عنوان | شهيد چمران از نگاه ديگران |
سيره | امام خمينى رحمه الله «چمران با عزت و عظمت و با تعهد به اسلام، جان خودش را فدا كرد و در اين دنيا شرف را بيمه كرد و در آن دنيا هم رحمت خدا را بيمه كرد. ما و شما هم خواهيم رفت. مثل چمران بميريد».(1) مقام معظم رهبرى، حضرت آيت اللّه خامنهاى «او (شهيد چمران) سالها در سنگر جهاد فى سبيل اللّه، دل دشمنان خدا را لرزانيده بود. او با دل خداشناس و ارادهى خللناپذيرش، هميشه مشت آهنين خود را بر چهرهى دشمن نواخته بود و با اين حال، او با روح لطيف و خلق ملكوتى و چشم خدابين به ماوراى محدودهها و تنگناهاى مادى نظر دوخته بود. راه او راه جهاد و تلاش براى حاكميت اسلام و به زانو درآوردن كفر و استكبار جهانى و راه نجات همهى مستضعفان است».(2) آيت اللّه هاشمى رفسنجانى «دكتر چمران، شخصيت عظيم، مجاهد و مبارز عارف و متعبد از ميان ما رفت و به لقاى خداوند بزرگ و معشوق هميشگى اش پيوست».(3) شهيد رجايى چمران، فرزند قهرمان و دلاور امت مسلمان ايران، بيعت خويش را با اسلام، امام و امت تا پاى جان و تا آخرين قطرهى خون، استوار و ايثارگر به انجام رساند. اين مرد ميدان آتش و خون، در نخستين روزهاى پيروزى انقلاب اسلامى همهى لحظات عمر خود را در راه دفاع از اسلام و آرمانهاى انقلاب اسلامى صرف كرد و سرانجام با عشق به اسلام و امام امت به كاروان شهيدان پيوست. او فرماندهى لايقى بود كه با حضور مستمر و مداوم خويش در سنگر و جبهه به استقبال شهادت مىرفت. و به هم رزمان خود، درس اميد و مقاومت مىداد.(4) همسر امام موسى صدر شهيد چمران، معلمى آگاه و مجاهدى با استقامت بود كه تنها به ايران شهيد پرور تعلق نداشت؛ بلكه سرتاسر خاك خونين لبنان عرصهى فداكارى و جانبازى آن عارف مشتاق شهادت بود و در راه نجات شيعيان محروم و تحقق آرمان مقدس فلسطين، با اسراييل غاصب و دست نشاندگان داخلى اش همواره در ستيزى خستگىناپذير مىرزميد. در رثاى او، چشمهاى محرومين لبنان از فقدان چنان ياورى دلسوز مىگريد و لبانشان از بازگشت راضيه و مرضيهى او به سوى خداى بزرگ مىخندد، چه سعادتى كه خدا تنها بر عاشقانش ارزانى مىدارد.(5) |
پاورقي | |
منبع | آيت مجاهدان |
نويسنده | مجيد نظري |
ناشر | مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما |
محل چاپ | قم |
سال چاپ | 1381 |
نوبت چاپ | اول |
صفحه | 68 |
عنوان | معرفت سلمان نسبت به مقام حضرت علي(ع) |
سيره | سلمان، درباره حضرت علي(ع) عقيده و معرفت خاصي داشت و مقام او را ميدانست و او را به عنوان امام و خليفه پيامبر(ص) و وارث علوم انبياء ميشناخت و پس از وفات پيامبر(ص) هم، در خط صحيح و صراط مستقيم ولايت، ثابت و استوار باقي ماند و يكي از دوازده نفري بود كه در مسجد و در حضور همه، با يادآوري سفارشها و توصيههاي پيامبر(ص)، از حق علي(ع)، كه حق امت بود، دفاع كرد. سلمان دومين نفري بود كه در حضور خليفه وقت، به پا خاست و چنين گفت: «اي ابوبكر! چه عذري داري كه خود را بر داناتر از خود و نزديكترين افراد به پيامبر(ص) و دانا به تأويل كتاب خدا و سنت پيامبر(ص) مقدم ميداري؟ كسي كه پيامبر(ص) او را در زمان حياتش مقدم داشته و هنگام وفاتش، شما را درباره او توصيه كرده است. شما كساني هستيد كه فرمان پيامبر(ص) را فراموش كرده و وصيت او را از ياد برديد و وعده او را مخالفت كرديد.»(1) 1. ترجمه احتياج طبرسي، جزء 1، ص 208. |
