عنوان | سفارش به استقامت و پايداري در ناملايمات |
ضرب المثل | «سد سكندر باش» |
زمينه پيدايش | به روايت افسانهپردازان، اسكندر، در راه بازگشت از ظلمات و كنار چشمه آب حيوان، به شهري سرسبز و آراسته رسيد كه در پاي كوهي بلند واقع شده بود. بزرگان شهر در اين هنگام به خدمت او شتافتند و از خرابكاري قومي به نام يأجوج و مأجوج شكايت كردند و گفتند كه اين جانوران، اندامي پر مو و دنداني مانند دندان گراز دارند. گوشهاي آنها به قدري پهن است كه در موقع استراحت يكي را بستر و ديگري را روانداز ميكنند! در فصل بهار، گروه گروه از كوهسار فرو ميآيند و خواب و آسايش ما را بر هم ميزنند. اسكندر وقتي شرح اين ماجرا را شنيد، بينهايت متأثر شد. با گروهي از دانشمندان به گذرگاه يأجوج و مأجوج رفت و محل تنگه را كه گذرگاه اقوام وحشي بود، از نزديك بررسي كرد. سپس فرمان داد سنگ، گچ، آهن، مس، روي، گوگرد، نفت و قير را به وسيله حرارت آتش با يكديگر درآميختند و ميان دو ديوار تنگه را با اين مواد به كلي پر كردند و بدين وسيله ساكنان جنوبي سد براي هميشه از تعرض و آسيب قوم يأجوج و مأجوج مصون ماندند!(1) به گفته نظامي: بدان گونه سدّي ز پولاد بست * كه تا رستخيزش نباشد شكست چو طالع نمود آن بلند اختري * كه شد ساخته سد اسكندري |
پيامها | زماني است كه بخواهند كسي را در مقابل دشمن يا حوادث به شوق و شجاعت وادار كنند. |
ضرب المثل هاي هم مضمون | ـ اگر از خار بترسي دستت به گُل نميرسد.(2) ـ گر خرمن گُل خواهي، از خار مترس اي دل.(3) (خواجوي كرماني) ـ آن را كه حساب پاك است، از محاسبه چه باك است؟(4) (سعدي) ـ راست باش و ز مير(*) و شاه مترس.(5) (اوحدي) ـ بيگناهان، دلير ميباشند.(6) |
اشعار هم مضمون | راست باش و مدار از كس، بيم.(7) (سنايي) تو پاك باش و مدار اي برادر از كس باك.(8) (سعدي) |
ريشه هاي قرآني حديثي | امام علي(ع): «الشّجاعَةُ نُضرَةٌ حاضرةٌ و فَضيلةٌ ظاهِرَةٌ؛ شجاعت، ياوري آماده و فضيلتي آشكار است.»(9) امام علي(ع): «كُنْ فِي الشَّدائِدِ صَبُوراً، و فَيِ الزَّلازِلَ وَقَوراً؛ در سختيها بسيار شكيبا، و در زلزلهها و مصائبي كه باعث اضطراب شود بسيار باوقار باش».(10) |
لغات | مير: امير. |
پاورقي | 1. ريشههاي تاريخي امثال و حكم، ج 2، تلخيص از صص 619 ـ 621. 2. ابراهيم شكورزاده بلوري، دوازده هزار مثل فارسي، ص 127. 3. همان، ص 822. 4. امثال و حكم دهخدا، ج 1، ص 55. 5. همان، ج 2، ص 858. 6. دوازده هزار مثل فارسي، ص 292. 7. امثال و حكم، ج 2، ص 822. 8. همان، ج 1، ص 559. 9. سيد اصغر ناظمزاده، جلوههاي حكمت، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، چ 3، 1377، ص 311. 10. تميمي آمدي، غررالحكم و دررالكلم، ج 1، ح 7147، ص 687. |
عنوان | واقعي جلوهدادن امور خالي واقعيّت |
ضرب المثل | «قُمْپز در كردن» |
زمينه پيدايش | «قپوز» در زمان امپراطوري عثماني توپي سر يُر بوده است كه آنها در جنگهاي با ايران از آن استفاده ميكردند. اين توپ اثر تخريبي نداشته؛ زيرا در آن گلوله به كار نميرفته است، بلكه مقدار زيادي باروت در آن ميريختند و پارچههاي كهنه و غير قابل استفاده را در آن، جاي ميدادند و ميكوبيدند تا كاملاً محكم شود. سپس اين توپها را در مناطق كوهستاني كه موجب انعكاس و تقويت صدا ميشد به طرف دشمن آتش ميكردند. اين توپ چنان صداي هولناكي داشت كه تمام كوهستان را به لرزه درميآورد و تا مدتي صحنه جنگ را تحت الشعاع قرار ميداد، ولي كاري صورت نميداد؛ زيرا گلوله نداشت. در جنگهاي اوليه بين ايران و عثماني، صداي هولناك آن در روحيه سربازان ايراني اثر ميگذاشت و از پيشروي آنان تا حد مؤثري جلوگيري ميكرد، ولي بعدها كه ايرانيان به توخالي بودن آن پي بردند، هرگاه صداي گوشخراش آن را ميشنيدند به يكديگر ميگفتند: «نترسيد، قپوز در ميكنند»، يعني تو خالي است و گلوله ندارد. كلمه «قپوز» به مرور زمان تحريف شد و به صورت «قمپز» تغيير شكل داد و به صورت ضرب المثل درآمد.(1) |
پيامها | در مورد شخصي به كار ميرود كه مدام دوست دارد از خودش تعريف كند و به بعضي از اعمال خود، جنبه شاهكار و پهلواني بدهد. با اين گمان كه اگر حرفهاي گنده بزند و كارهاي مهمي را برخلاف حقيقت به خود نسبت دهد، حقيقت مطلب هميشه پنهان ميماند، در حالي كه چنين نيست و قيافه حقيقي اين گونه افراد مغرور به زودي آشكار ميشود.(2) |
