عنوان | مقاومت بينظير شهيد رجايي در زندان |
خلاصه | ساواك هر بار كه شهيد رجايي زنداني ميكرد او را تحت بدترين نوع شكنجه قرار ميداد تا بلكه اعتراف بگيرد ولي هرگز موفق نميشد و هيچ حرفي نميتوانست از او بكشد. |
حكايت | 1. وقتي ساواك كسي را دستگير ميكرد بعد از چند ماه كه او را شكنجه ميداد و از او اعترافاتي ميگرفت و مطمئن بود كه همه حرفهايش را زده است پروندهاش را براي محاكمه اول به دادگاه ميفرستاد. پس از يك ماه محاكمه دوم را تشكيل ميداد و براي زنداني حكم قطعي محكوميت صادر ميكرد. پس از اين زنداني را به زندان قصر يا زندان ديگري ميبردند. وقتي دادگاه اول آقاي رجايي تشكيل شد،بر خلاف انتظار ما ديديم دادگاه دوم تشكيل نشد. چند ماه طول كشيد و چون وضعيت خيلي غيرعادي بود در ما ايجاد شك و ترديد و نگراني كرد. بعد متوجه شديم ساواك، منيژه اشرفزاده(1)
كه عضو سازمان مجاهدين خلق بود و در قضيه تغيير مواضع رسماً اعلام كرده بود كه كمونيست شده است را دستگير و به او قول داده است اگر عليه آقاي رجايي اعتراف كني يك درجه به تو تخفيف ميدهيم و حكم اعدام تو به حبس ابد تبديل ميشود. او هم فريب خورد و براي اينكه اعدام نشود هرچه را كه از آقاي رجايي و سازمان ميدانست براي ساواك بيان كرد. اين اعترافات باعث شد آقاي رجايي مجدداً به زير شكنجه برده شود و اين بار بر مبناي اطّلاعات اشرفزاده تحت بازجويي قرار گيرد كه بعد از حدود بيست ماه كه شكنجه او ادامه داشت از او مأيوس شدند چون ايشان مجدداً هيچ اعترافي نكرد.
2. با اينكه من و آقاي رجايي خيلي در فعاليتهاي مبارزاتي با هم همكاري داشتيم اما وقتي ايشان را كه قبل از من دستگير و زير شديدترين شكنجهها قرار دادند تا روي كساني كه با او فعاليت داشتند،اعتراف كند ايشان آن همه شكنجه را تحمل كرد ولي اسمي از من نبرد بطوري كه من با خيال راحت و اطمينان از مقاومت ايشان فعاليتهاي مخفي خود را ادامه ميدادم و حتي چند بار هم به آلمان، فرانسه و لبنان رفتم و برگشتم حتي پس از اينكه ساواك مرا دستگير كرد باز آقاي رجايي اسمي از من نياورد تا اينكه مدتي گذشت و در بازجويي به من گفتند رجايي را ميشناسي؟ گفتم بله پرسيدند اسم كوچك او چيست؟ گفتم نميدانم بعد چشمهاي مرا بستند و به اطاق بازجويي آوردند درآنجا وقتي چشمهايم را باز كردند ديدم يك آقايي در اطاق بازجويي نشسته و چيزي ار روي سرش انداختهاند كه اطراف را نبيند و كسي هم او را نشناسد ابتدا او را نشناختم و لذا ترسيدم نكند كسي را گرفتهاند و روي من اقرار و اعتراف كرده است. وقتي پرسيدند اين رجايي كه تو ميشنانسي چه كاره است؟ گفتم: معلم به او گفتند: روسري را از روي سرت بردار تا برداشت من ديدم آقاي رجايي است فوري به او سلام كردم و حتي خواستم او را ببوسم كه يكدفعه آن بازجو با خشونت مانع شد و گفت برو عقب. آنجا بود كه ديدم خيلي او را شكنجه كردهاند، بعد از اينكه او را از كميته به اوين فرستادند تعريف ميكرد بعد از من كسي را دستگير كردند كه از جمله اعترافات او اين بود كه گفته بود: وقتي كسي ميخواست به خارج برود آقاي رجايي به فرودگاه آمده بود و با او حرف ميزد. بازجوها كه پي به رابطه من و تو بردند مرا به بازجويي سختي كشاندند كه چرا اسمي از تو نبردهام من هم احساس كردم كه تو لو رفتهاي لذا مقاومت كردم و چيزي نگفتم تا اينكه بازجوها با شادي ميگفتند: كه غيوران را هم گرفتهايم و طي اين مدت من هر چقدر فكر كردم كه به جاي اسم تو اسم مردهاي را بياورم يا اسم شهيدي را بگويم كه در فرودگاه با او حرف زدهام فايدهاي نكرد. او را كه گرفتند ديدم بردن اسم تو مسئلهاي نيست بعد گفت: وقتي اسم ترا بردم تازه اول شكنجه من بود چون ميگفتند چرا تا قبل از دستگيري اسم او را نبردهاي؟ اگر ميبردي آن آمريكايي ترور نميشد. |
پاورقي | 1. هر چند اشرفزاده اعترافاتي عليه شهيد جائي داشته است اما عامل اصلي بازجوئيهاي مجدد شهيد رجايي اظهارات وحيد افراخته بوده است و خود ايشان به آقاي بهزاد نبوي همين مطلب را گفته است. |
شخصيت | شهيد محمدعلي رجايي |
راوي | عاتقه صديقي ـ مهدي غيوران |
راوي | عاتقه صديقي ـ مهدي غيوران |
منبع | سيره شهيد رجايي |
نويسنده | غلامعلي رجايي |
ناشر | نشر شاهد |
محل چاپ | تهران |
سال چاپ | تابستان 1378 |
نوبت چاپ | سوم |
صفحه | 174 ـ 177 |