منبع | آشنائي با اسوهها سلمان و بلال |
نويسنده | جواد محدثي |
ناشر | دفتر تبليغات اسلامي |
سال چاپ | 1371 |
صفحه | 18 ـ 19 |
عنوان | عكس العمل امام صادق(ع) نسبت به فوت فرزندشان اسماعيل |
سيره | اسماعيل فرزند بزرگ حضرت صادق(ع) و جد خلفاي فاطمي مصر و مغرب است. امام صادق(ع) نسبت به اسماعيل بسيار محبت داشت. او فردي مؤمن و صاحب كمال بود. به طوري كه عدهاي فكر ميكردند او جانشين پدرش خواهد بود. اما در زمان پدر از دنيا رفت. وقتي جنازه او را به بقيع براي دفن ميبردند، امام صادق(ع) سه بار دستور داد جنازه او را بر زمين گذارند. سپس كفن از صورتش برميداشت. تا مردم او را ببينند و شاهد درگذشت او باشند و نگويند غايب شده است. با اين حال برخي معتقد به غيبت او يا جانشيني پسرش محمد بعد از امام صادق(ع) شدند. |
منبع | بحارالانوار |
نويسنده | علامه مجلسي(ره) |
جلد | 11 |
صفحه | 262 ـ 261 |
عنوان | كرامت امام هادي(ع) |
سيره | احمد بن هارون ميگويد: من در خيمه، يكي از غلامان امام هادي(ع) را آموزش ميدادم و كسان ديگري نيز آنجا بودند كه ناگاه امام(ع) سواره به نزديك خيمه رسيد، ما براي استقبال از خيمه بيرون رفتيم. پيش از رسيدن ما، حضرت(ع) از اسب پياده شد و عنان مركب را گرفته تا به در خيمه رسيد، پس با بستن عنان مركب به طناب خيمه، به اندرون آمد و نزديك ستون نشست و از من پرسيد: چه وقت قصد سفر به مدينه را داري؟ عرض كردم: امشب. حضرت فرمود: ميخواهم نوشتهاي از من به فلان تاجر برساني. پس غلام را به دنبال آوردن قلم و دوات فرستاد. در آن هنگام ناگاه اسب امام فريادي كرد و دم خود را جنبانيد، حضرت(ع) به زباني كه من نشنيده بودم چيزي فرمود و من همين مقدار فهميدم كه خطاب به اسب سبب فرياد كردن آن را پرسيد باز اسب فريادي كرد و حضرت(ع) به همان زبان به آن چيزي فرمود كه آن اسب عنان را از سر خود بيرون آورد و به جانب بستان رفت از اين مكالمه چيزي در خاطرم گذشت و شيطان وسوسهام نمود. حضرت هادي(ع) فرمود: اي احمد! بسيار استبعاد مكن و امثال اين چيزها را از ما دور مدان كه حق تعالي بيشتر از آنچه به آل داود كرامت فرموده، به آل محمد(ص) كرامت فرموده است. عرض كردم: يابن رسول الله! ميخواستم بدانم آن اسب چه گفت و شما به آن چه فرموديد. حضرت(ع) آنچه ميان ايشان و اسب ردّ و بدل شده بود[رابيان فرمود]. در حالي كه غروب شده بود و هوا تاريك بود، بدون نياز به چراغ نامه را نوشت و مهر نمود و فرمود: اي احمد! نماز مغرب و عشا را در مدينه در مسجد رسول الله (ص)بجاي آور. بعد از آن نامه را به صاحب نامه ـ كه در مسجد رسول الله(ص) خواهد بود ـ بده. احمد ميگويد: آنگونه كه امام (ع)فرموده بود، ارسال نامه انجام گرفت و روز بعد صاحب نامه، پاسخ نامه را به من داد و به خدمت امام (ع)رساندم. |
منبع | تحفة المجالس |
نويسنده | ابن تاج الدين حسن سلطان محمد |
ناشر | اسلاميه |