ضرب المثل هاي هم مضمون | ـ تعريف خود كردن، پنبه جاويدن(*) است.(3) ـ خودپسند، پسند خلق نيست.(4) ـ از خود به هر چه كني راضي مشو تا مردمت دشمن نگيرند.(5) (مرزبان بن رستم) ـ زمين بلند، آب نميخورد.(6) ـ نتوان كرد ظرف پر را پر.(7) (سنايي) ـ خودپسندي جان من، برهان ناداني بود.(8) (مثل هندي) ـ كُلَه پرْ باد، بَرْ باد ميرود.(9) |
اشعار هم مضمون | ز دعوي پري، زان تهي ميروي * تهي آي تا پر معاني روي(10) (سعدي) مستي غرور، سخت زشت است * غم نيست كه مستباده باشيم(11) (عطار) بزرگان نكردند در خود نگاه * خدابيني از خويشتنبين مخواه(12) (سعدي) آفتي نيست بَتَر(*)، راهروان را از عُجب * پر طاووس بود آفت جان طاووس(13) (عطار) سوداي او چو داري از خود رهيد بايد * خودخواه را نگنجد در دل هواي ديدار(14) (حاج سيد نصر الله تقوي) با خلق خدا سخن به شيريني كن * اظهار نياز و عجز و مسكيني كن(15) تا بر سر ديده جا دَهنْدَت مردم * چون مردم ديده، ترك خودبيني كن(16) (امامي خلخالي) |
ريشه هاي قرآني حديثي | امام هادي(ع): «مَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السّاخِطونَ عَلَيْهِ؛ هر كه از خود راضي باشد، ناراضيان از وي فزوني خواهند گرفت.»(17) امام صادق(ع): «مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَكَ؛ هر كه گرفتار خودپسندي شود، نابود ميشود.»(18) امام علي(ع): «أقْبَحُ الصِّدقِ ثناءُ الرَّجُلِ نَفسَهُ؛ زشتترين راست، خودستايي آدمي است».(19) |
لغات | جاويدن: جويدن. فرهنگ معين، ذيل واژه جاويدن. بَتَر: بدتر. عُجب: خودپسندي. |
پاورقي | 1. ريشههاي تاريخي امثال و حكم، ج 2، صص 771 و 772. 2. همان، ص 771. 3. امثال و حكم دهخدا، ج 2، ص 754. 4. همان، ج 1، ص 127. 5. همان. 6. احمد شاملو، كوچه، تهران، انتشارات مازيار، 1357 ـ 1377، ج 1، ص 81. 7. امثال و حكم دهخدا، ج 4، ص 1801. 8. همان، ج 2، ص 754. 9. داستاننامه بهمنياري، ص 506. 10. امثال و حكم دهخدا، ج 2، ص 902. 11. همان، ج 4، ص 1709. 12. ابراهيم شكورزاده بلوري، دوازده هزار مثل فارسي، ص 476. 13. همان، ص 476. 14. همان، ص 301. 15. امثال و حكم دهخدا، ج 2، ص 754. 16. همان، ج 1، ص 113. 17. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 72، ص 316. 18. همان، ص 309. 19. تميمي آمدي، غررالحكم و دررالكلم، ح 2942. |
عنوان | بانفاق و فريب ديگران به هدف رسيدن |
ضرب المثل | «آب زير كاه» |
زمينه پيدايش | آب زير كاه، از ابتكارات قبيلهها و جامعههايي بوده است كه به علت ناتواني، جز از طريق حيله، جرئت مبارزه با دشمن را نداشتهاند و براي آنكه بتوانند حريف خود را مغلوب كنند، در مسير حركت او باتلاقي حفر ميكردند و در آن آب ميريختند و روي آب را با كاه و گل به گونهاي ميپوشانيدند كه هيچ عابري تصور نميكرد در بخشي از آن مسير و گذرگاه، آبي زير كاهها وجود داشته باشد.(1) |
پيامها | غالباً در مورد اشخاصي به كار ميرود كه زندگي و حشر و نشر اجتماعي خود را بر پايه فريب و نيرنگ بنا مينهند و با صورت حقبه جانب، ولي سيرتي زشت و ناپاك درصدد انجام دادن خواستههاي شوم خود بر ميآيند.(2) |
ضرب المثل هاي هم مضمون | اگر خلق را بفريبي، خالق را نتواني فريفت.(3) |
اشعار هم مضمون | شنيدم ز دانا، من از ديرباز * سرانجام، رسوا شود مكرساز.(4) (اديب پيشاوري) نگردد هرگز كس بر فريب و حيلت سود * مگر كليله و دمنه نخواندهاي دهبار.(5) (ابوحنيفه اسكافي) |
ريشه هاي قرآني حديثي | امام علي(ع): «مَنْ مَكَرَ بِالنّاسِ رَدَّ اللهُ سُبْحانَهُ مَكْرَهُ في عُنُقِهِ؛ هر كه به مردم نيرنگ زند، خداوند سبحان، نيرنگ او را گريبانگير خودش ميكند.»(6) امام علي(ع): «الْمَكْرُ شيمَةُ الْمَرَدَةِ؛ نيرنگ زدن، خصلت سركشان است.»(7) امام صادق(ع): «اِنْ كانَ العَرْضُ عَلَي اللهِ حَقّاً فَالْمَكْرُ لِهاذا؟!؛ اگر به راستي اعمال به پيشگاه خدا عرضه ميشود، ديگر نيرنگ چرا؟!».(8) امام علي(ع): «الخَديعَة شُومٌ؛ خدعه و نيرنگ كردن، شوم و ناپسند است».(9) |
پاورقي | 1. ريشههاي تاريخي امثال و حكم، ج 1، ص 11. 2. همان. 3. امثال و حكم دهخدا، ج 1، ص 208. 4. همان، ج 2، ص 959. 5. همان، ج 4، ص 1826. 6. تميمي آمدي، غررالحكم و دررالكلم، ح 8832. 7. همان، ح 623. 8. شيخ صدوق، خصال، ص 450. 9. سيد اصغر ناظم زاده، جلوههاي حكمت، صص 202 و 203. |
