جرالد. چرا خودتو آزار ميدي؟
جرالد: همه اونها به گزارش من استناد كردن ... سناي ايالت متحده ... ناتو ... حتي توني بلر اسلايدهاي گزارش من و توي مجلس عوام بريتانيا نشون نمايندهها داد تا اونها رو راضي كنه كه عراق براي دنياي غرب يك خطره ... خطر بالقوهاي كه هر لحظه ممكنه بالفعل در بياد.
اگنس: بعد يازده سپتامبر افكار عمومي زخمخورده بود. نميشد درست قضاوت كرد.
جرالد: اما چرا مردم بيگناه بايد تاوان پس ميدادن؟ (خردشده و با بغض ادامه ميدهد) چرا من بايد بعد اين همه سال توي اين آسايشگاه تاوان پس بدم؟
اگنس: تو نبايد ...
جرالد: (در حرفش ميپرد) به خاطر گزارش من هزاران نفر مردن مردن ... صدها كودك ... بچهها اگنس ... بچهها نبايد تو جنگ ما بزرگترها بميرن. (ميگريد)
اگنس: هي جرالد ... تو مقصر نبودي ... اونها بهت اطلاعات غلط دادن ... اسنادي كه بهظاهر درست بود اما نبود. اونها بايد عذاب وجدان داشته باشن نه تو.
جرالد: (گريهاش را جمعوجور ميكند– جدي ميگويد) درس من امروز به تو اينه اگنس ... آخرين درس من به تو ... به اسناد به ظاهر درستشون اعتماد نكن ... اونها شرورن بهشون اعتماد نكن.
موسيقي
3- خانه اگنس – روز - داخلي
جِني: داري چيكار ميكني مامان؟
اگنس: (پشت لپتاپ مشغول تايپ است) دارم كار ميكنم عزيزم.
جِني:كارت خيلي زياده؟
اگنس: (دست از كار ميكشد) آره جني! ولي مامان هميشه براي تو وقت داره.
جِني: ديشب بابا ميگفت يك آقايي خيلي از دستت عصبانيه.
اگنس: (آه ميكشد) آره ... كار من جوريه كه هميشه بعضيها از دستم عصباني ميشن.
جِني: اون آقا كيه كه ناراحتش كردي؟
اگنس: (روي لپتاپ كار ميكند) اون آقا اينه ... وزير امور خارجه اين كشور.
جِني: چرا ناراحتش كردي؟
اگنس: چون حقيقت رو گفتم. براي كسايي كه ميخوان دروغ بشنون حقيقت هميشه تلخه.
- صداي پاي باني كه نزديك ميشود -
باني: ببين اگنس! بالاخره توئيت كرد. درمورد تو.
اگنس: كي؟
باني: خود پمپئو! نگاه كن ... گزارش تو رو ساختگي ميدونه ... ما گزارش ساختگي گزارش ويژه سازمان ملل را درباره كشتارهاي انجامشده از طريق پهبادهاي مسلح در مورد سردار سليماني را رد ميكنيم ... بهت كه گفتم اگنس، گزارشت بايد محتاطانهتر نوشته ميشد.
اگنس: از ديروز دارم ايميلهاي تهديدآميز ميگيرم.
جِني: (متعجب) تهديدآميز؟!
باني: تو برو توي اتاقت دخترم. من و مادرت ميخوايم حرف بزنيم.
جِني: باشه ... ميرم. جني چند قدمي دور ميشود از بيرون خانه صداي ترمز ماشين ميآيد و شيشه پنجره خانه با سنگي شكسته ميشود. جني جيغ ميكشد.
اگنس: (فرياد ميزند) بيا اينجا جني ... بيا بغلم.
باني: (ميرود) چي شده؟ كي بود كه اين كارو كرد .... يك سنگ بزرگ!
- سكوت - گريه جني -
اگنس: بايد دوربينهاي حياط رو چك كنيم.
باني: به خاطر اون گزارشه؟ (سكوت) جواب بده اگنس؟
اگنس: (عصباني) نميدونم ... نميدونم.
باني: ولي من ميدونم. تو با اون گزارشت داري زندگيمونو خراب ميكني.
اگنس: ازم چي ميخواي باني؟
باني: اين كه گزارشتو درست بنويسي.
اگنس: (عصباني) درست بنويسم؟ درست؟ درست و غلط رو كي تشخيص ميده؟ كاخ سفيد؟ ترامپ؟ (پوزخند) خود تو بگو باني ... ترامپ قدرت تشخيص درست و غلط رو داره؟
باني: من با ترامپ كاري ندارم. ولي اين قدر از سياست سر در ميآرم كه متوجه بشم اين آدم ... قاسم سليماني دشمن درجه يك مردم آمريكا بوده.
اگنس: (بلند) اشتباهت همينه.
جِني: مامان ... ميشه دعوا نكنين؟
باني: ما داريم حرف ميزنيم عزيزم ... دعوا نميكنيم فقط صدامون بلنده ...
اگنس: ميشه بري تو اتاقت جني ...
جِني: ميترسم ...
اگنس: اتفاقي نميافته ... فقط مراقب شيشهها باش.
- جني ميرود -
اگنس: (آرام) اشتباه بهمون فهموندن. سالهاست دارن بهمون ميگن اين آدم دشمن درجه يك مردم آمريكاست. ولي يك نفر از ما نرفت تا تحقيق كنه كه اين آدم دشمن سياستهاي آمريكا در منطقه خودشونه. خاورميانه!
باني: ممكنه تو سياست رو بهتر از من بدوني اگنس. ولي در هرصورت من يك آمريكايي وطنپرستم.
اگنس: وطنپرستي كور شما آمريكاييها شرمآور باني. من هم كشورم و دوست دارم. عاشق فرانسه و فرهنگش هستم. ولي حقيقت رو از فرانسه بيشتر دوست دارم.
باني: فكر ميكني حرفهايي كه ميزني حقيقته؟
اگنس: گوش كن باني! من نميدونم چرا كاخ سفيد اين قدر از اين مرد ميترسيد. ولي مطمئنم ... مثل روز برام روشنه كه اين آدم ... اين سرباز جونش رو براي مردم خودش، براي مردم خاورميانه از دست داد. من با قوانين بينالمللي آشنام باني ... ايالت متحده اجازه نداشت يك آدم رو كه بهطور قانوني ... با پاسپورت قانوني وارد كشوري شده رو با پهباد بكشه. من نميتونستم گزارش دروغ بدم.
باني: فردا چي؟ تو نشست مطبوعاتي چي ميخواي بگي؟
اگنس: حقيقتو ميگم. چطور ميتونم حرف حقو نزنم و شب بيام براي دختر كوچولومون قصههايي از حق و حقيقت بگم؟ اگه بخوايم دنيا جاي بهتري براي زندگي بشه بايد حقيقت رو گفت عزيزم.
پايان