سال چاپ | بيتا |
صفحه | 337 |
عنوان | القاب وفضائل امام سجاد(ع) |
سيره | هريك از لقبهاي امام سجاد(ع) نشان دهنده مرتبهاي از كمال نفس و درجتي از ايمان و مرحلهاي از تقوي و پايهاي از اخلاص است و بيان دارنده اعتماد و اعتقاد مردم به دارنده اين لقبها: سيّد عابدان، پيشواي ساجدان، مهتر پرهيزگاران، امام مؤمنان، زيور صالحان، چراغ شب زندهداران و پيشاني پينه بسته. بيشتر كساني كه اين لقبها را بدو دادهاند نه شيعه بودهاند و نه او را امام و منصوب از جانب خدا ميدانستند، امّا نميتوانستند آنچه را در او ميبينند نديده بگيرند، او بحقيقت مظهر نمايان اين صفتها بوده است. |
منبع | زندگاني علي بن الحسين(ع) |
نويسنده | سيد جعفر شهيدي |
صفحه | 8 |
عنوان | حمايت حضرت عباس(ع)ازموضعگيري امام حسين(ع) |
سيره | وقتي معاويه از دنيا رفت، يزيد در دمشق نبود او به محض رسيدن به دمشق نامهاي به وليد بن عتبة بن ابي سفيان مبني بر ستاندن بيعت از امام حسين(ع) نوشت(1) او نگاشت: (حسين(ع) را احضار كن و بيدرنگ از او بيعت بگير و اگر سر باز زد، گردنش را بزن و سرش را براي من بفرست.)(2) وليد با مروان مشورت كرد. مروان در پاسخ وليد گفت: (اگر من جاي تو بودم، گردن او را ميزدم. او هرگز بيعت نخواهد كرد.) سپس امام حسين(ع) را احضار كردند. حضرت عباس(ع) نيز به همراه سي تن از بنيهاشم امام(ع) را همراهي نمودند. امام حسين(ع) داخل دارالاماره مدينه شد و بنيهاشم بيرون از دارالاماره منتظر فرمان امام(ع) ماندند. وليد از امام حسين(ع)خواست تا با يزيد بيعت كند، اما امام(ع) سرباز زد و فرمود:(بيعت به گونه پنهاني چندان درست نيست بگذار فردا كه همه را براي بيعت حاضر ميكني مرا نيز احضار كن [تا بيعت نمايم].) مروان گفت: (امير! عذر او را نپذير، او بيعت نميكند، گردنش را بزن). امام حسين(ع) برآشفت و فرمود: (واي بر تو اي پسر زن آبي چشم! تو دستور ميدهي كه گردن مرا بزنند! به خدا كه دروغ گفتي و بزرگتر از دهانت سخن راندي)(3) در اين لحظه، مروان شمشير خود را كشيد و به وليد گفت: (به جلادت دستور بده گردن او را بزند، قبل از اينكه بخواهد از اينجا خارج شود. من خون او را به گردن ميگيرم). امام(ع)، بنيهاشم را مطلع كرد و حضرت عباس(ع) به همراه افرادش با شمشيرهاي آخته به داخل يورش بردند و امام حسين(ع)را به بيرون هدايت نمودند.(4) امام(ع) صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوي حرم امن الهي نمود و حضرت عباس(ع) نيز بدون درنگ و تأمل در نتيجه و يا تعلّل در تصميم گيري، بار سفر بست و با امام(ع) همراه شد. |
پاورقي | |
منبع | چشم در چشم فرات |
نويسنده | ابوالفضل هاديمنش |
ناشر | انتشارات خادم الرضا(ع) |
محل چاپ | قم |
سال چاپ | 1386 |
نوبت چاپ | اول |
صفحه | 101 |
عنوان | شركت حضرت عباس(ع) در خاكسپاري امام مجتبي(ع) |