عنوان | احسان كردن و بخشيدن اموال بيارزش يا كمارزش |
ضرب المثل | «روغن ريخته را نذر امامزاده كرده». |
زمينه پيدايش | در زمان هاي گذشته شخص ثروتمند خسيسي در يك آبادي زندگي ميكرد. ديگر اهالي با اينكه وضع مالي خوبي نداشتند در كارهاي خير، مانند ساختن مسجد، حمام، امامزاده و ...، شركت و هر كدام مبالغي خرج ميكردند. يك بار، تمام اهالي براي ساختن يك امامزاده، پيشقدم شدند. از پول اهالي، ساختمانِ امامزاده به نصف رسيده بود، اما چون ديگر قدرت مالي آنها كفاف نميداد نتوانستند كار را تمام كنند. متولي امامزاده به سراغ مرد پولدار رفت و تقاضاي كمك كرد. او هم قول داد كه سهميه خود را بپردازد. متولي هم بنّا و عملهاي پيدا كرد و اين مژده را به اهل محل داد. مردم ميگفتند: «خدا كند، بلكه اين امامزاده ساخته بشه و نيمه كاره نمونه.» در يكي از روزها كه متولي، بنا و كارگران در امامزاده به انتظار ايستاده بودند، مرد خسيس با چند تا از قاطرهايش كه پوست روغن حمل ميكردند، ميخواست به مسافرت و تجارت برود. اتفاقاً گذارش از مقابل امامزاده افتاد. ناگهان يكي از قاطرهايش بر زمين افتاد و يكي از مشكهاي روغن پاره شد. آن مرد فوراً زرنگي كرد، مشك را جمع كرد، ولي كمي از روغن آن به زمين ريخت، تا حدي كه ميتوانست روغن را جمع كرد و توي مشك ريخت. مقداري از آن كه ديگر نميشد جمع كرد روي خاك ماند. پيش خودش گفت: «اين روغن حيفه اينجا بماند.» اين طرف و آن طرف را نگاه كرد كه ناگهان ديد متوليهاي امامزاده و چند نفر عمله مقابل در امامزاده ايستادهاند. كلاهش را به دست گرفت و تكان داد و خطاب به يكي از متوليها كه «آهاي بيا، بيا.» متولي بيچاره كه چشمش به او افتاد، به بنا و كارگران گفت: «شما دست به كار شويد كه ارباب پول آورده است.» دوان دوان پيش مرد خسيس آمد. سلامي كرد و گفت: «خدا عمر و عزت ارباب را زياد كند، گفتم بناها دست به كار شوند.» مرد خسيس با خونسردي گفت: «ببين آنجا الاغم به زمين خورده است و يكي از مشكهاي روغن پاره شده، مقداري روغن ريخته است برو آنها را جمع كن و خرج امامزاده كن. اين هم سهميه من براي امامزاده.» متولي نگاهي كرد، ديد روي خاك فقط كمي چرب است. بدون اينكه جوابي بدهد برگشت. بقيه پرسيدند: «پس پول چطور شد؟» متولي گفت: «اي بابا، از خيرش بگذريد. طرف، روغن ريخته را نذر امامزاده كرده».(1) |
پيامها | چيزي غير قابل استفاده يا كمارزش را به ديگري بخشيدن يا قول بخشش آن را دادن.(2) و به چيزي كمبها و بيارزش بر كسي منت گذاشتن.(3) |
ضرب المثل هاي هم مضمون | ـ بخل بخيل و طينت شيطان، برابر است.(4) ـ سيم(*) بخيل وقتي از خاك به در آيد كه او خود به خاك رفته باشد.(5) (سعدي) ـ كريم را صد دينار خرج ميشود و بخيل را هزار.(6) ـ مال خودش از گلويش پايين نميرود.(7) ـ تنها خور، تنها مير است.(8) ـ سخي و بخيل سر سال برابر ميشوند.(9) |
اشعار هم مضمون | مخور تنها، گرت خود آب جوي است * كه تنها خور، چو دريا تلخروي است(10) (نظامي) هر كه از بُخل در دلش زنگ است * همه دينارهاي او سنگ است(11) (مكتبي) احوال گنج قارون، كايّام داد بر باد * بر غنچه باز گوييد، تا زر نگه ندارد(12) (حافظ) بخيلي مكن هيچ، اگر مردمي * همانا كه كم باشي از آدمي(13) (فردوسي) |
ريشه هاي قرآني حديثي | رسول الله(ص): «البخيلُ بَعيدٌ مِن اللهِ، بعيدٌ مِنَ النّاسِ، قَريبٌ مِن النارُّ؛ بخيل از خدا و مردم به دور و به آتش نزديك.»(14) پيامبر(ص): «أبْخَلُ النّاسِ مَن بَخِلَ بما افتَرَض اللهُ عَليهِ؛ بخيلترين مردم كسي است كه در پرداخت آنچه خدا بر او واجب گردانيده است بخل ورزد.»(15) امام علي(ع): «كَثرةُ العِلَلِ آيةُ البُخلِ؛ بهانهتراشي، نشانه بخل است.»(16) امام علي(ع): «أَقْبَحُ البُخْلِ مَنْعُ الأموالِ مِنْ مُسْتَحِّقها؛ زشتترين بخيلي، جلوگيري مالهاست از مستحقشان كه نگذارد به اهلش برسد».(17) |
لغات | سيم: پول. لغتنامه دهخدا، ج 9، ذيل واژه سيم. |
پاورقي | 1. تمثيل و مثل، ج 2، صص 121 و 122 با اندكي تلخيص. 2. جعفر شهري، قند و نمك، ص 345. 3. امثال و حكم، ج 1، ص 343. 4. داستاننامه بهمنياري، ص 158. 5. امثال و حكم دهخدا، ج 2، ص 1002. 6. همان، ج 3، ص 1201. 7. داستاننامه بهمنياري، ص 549. 8. ابراهيم شكورزاده بلوري، دوازده هزار مثل فارسي، ص 347. 9. امثال و حكم دهخدا، ج 2، ص 957. 10. دوازده هزار مثل فارسي، ص 348. 11. امثال و حكم دهخدا، ج 4، ص 1945. 12. فرهنگنامه امثال و حكم ايراني، ص 948. 13. امثال و حكم دهخدا، ج 1، ص 397. 14. محمد محمدي ري شهري، ميزان الحكمه، ج 1، ص 444. 15. همان، ص 446. 16. همان، ص 448. 17. تميمي آمدي، غرر الحكم و دررالكلم، ج 1، ص 145. |
عنوان | از خود بيخود شدن به هنگام خشم |
ضرب المثل | «از كوره در رفت». |
زمينه پيدايش | كوره آهنگري ـ كه در قديم با زغالسنگ و زغال چوب و در عصر حاضر با برق، نفت و گاز روشن ميشود ـ براي جدا كردن آهن از سنگ و گداختن آهن به كار ميرود. در كوره، آهن را آن اندازه حرارت ميدهند كه به صورت مذاب درآيد. از آهن مذاب براي ساختن ابزار زندگي استفاده ميكنند. براي گداختن آهن، درجه حرارت كوره آهنگري را به تدريج بالا ميبرند تا آهن سرد به تدريج حرارت بگيرد و گداخته و مذاب گردد؛ زيرا آهنها بعضاً اين خاصيت را دارند كه چنانچه يك باره در معرض حرارت شديد قرار گيرند، سخت گداخته ميشوند و با صداهاي مهيبي منفجر و از كوره در ميروند، يعني به خارج پرتاب ميشوند. افراد عصبيمزاج نيز اگر در مقابل حوادث غير مترقبه قرار گيرند، آتش خشم و غضبشان چنان زبانه ميكشد كه شبيه همان آهن گداخته از كوره اعتدال خارج ميشوند و اعمالي غير منتظره از آنها سرميزند كه پس از فروكش كردن آتش خشم و غضب از عمل خود پشيمان ميشوند و اظهار ندامت ميكنند. از همين رو اصطلاح مثلي «از كوره در رفتن» در مورد افراد تندخويي كه توانايي كنترل اعصاب خود را ندارند معناي مجازي پيدا كرده است.(1) |
پيامها | در مورد افرادي به كار ميرود كه خشمگين شوند و حالتي غير ارادي و دور از عقل و منطق به آنها دست دهد.(2) |
ضرب المثل هاي هم مضمون | ـ عاقبت خشم، پشيماني است.(3) ـ سر آدم خشمگين از عقل خالي است.(4) ـ چون خشم زند شعله، بسوزد تر و خشك.(5) |
اشعار هم مضمون | چو خشم آري، مشو چون آتش تيز * كز آتش، بخردان را هست پرهيز(6) (فردوسي) خشم و شهوت، مرد را اَحول(*) كند * ز استقامت، روح را مُبَدل كند(7) (مولوي) مرد بايد كو(*) به خشم سخت خود، قادر شود.(8) (منوچهري) به تلخي، چو زهر است خشم از گزند * وليكن چو خورديش، نوش است و قند(9) (اسدي) |
ريشه هاي قرآني حديثي | امام علي(ع): «اَلْحِدّةُ ضَرْبٌ مِنَ الْجُنُونِ لِأَنَّ صاحِبَها يَنْدَمُ، فَإن لَمْ يَنْدَمْ فَجُنُونُه مُسْتَحْكَمٌ؛ خشم، نوعي ديوانگي است؛ زيرا آدم خشمگين، پشيمان ميشود و اگر پشيمان نشود، ديوانگياش پايدار است.»(10) امام صادق(ع): «مَنْ لَمْ يَمْلِكْ غَضَبُهُ لَمْ يَمْلكْ عَقْلَهُ؛ هر كه بر خشم خويش مسلط نباشد، اختيار عقلش را هم نخواهد داشت».(11) |
لغات | اَحْوَلْ: چپ چشم، دوبين. كو: كه او. |
پاورقي | 1. ريشههاي تاريخي امثال و حكم، ج 1، ص 54. 2. همان، ص 53. 3. امثال و حكم، ج 2، ص 1085. 4. ابراهيم شكورزاده بلوري، دوازده هزار مثل فارسي، ص 628. 5. همان، ص 736. 6. امثال و حكم، ج 2، ص 640. 7. همان، ص 740. 8. همان، ج 3، ص 1513. 9. همان، ج 1، ص 384. 10. نهجالبلاغه، حكمت 255. 11. شيخ كليني، كافي، ج 2، ص 305. |
عنوان | لزوم تقدّم همسايه و ديگران بر خود در احسان و نيكي |
ضرب المثل | «الجار ثُمَّ الدار». |
زمينه پيدايش | در اسلام درباره احترام به همسايه، تأكيد فراواني شده است. روايت شده است كه يكي از شبها كه حضرت زهرا(س) مانند هميشه با خدا راز و نياز ميكرد، امام حسن(ع) كه در آن هنگام خردسال بود، حالات و گفتار مادر را در حال عبادت نظاره ميكرد، تا ببيند مادر چه ميگويد. فاطمه زهرا(س) در بين هر دو ركعت نماز، دستها را به سوي آسمان بلند ميكرد و براي همه مؤمنان و مستمندان عالم دعا مينمود و به ويژه از همسايگان و آشنايان نام ميبرد، ولي نامي از خود، همسر و فرزندانش به ميان نميآورد. ديدن آن صحنه جالب و روحاني، خواب را از ديدگان امام حسن مجتبي(ع) ربود تا مراقب حال مادر باشد كه چه وقت براي همسر و فرزندانش نيز دعا ميكند. انتظار به پايان رسيد و آن شب، صبح شد و بامدادان شنيد كه مادرش خيلي كوتاه، نامي از خويشان و خانواده برد و براي آنان دعا كرد. زماني كه ايشان از راز و نياز، فارغ شد، امام حسن(ع) با شگفتي كودكانه عرض كرد: «مادر جان، من ديشب تا صبح نخوابيدم و از درون بستر خود، كارهاي شما را تماشا ميكردم. ميخواهم بدانم سبب چه بود كه آن همه درباره ديگران، به ويژه همسايگان دعاي خير كرديد، ولي براي خانواده خودمان، فقط در پايان مناجات، آن هم بسيار كم دعا فرموديد؟»(1) حضرت، فرزند دلبندش را در آغوش گرفت و با تبسمي حاكي از خشنودي فرمود:«يا بُنَّي، اَلْجارُ ثم الدارُ؛ پسرم، اول همسايه، آنگاه خانه و اهل خانه».(2) |