سيره | بنابر وصيت امام مجتبي(ع) بدن مطهر ايشان را به سوي مزار تابناك رسول خدا(ص) تشييع كردند. مروان، حاكم مدينه، از انگيزه تشييع كنندگان آگاه شد و به همراه گروهي از سربازان، با آرايش كامل نظامي، جلوي آنان را گرفت. مروان فرياد زد (آيا ميخواهيد او را كنار پيامبر(ص) به خاك بسپاريد؟) از سوي ديگر عايشه كه بر استري سوار بود، نزديك آمد و گفت: (چگونه ميخواهيد كسي را كه هرگز او را دوست نداشتهام به خانه من بياوريد؟) مروان دوباره صداي خود را بلند كرد: (آيا اين درست است كه عثمان در دورترين جاي مدينه و در قبرستان به خاك سپرده شود و حسن بن علي(ع) در جوار پيامبر(ص) دفن گردد؟ هرگز! من با شمشير جلو اين كار را خواهم گرفت) سپس ميان بنياميه و بنيهاشم درگيري لفظي صورت گرفت، ولي بنا به وصيت امام(ع) ، نبايد خوني ريخته ميشد. از اين رو، امام حسين(ع) با بردباري، فتنه را خواباند و فرمود: (به خدا سوگند اگر سفارش برادرم بر ريخته نشدن خون نبود، ميديديد كه چگونه شما را با شمشيرهاي خدا آشنا ميساختم. شما پيمان خود را با ما شكستيد و هرچه را كه شرط كرده بوديم، از ميان برديد)(1) آنگاه راه قبرستان بقيع را در پيش گرفت در اين هنگام، مروان با آگاه شدن از وصيت امام(ع) و ايمني از شمشيرهاي بنيهاشم، دست به حركتي زشت آلود زد. او جلوي بنيهاشم را گرفت و به دستور او بدن مطهر امام مجتبي (ع) هدف تيرهاي كينه قرار داده شد و هفتاد تير به تابوت امام مجتبي(ع) اصابت كرد.(2) حضرت عباس(ع) كه غيرت حيدري در رگهايش موج ميزد، با ديدن چنين صحنهاي برآشفت سبوي بردبارياش شكست و دست به قبضه شمشير برد. امام حسين(ع)، سفارش امام مجتبي(ع) را يادآور شد.(3) عباس(ع) بار ديگر شكيبايي پيشه ساخت و چون تيغي برهنه در كوره صبر آبديدهتر شد و در انتظار روزي نشست كه بتواند برّندگي اين تيغ را در احياي حق و حق طلبي به ستم پيشگان نشان دهد. اين رويداد به خوبي گوياي روح ولايتپذير و آگاه ايشان است. حساسيت اين مسأله وقتي افزايش مييابد كه شخص توان رويارويي با دشمن را در خود ببيند، ولي براي رعايت مصلحت جامعه دم بر نياورد. |
پاورقي | |
منبع | چشم در چشم فرات |
نويسنده | ابوالفضل هادي منش |
ناشر | انتشارات خادم الرضا(ع) |
محل چاپ | قم |
سال چاپ | 1386 |
نوبت چاپ | اول |
صفحه | 89 |
عنوان | شركت حضرت عباس(ع) در تجهيز امام مجتبي(ع) |
سيره | وقتي امام مجتبي(ع) به شهادت رسيد حضرت عباس(ع) بيست و چهار سال داشت.(1) پس از شهادت امام حسن مجتبي(ع) در سن 57 سالگي(2) امام حسين(ع) به همراه محمد بن حنفيه و برادر بزرگوارش ابوالفضل العباس(ع) به تجهيز و غسل و كفن كردن بدن مسموم امام (ع) پرداختند. پس از اتمام غسل و كفن، امام حسين(ع) بر او نماز خوانده و بدن او را براي دفن بيرون بردند.(3) از سعيد بن العاص (حاكم مدينه) به عنوان كسي ذكر كردهاند كه بر امام نماز خوانده؛ اما با معارف اسلامي منافات دارد؛ زيرا روايات بسياري وجود دارد كه غسل و نماز امام (ع) بر عهده امام(ع) است. ابومعمّر از امام صادق(ع) پرسيد: (آيا غسل و نماز امام بر عهده امام است؟) امام (ع) پاسخ فرمود: (آري و اين سنتي است كه حضرت موسي(ع) بنا نهاده است.)(4) از اين رو به طور يقين نماز را امام حسين(ع) برايشان خواندهاند؛ اما براي جلوگيري از درگيري و حساسيت زايي در محيط ارعاب و وحشتي كه بنياميه به وجود آورده بودند، امام حسين(ع) اجازه دادهاند كه او نيز نمازي بر بدن امام مجتبي(ع) بخواند. |