پيامها | زماني كه بخواهيم برتري و حق تقدم همسايه را بر بستگان و خويشان بيان كنيم.(3) |
ضرب المثل هاي هم مضمون | ـ آن دنيا اول از همسايه ميپرسند.(4) ـ دو تا در را كه پهلوي هم ميگذارند براي اين است كه به درد هم برسند.(5) ـ همسايه به آدم از قوم و خويش نزديكتر است.(6) ـ همسايه ما سايه ماست.(7) ـ همسايه را گوشت، ما را آبگوشت.(8) |
اشعار هم مضمون | توانگران كه به جنب سراي درويشند * ضرورت است كه گاهي از او بينديشند(9) (سعدي) حقّ همسايگان بزرگ شمار * باطلي گر كنند، ياد ميار(10) (اوحدي) |
ريشه هاي قرآني حديثي | «وَ اعْبُدُواْ اللّهَ وَلاَ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئًا وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَ بِذِي الْقُرْبَى وَ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينِ وَ الْجَارِ ذِي الْقُرْبَى وَ الْجَارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالجَنبِ؛ خداي را بپرستيد و هيچ چيز شريك او مسازيد و با پدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان و بينوايان و همسايه خويش و همسايه بيگانه و يار مصاحب نيكي كنيد.» (نساء: 36) امام علي(ع): «أَحسِن جِوارَ مَن جَاوَرَكَ تَكُنْ مُسلماً؛ با همسايهات خوب همسايگي كن كه مسلمان خواهي بود.»(11) امام علي(ع): «مِن المُروَّةِ تَعَهُّدُ الجِيران؛ پايبندي به امور همسايگان از مردانگي است.»(12) امام علي(ع): فَتَعَصَبُوا لِخلالِ الحَمدِ: مِن الحِفظِ لِلجِوارِ، و الفواءِ بِالذِّمام؛ در حفظ خصلتهاي ارزشمند، مانند حفظ حقوق همسايگان و وفا به پيمانها تعصب به خرج دهيد.»(13) امام سجاد(ع): «اما حق همسايهات اين است كه در غياب او آبرويش را حفظ كني و در حضورش او را احترام نهي. اگر به او ستمي شد يارياش رساني. دنبال عيبهايش نباشي. اگر بدي از او ديدي بِپوشاني. اگر بداني كه كه پند و اندرز تو را ميپذيرد او را در خفا نصيحت كني. در سختيها رهايش نكني. از لغزشش درگذري. گناهش را ببخشي و با او به خوبي و بزرگواري معاشرت كني».(14) |
پاورقي | 1. ريشههاي تاريخي امثال و حكم، صص 72 و 73. 2. ميرزا حسين نوري، مستدرك الوسايل، ج 8، ص 429. 3. همان، ص 72. 4. ابراهيم شكورزاده بلوري، دوازده هزار مثل فارسي، ص 52. 5. امثال و حكم، ج 2، ص 831. 6. دوازده هزار مثل فارسي، ص 1033. 7. همان. 8. دوازده هزار مثل فارسي، ص 1033. 9. امثال و حكم دهخدا، ج 1، ص 555. 10. همان، ج 2، ص 698. 11. جلوههاي حكمت، ص134. 12. همان. 13. همان، ص 133. 14. محمد محمدي ري شهري، ميزان الحكمه، ج 2، ص 921. |
عنوان | امكان نجات از گرفتاريها در فرصتهاي ناچيز |
ضرب المثل | «از اين ستون به آن ستون، فرج است». |
زمينه پيدايش | در زمانهاي گذشته، جوان بيگناهي به اعدام محكوم شد. جوان را به ستوني بستند تا او را اعدام كنند. طبق معمول، به او پيشنهاد كردند كه در لحظات پاياني عمر خود، اگر تقاضايي دارد، بگويد. محكوم بيگناه كه راه نجات را بسته ديد، نگاهي به دور و بر انداخت و گفت: «اگر براي شما مانعي ندارد، مرا به آن ستون مقابل ببنديد.» كارگزاران سياست كه تاكنون تقاضايي به اين شكل نشنيده بودند، از درخواست او تعجب كردند و پرسيدند: «انتقال از ستوني به ستون ديگر، جز آنكه اجراي حكم را چند دقيقه به تأخير اندازد، چه نفعي براي تو دارد؟» محكوم بيگناه با اميدواري سر بلند كرد و گفت: «دنيا را چه ديدي؟ ستون به ستون فرج است!» كارگزاران سياست براي انجام آخرين خواستهاش دست به كار شدند كه ناگهان فريادي از دور به گوش رسيد كه «دست نگه داريد، دست نگه داريد، قاتل دستگير شد.» و به اين ترتيب، جوان بيگناه از مرگ حتمي نجات يافت.(1) |
پيامها | اگر براي شخصي ناراحتي پيش آيد، ديگران براي تسكين او ميگويند «اي مرد، خدا را چه ديدي از اين ستون به آن ستون، فرج است.» و با اين جمله، شخص گرفتار را اميدوار ميكنند.(2) |
ضرب المثل هاي هم مضمون | ـ آدم به اميد، زنده است.(3) ـ هر خزان را ز پي، البته بهاري باشد.(4) (محمود ميرزا قاجار) ـ زمستان بگذرد، سرما سرآيد.(5) ـ هيچ قفلي نيست در بازار امكان، بي كليد.(6) (صائب) ـ خدا را چه ديدي؟(7) ـ دنيا به اميد بر پاست.(8) ـ خدا بزرگ است.(9) |
اشعار هم مضمون | در نوميدي بسي اميد است * پايان شب سيه سپيد است(10) (نظامي) از پس ظلمت بسي خورشيدهاست * بعد نوميدي بسي اميدهاست(11) (مولوي) به هنگام سختي مشو نااميد * كز ابر سيه بارد آب سپيد(12) (نظامي) شنيدهاي كه كلاهي چو بر هوا فكني * هزار چرخ خورد تا رسد دوباره به سر(13) (قاآني) پس از هر غمي نوبت شادي است * گرفتار را رخ در آزادي است(14) (اديب پيشاوري) |
ريشه هاي قرآني حديثي | امام علي(ع): «لِكُلِّ هَمٍّ فَرَجُ؛ هر غم و اندوهي را فرجي است.»(15) امام علي(ع): «كُلّْ راجٍ طالِبٌ؛ هر اميدواري، جوينده است.»(16) «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا؛ پس با دشواري آساني است، آري با دشواري آساني است». (انشراح: 5 و 6) |
پاورقي | 1. ريشههاي تاريخي امثال و حكم، ج 2، ص 616. 2. احمد وكيليان، تمثيل و مثل، انتشارات سروش، چ 3، 1375، ج 2، ص 45. 3. امثال و حكم دهخدا، ج 1، ص 22. 4. ابراهيم شكورزاده بلوري، دوازده هزار مثل فارسي، ص 922. 5. همان، ص 604. 6. امثال و حكم دهخدا، ج 4، ص 2108. 7. دوازده هزار مثل فارسي، ص 442. 8. امثال و حكم، ج 2، ص 828. 9. همان، ص 717. 10. همان، ص 797. 11. همان، ج 1، ص 447. 12. همان، ص 481؛ دوازده هزار مثل فارسي، ص 77. 13. دوازده هزار مثل فارسي، ص 655. 14. امثال و حكم دهخدا، ج 1، ص 505. 15. تميمي آمدي، غررالحكم و دررالكلم، ح 7265. 16. امالي مفيد، ص 207. |
عنوان | لزوم دقّت در سخن براي در امان ماندن از عواقب آن |
ضرب المثل | «زبان سرخ، سرم را به دار نبري!» |
زمينه پيدايش | شخص بدزباني ترمه* ميبافت و مرتب ميگفت: «اي زبان، سرم را به دار نبري!» دزدي در كمين بود تا ترمه او را بدزد، اما از گفته آن مرد تعجب كرد و پيش خود گفت: «از سر ترمه ميگذرم و منتظر ميمانم ببينم مقصود ترمهباف از اين سخن چيست.» سرانجام كار ترمه تمام شد و ترمهباف آن را برداشت و براي پادشاه برد. دزد هم دنبال او تا قصر پادشاه رفت. در بين راه آن مرد مرتب، آن جمله را تكرار ميكرد. وقتي ترمه باف به حضور شاه رسيد، ترمه را تقديم كرد. شاه از او تعريف و تمجيد كرد و گفت: «استاد، اين ترمه براي چه خوب است؟» مرد بدزبان گفت: «خوب است تو بميري روي تابوتت بكشند.» حاكم از اين نفوس بد، رنجيد و امر كرد آن مرد را به دار كشند. در اين هنگام دزد پيش آمد و تعظيمي كرد و گفت: «قربان، من دزدم؛ در كمين بودم اين ترمه را بدزدم. شنيدم اين مرد مدام به زبانش التماس ميكرد و ميگفت: (زبان سرخ، سرم را به دار نبري!) به اين دليل او قلباً آدم بدخواهي نيست، بلكه زبانش بد است». پادشاه، شفاعت دزد را قبول كرد و مرد بدزبان را بخشيد و دزد را هم به كاري گماشت.(1) |
پيامها | درباره كسي ميگويند كه نتواند زبان خود را مهار كند و با يك كلام ناشايست شرّي به پا كند.(2) |
ضرب المثل هاي هم مضمون | ـ زبان سرخ، سر سبز ميدهد بر باد.(3) ـ فتنهها در عالم از تيغ زبان پيدا شود.(4) (واعظ) ـ لب كه بي جا باز شد، در دام افتد آدمي.(5) (طايي شميراني) ـ ديگ را آتش به جوش ميآورد، آدم را حرف.(6) ـ خوشزبان باش، در امان باش.(7) |
اشعار هم مضمون | مرد خاموش، در امان خداست * آدمي از زبان خود به بلاست(8) (ناصر خسرو) زبان، سر را عدوي(*) خانهزاد است * زبان، بسيار سر بر باد داده است(9) (وحشي بافقي) هست تيغ زبان ز تيغ بَتَر(*) * كاين خورد بر تن، آن خورد به جگر(10) (مكتبي) آنچه زخم زبان كند با من * زخم شمشير جانستان نكند!(11) ناگفته بسي به بود از گفته رسوا.(12) (ناصر خسرو) عالمي را يك سخن ويران كند.(13) (مولوي) |
ريشه هاي قرآني حديثي | امام علي(ع): «رُبَّ كَلامٍ كَالْحُسام؛ بسا سخني كه چون شمير برّان است.»(14) امام علي(ع): «ضَرْبُ اللِّسانِ اَشَدُّ مِنْ ضَرْبِ السِّنانِ؛ ضربه زبان از ضربه سر نيزه شديدتر است.»(15) رسول خدا(ص): «بَلاءُ الاِنْسانِ مِنَ الِّلسانِ؛بلاي آدمي از زبان اوست».(16) |
لغات | ترمه (تَ / تُ مِ): پارچه پشمي كه قسمتي از شال است و داراي رنگهاي متعدد و گلبوته است. دهخدا، ج 5، ذيل واژه ترمه. عدو: دشمن. بَتَر: بدتر. |