پاورقي | |
منبع | چشم در چشم فرات |
نويسنده | ابوالفضل هاديمنش |
ناشر | انتشارات خادم الرضا(ع) |
محل چاپ | قم |
سال چاپ | 1386 |
نوبت چاپ | اول |
صفحه | 88 |
عنوان | حضرت عباس(ع) در دوران خلافت امام علي(ع) |
سيره | امام علي(ع) در جامعهاي نابسامان و آشوب زده به خلافت رسيد و دوران كوتاه خلافت ايشان، در جنگهاي گوناگون با ياغيان و جدايي طلبان سپري شد كه به بهانههاي گوناگون شمشير ميكشيدند. پس از گذشت چند ماه از تأسيس حكومت علوي، گروهي از همانان كه با علي(ع) بيعت كرده بودند، بصره را تصرف كردند و با شعار خونخواهي عثمان، فتنه جمل را بر پا نمودند. شايد اولين حضور عباس(ع) در صحنه سياسي همين حركت او باشد. پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفري معاويه به صفين، وي به منظور شكست دادن اميرالمؤمنين(ع) آب را به روي آنها ميبندد او عده زيادي را مأمور نگهباني از آبراه فرات كرده، ابوالاعور اسلمي را بدان ميگمارد .وقتي سپاهيان خسته و تشنه اميرالمؤمنين(ع) به صفين ميرسند، آب را به روي خود بسته ميبينند. تشنگي بيش از حد سپاه، اميرالمؤمنين(ع) را بر آن ميدارد تا عدهاي را به فرماندهي صعصعة بن صوحان و شبث بن ربعي، براي آوردن آب اعزام كند. آنان به همراه تعدادي از سپاهيان، به فرات حمله كرده، آب ميآورند.(1) در اين يورش امام حسين(ع) و اباالفضل العباس(ع) نيز شركت داشتندكه مالك اشتر اين گروه را هدايت ميكرد.(2) |
پاورقي | |
منبع | چشم در چشم فرات |
نويسنده | ابوالفضل هادي منش |
ناشر | انتشارات خادم الرضا(ع) |
محل چاپ | قم |
سال چاپ | 1386 |
نوبت چاپ | اول |
صفحه | 75 |
عنوان | حضرت عباس(ع) در دوران سكوت اميرالمؤمنان (ع) |
سيره | پس از رحلت پيامبر گرامي اسلام(ص) خلافت از مجراي اصلي خود منحرف شد. امام علي(ع) از حكومت بر مردم كناره گرفت و بيش از دو دهه سكوت اختيار كرد. ايشان كه بدون دخالت مستقيم در امور سياسي، اوضاع را زير نظر داشت، ميفرمايد: با خاري در چشم و استخواني در گلو، شكيبايي پيشه ساختم(1) او بردباري و سكوت را شيوه خويش قرار داده بود، مانند كسي كه خار در چشم دارد و نميتواند پلك بزند، پس بايد ديدگانش را باز نگهدارد و همچون كسي كه استخواني در گلو دارد، پس توان سخن گفتنش نيست. اين كنايه، اوضاع آن روزگار را به زيبايي ترسيم ميكند. از امام صادق(ع) پرسيدند: (چرا امام علي(ع) اين قدر سكوت كرد و در مسائل سياسي جامعه دخالت نكرد؟) ايشان در پاسخ فرمود: (از ترس اينكه مردم كافر شوند)(2) نارضايتيها در زمان خلافت عثمان به اوج خود ميرسد و سرانجام به قتل او ميانجامد و امام علي(ع) به خلافت ميرسد.(3) عباس(ع) كه در اين هنگام نوجواني پرشور بود، فساد، تبعيض، قوميت گرايي و حق كشيها را ميبيند و در محضر پدر خويش، راه مبارزه، حق طلبي و باطل ستيزي را ميآموزد. با به خلافت رسيدن پدر، كم كم آنها را به كار ميبندد و آماده روزي ميشود كه رو در رويِ ستم پيشگي بايستد. |
پاورقي | |
منبع | چشم در چشم فرات |
نويسنده | ابوالفضل هاديمنش |
ناشر | انتشارات خادم الرضا(ع) |
محل چاپ | قم |
سال چاپ | 1386 |
نوبت چاپ | اول |
صفحه | 73 |