پاورقي | 1. تمثيل و مثل، ج 2، ص 125. 2. همان. 3. امثال و حكم دهخدا، ج 2، ص 893. 4. ابراهيم شكورزاده بلوري، دوازده هزار مثل فارسي، ص 741. 5. فرهنگنامه امثال و حكم ايراني، ص 1014. 6. دوازده هزار مثل فارسي، ص 555. 7. امثال و حكم دهخدا، ج 2، ص 761. 8. همان، ج 1، ص 26. 9. همان، ج 2، ص 892. 10. همان، ج 4، ص 1979. 11. همان، ج 1، ص 51. 12. همان، ج 4، ص 1785. 13. همان، ج 2، ص 1088. 14. تميمي آمدي، غررالحكم و دررالكلم، ح 5273. 15. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 71، ص 286. 16. همان. |
عنوان | بازگشت ثمره نيكي به انسان |
ضرب المثل | «تو نيكي ميكن و در دجله انداز». |
زمينه پيدايش | متوكل، خليفه ستمكار عباسي به جواني به نام «فتح» علاقهمند شد، به گونهاي كه تمام فنون زمان را به او آموخت تا اينكه نوبت به شناگري رسيد. از قضا، روزي كه «فتح» در دجله شنا ميكرد ناگهان موج سهمگيني برخاست و جوان را در كام خود فرو برد. غواصان به دجله ريختند و رودخانه را زير و رو كردند، ولي اثري از جوان نيافتند. پس از مدتي كوتاه، شخصي نزد خليفه آمد و پيدا شدن گمشده را بشارت داد. وقتي جوان را آوردند، واقعه را از او پرسيد. فتح با خوشحالي پاسخ داد: «هنگامي كه موج نا بههنگام، مرا برداشت، مدتي زير آب غوطه خوردم و از سويي به سوي ديگر رانده شدم. در اين موقع، موج عظيمي برخاست و مرا به ساحل پرتاب كرد. وقتي چشم باز كردم خودم را در حفرهاي از حفرههاي ديوار دجله يافتم. ساعتها گذشت. ناگهان چشمم به طبق ناني افتاد كه از جلوي من بر روي دجله ميگذرد، دست دراز كردم نان را برداشتم و رفع گرسنگي كردم. هفت روز به اين ترتيب گذشت. در روز هفتم مردي به قصد ماهيگيري به آن منطقه آمد و چون مرا در آن حفره يافت با تور ماهيگيري خود بالا كشيد. در ضمن بر روي قطعات نان كه همه روزه در ساعت معيني بر روي دجله ميآمد عبارت «محمد بن الحسين الاسكاف» ديده ميشد كه بايد تحقيق كرد اين شخص كيست و مقصودش از اين عمل چيست». متوكل دستور داد به جستوجوي آن مرد بروند. پس از تفحص فراوان، بالاخره «محمد اسكاف» را در بغداد يافتند. اما او در جواب گفت: «مرا با خليفه كاري نيست. اگر اوامري باشد در اجراي فرمان آمادهام.» متوكل با شنيدن اين خبر به خانه «محمد اسكاف» رفت و جريان نانها را جويا شد. او در جواب گفت: «برنامه زندگي من از آغاز تشكيل خانواده اين است كه روزانه، مقداري نان براي اطعام فقرا كنار ميگذارم. اكنون چند روزي است كه كسي به سراغ نان نميآيد. از آنجا كه نان صدقه را بايد انفاق كرد؛ در اين چند روز قطعات نان را چند ساعتي پس از صرف ناهار و عدم مراجعه مستمندان، به دجله ميانداختم تا لااقل ماهيهاي دجله بينصيب نمانند.» خليفه وي را مورد توجه قرار داد. ضمناً در لفافه به او گفت: «تو نيكي را به دجله مياندازي بيخبر از آنكه خداي سبحان آن را در خشكي به تو باز ميگرداند».(1) |
پيامها | زماني كه شخصي بدون هيچ گونه چشمداشتي به ديگران نيكي، احسان و انفاق كند. |
ضرب المثل هاي هم مضمون | ـ چون نيكي كني، نيكي آيد برت.(2) (فردوسي) ـ نيكي، راه به خانه صاحب خود برد.(3) ـ نيكي گم نشود.(4) ـ آن كس كه نكو كرد و بدي ديد، كدام است؟(5) ـ يار شو خلق را و ياري بين.(6) (اوحدي) |
اشعار هم مضمون | به گيتي جز از دست نيكي مبر * كه آيد يكي روز، نيكي به بر(7) (اسدي) ببخش مال و مترس از كمي، كه هر چه دهي * جزاي آن به يكي، ده ز دادگر يابي(8) (سلمان ساوجي) نيكويي، بر دهد به نيكوكار * بازگردد بدي به بدكردار (9) (حمدالله مستوفي) |
ريشه هاي قرآني حديثي | امام حسين(ع): «مَنْ أحْسَنَ أحْسَنَ اللهُ اِلَيْهِ؛ هر كه نيكي كند، خدا هم به او نيكي خواهد كرد.»(10) امام علي(ع): «أحْسِنْ يُحْسَنْ اِليكَ؛ نيكي كن تا به تو نيكي شود».(11) |
پاورقي | 1. ريشههاي تاريخي امثال و حكم، ج 1، صص 309 و 310. 2. امثال و حكم، ج 2، ص 670. 3. همان، ج 4، ص 1876. 4. همان. 5. همان، ج 1، ص 62. 6. همان، ج 4، ص 2029. 7. امثال و حكم دهخدا، ج 1، ص 455. 8. همان، ج 4، ص 1740. 9. همان، ص 1876. 10. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 78، ص 122. 11. همان، ج 77، ص 385. |
عنوان | لزوم حفظ اميد در گرفتاريها و خودداري از نااميدي |
ضرب المثل | «سنگي كه به هوا ميرود تا برگردد هزار چرخ ميخورد».(1) |
زمينه پيدايش | متوكل عباسي از خلفاي خونريزي بود كه با خاندان بنيهاشم و آل علي(ع) دشمن بود. او نه تنها به ريختن خون شيعيان قناعت نميكرد، بلكه به پيروان ديگر اديان هم توهين ميكرد. وي افراد بيگناه را با علل غيرموجه به زندان ميانداخت؛ به گونهاي كه در زمان خلافت او همه آزادمردان در زندان بودند. چون مدتي به اين منوال گذشت، خليفه از نگهداري زندانيان بيگناه، خسته شد و دستور داد همه را گردن بزنند. كارگزاران دست به كار شدند و آنها را يكي پس از ديگري از دم تيغ گذراندند. در ميان زندانيان، جوان خوش سيمايي بود كه جوانياش، دل فرمانده كشتار را به رقت آورد. از او پرسيد: «گناهت چيست؟» گفت: «نميدانم». فرمانده گفت: «چون قدرت و جرئت سرپيچي از اجراي فرمان خليفه را ندارم و نميتوانم از كشتن تو دست بكشم، حال اگر از من چيزي بخواهي، با كمال ميل اطاعت ميكنم». جوان گفت: «مدتي است كه چيزي نخوردهام، لقمه ناني به من برسان تا رفع گرسنگي كنم.» غذايي آوردند و جوان با نهايت خونسردي و بدون توجه به صحنه كشتار، شروع به خوردن كرد. فرمانده از حال جوان متعجب شد و گفت: «اي جوان! متوجه نميشوم! چنان به خوردن مشغول هستي كه گويي در خانه نشستهاي و هيچ حادثه شومي در انتظار تو نيست.» جوان كه دست راستش در كاسه غذا بود، با دست چپ سنگي از زمين برداشت و گفت: «نگاه كن، تا اين سنگ به هوا برود و برگردد، هزار چرخ ميخورد.» سپس سنگ را به بالا انداخت و لقمه غذا را در دهان گذاشت. از عجايب روزگار، هنوز سنگ به زمين نرسيده بود كه از دور، گرد و خاكي برخاست و سواري رسيد و فرياد زد: «دست نگه داريد، دست نگه داريد، متوكل را كشتند.» بدين ترتيب، آن جوان و بقيه بيگناهان از كشته شدن نجات پيدا كردند و عبارت مورد نظر ضربالمثل شد.(2) |
پيامها | زماني كه كسي در جريان زندگي دچار مشكل شده باشد و هيچ راه علاجي براي رفع آن نداشته باشد، در اين شرايط براي تقويت اعتماد به نفس در او، ميگويند: «نااميد نشو. كسي از آينده خبر ندارد؛ شايد مصلحت كار تو در اين است. سنگي كه به هوا ميرود، تا برگردد هزار چرخ ميخورد».(3) |
ضرب المثل هاي هم مضمون | ـ از اين ستون به آن ستون فرج است.(4) ـ آدم به اميد، زنده است.(5) ـ خدا از سلطان محمود، بزرگتر است.(6) ـ نااميد، شيطان است.(7) ـ از پي هر شبي بود روزي.(8) (مكتبي) ـ هر خزان را ز پي، البته بهاري باشد.(9) ـ بعد نوميدي، بسي اميدهاست.(10) (مولوي) |
اشعار هم مضمون | مشكلي نيست كه آسان نشود * مرد بايد كه هراسان نشود(11) پس از تيرگي روشني گيرد آب * برآيد پس از تيرهشب آفتاب(12) (اسدي) پس از دشواري، آساني است ناچار * وليكن آدمي را صبر بايد(13) (سعدي) بگذرد اين روزگار تلختر از زهر * بار دگر روزگار چون شكر آيد(14) (حافظ) شهر ما فردا پر از شِكّر شود * شكّر ارزان است، ارزانتر شود(15) (مولوي) زمستان را بود فرجام، نوروز * چنان چون تيره شب را عاقبت روز(16) (اسعد گرگاني) |
ريشه هاي قرآني حديثي | امام علي(ع): «مَا اشْتَدَّ ضيقٌ اِلاّ قَرَّبَ اِلاّ قَرَّبَ اللهُ فَرََجَهُ؛ هيچ سختي و مشكلي شدت نگرفت؛ مگر آنكه خدا گشايش آن را نزديك ساخت.»(17) امام علي(ع): «لِكُلِّ ضَيْقٍ خَرَجٌ؛ هر تنگي و مشقتي را گشايشي است.»(18) امام علي(ع): «لِكُلِّ هَمٍّ فَرَجٌ؛ هر غم و اندوهي را فرجي است.»(19) «لَعَلَّ اللهُ يَحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ اَمْراً؛ شايد كه خدا بعد از آن امري را پديد آورد.» (طلاق: 1) «اِنَّ مَعَ العُسْرِ يُسْراً؛ با هر سختي، آساني است». (انشراح: 6) |
پاورقي | 1. در بعضي نسخ به جاي سنگ، سيب آمده است. 2. ريشههاي تاريخي امثال و حكم، ج 2، تلخيص از صص 644 ـ 646. 3. همان، ص 644. 4. امثال و حكم دهخدا، ج 1، ص 103. 5. همان، ص 22 6. امين خضرايي، فرهنگنامه امثال و حكم ايراني، شيراز، چ 1، 1382، ص 402. 7. داستاننامه بهمنياري، ص 579. 8. امثال و حكم دهخدا، ج 1، ص 111. 9. دوازده هزار مثل فارسي، ص 922. 10. امثال و حكم دهخدا، ج 1، ص 447. 11. همان، ج 4، ص 1714. 12. همان، ج 1، ص 112. 13. همان، ص 504. 14. همان، ص 452. 15. امثال و حكم دهخدا، ج 2، ص 1041. 16. همان، ص 916. 17. تميمي آمدي، غررالحكم و دررالكلم، ح 9566. 18. همان، ح 7266. 19. همان، ح 7265. |